eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است چگونه و به چه قیدی؟ چه نام باید داد؟ به ام فضل و به جعده اگر رباب زن است زبان به شکوه گشوده‌ست زهر و می‌داند که این دو روح و دو تن نیست، بلکه یک بدن است... اگر چه با حسن افتاده روی درد دلت ولی حسین هم این بین با تو هم‌سخن است گریز روضه اگر ناگزیر از غم اوست حدیث اشک و غم دیدهٔ اباالحسن است شدند بر تن تو سایه‌بان کبوترها؟ هنوز روی زمین، آفتاب، بی‌کفن است @delneveshte_hadis110 🏴🏴🏴🏴
12.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🏴 شهادت امام جواد(ع)* *🌹حکایت توسل به امام جواد(ع)* *سخنرانی بسیار شنیدنی*👌👌👌 *🎤حجت الاسلام هاشمی نژاد* @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پر از دردم دوا می خواهم از تو برات کربلا می خواهم از تو اگر چه جَلدِ بامِ کاظمینم ولی فداییِ فداییِ حسینم دوباره ماجرای حجره با زهر دوباره دردها را شد دوا زهر @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 💐🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
✋🏻💚 📖 السَّلاَمُ عَلَى الْحَقِّ الْجَدِيدِ... 🌿سلام بر آن حقیقتی که با ظهورش هرچه باطل است رنگ خواهد باخت و زمین و زمان را حیاتی نو خواهد بخشید. 📚 مفاتیح الجنان 🌼به نیت ظهور مولا جانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌼 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖   🌷 ﷽ وضعيت اميد خيلي بهتر شده بود و حالا ديگه ميتونست كمي صحبت كنه؛ اما فراموشي خفيفي گرفته بود و بعضي افراد و يه سري چيزها رو به ياد نميآورد؛ مثلاً با ديدن هستي هيچ واكنشي نشون نداد و مدام از ما ميپرسيد كه اين خانم كيه و بعضي اوقات هم با دوستانش كه همراه با خونواده شون به عيادتش مياومدن غريبگي ميكرد. دو-سه روزي ميشد كه آقاي دكتر بيمارستان نيومده بود و بعضي از پرسنل بيمارستان ميگفتن كه به يه سفر كاري رفته و برخي ديگه معتقد بودن كه رفته آمريكا. وارد خونه شدم و لباسهام رو عوض كردم. نگاه سرسري به خونه انداختم و دست به كمر ايستادم. بايد يه تميزكاري اساسي انجام ميدادم. دستمالي برداشتم و تموم شيشه ها رو تميز كردم و روي ميز و عسلي ها رو پاك كردم. جاروبرقي رو روي فرشها كشيدم و با طي به جون سراميك هاي آشپزخونه افتادم. اتاقها رو گردگيري كردم و بعد از بار گذاشتن آبگوشت مخصوص خودم، روي مبل دراز كشيدم و كمرم رو با دست گرفتم. حسابي خسته شده بودم و كمرم داشت از جا كنده ميشد. كنترل تلويزيون رو برداشتم و كانالها رو بالاوپايين كردم. صداي زنگ تلفن خونه مجبورم كرد كه با درد خودم رو به زور سمت تلفن بكشونم. - بفرماييد. - سلام مبينا. سلام، خوبي؟ - ممنون. ميگم كارات رو انجام بده، امشب خونه بابا دعوتيم، قراره براي آيدا خواستگار بياد. - تو برادرشي، بايد توي مراسم خواستگاريش حتماً باشي؛ اما فكر نميكنم حضور من درست باشه. - مامان تأكيد كرده كه تو هم حتما بياي. - باشه، با اينكه شام درست كردم؛ ولي اشكالي نداره، شام امشب رو فردا ميخوريم. - باشه من تا نيم ساعت ديگه خونه ام. آماده باش كه دير نريم. - باشه خداحافظ. - خداحافظ. فوري قرص مسكنم رو به زور آب پايين دادم تا درد مزاحمم دوباره سراغم نياد. تو فكر مراسم خواستگاري آيدا بودم. مگه آيدا چند سالش بود كه بخواد ازدواج كنه؟! اون هنوز دانشگاه هم نرفته. بچه ها توي اين سن خيلي دچار احساسات ميشن و نميتونن درست تصميم بگيرن. شونه اي بالا انداختم و به سمت اتاق رفتم. آرايش مليح و ساده ام رو همراه با رژ قهوه اي رنگي روي صورتم نشوندم. كتودامن مشكي-سفيدم رو پوشيدم و شال آبي روشنم رو روي سرم انداختم و موهام رو زيرش پنهون كردم. گوشه ي شال رو هم روي شونه ام انداختم. چادر گلدارم رو از داخل كمد بيرون آوردم و روي مبل انداختم كه در باز شد و احسان توي چارچوب در حاضر شد. - بريم؟ - نميخواي لباست رو عوض كني؟ نگاهي به خودش انداخت و گفت: - مگه تيپم بده؟! نگاهي به كتوشلوار سرمه اي رنگش با پيراهن سفيد زيرش انداختم و سري تكون دادم. به سمتش قدم برداشتم و روبه روش ايستادم. خودم رو بالا كشيدم، روي پنجه هاي پاهام ايستادم و به زور دستهام رو به موهاي آشفته ي روي پيشونيش رسوندم كه خودش متوجه شد و سرش رو پايين آورد. دست بردم و تارهاي ريخته شده اش رو بالا زدم و دستي توي موهاش كشيدم. اين اولين بار بود كه دستهام توي موهاش گير ميكرد و اين حس رو پيدا كرده بودم. قلبم به تپش افتاده بود و تكونه اي خيلي آرومي توي شكمم احساس ميكردم. لبخند رضايتبخشي روي لبهام اومد و دستم رو شكمم نشست. تعادلم رو از دست دادم و نزديك بود كه با كمر زمين بخورم؛ اما بين زمين و هوا گرفته شدم. به چهره ي نگرانش چشم دوختم و توي عسلي نگاهش غرق شدم. چقدر اين چشمها برام عزيز بودن. با دست ديگه اش دستم رو گرفت و سمت خودش كشوند. روي پاهام ايستادم و با خوشحالي گفتم: - تكون خورد. متعجب بهم نگاه ميكرد كه به شكمم اشاره كردم و با ذوق گفتم: - تكون خورد، حسش كردم. لبخندي روي لبهاي خوشفرمش نشست و دستش رو از دور مچم خلاص كرد. - پس تا همينجا به دنياش نياوردي بهتره بريم. لبخند اعتراض آميزي همراه با اخم بهش زدم كه صداي خنده اش بلند شد. چادرم رو سر كردم و همراه همديگه به سمت طبقه ي پايين رفتيم.🦋🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>