🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#بامدادخمار🪴
#قسمتپنجاهسوم
🌿﷽🌿
:پدرم پرسيد
چند سال داري؟ -
:و او در حالي كه باز نگاهي به دور و بر اتاق مي انداخت
پاسخ پدرم را داد. باز پدرم پرسيد
پدرت كجاست؟
.بچه بودم كه مرد -
كه اين طور. پس پدرت فوت كرده. مادر چه طور؟ داري
يا نه؟ -
.بله -
ديگر چه؟ -
.هيچ كس -
:پدرم، انگار كه مي ترسيد بيشتر كنكاش كند گفت
تو دختر مرا مي خواهي؟ -
سر به زير انداخت و مدتي ساكت ماند. بعد سرش را
آهسته بلند كرد و به رو به رو، به در اتاق گوشواره كه ما
در آن
بوديم خيره شد. نمي توانست در چشم پدرم نگاه كند. او
مرا نمي ديد ولي انگار كه من صاف در چشم او نگاه مي
:كردم. گفت
.بله -
مي خواهي او را بگيري؟ -
:با تعجب به سوي پدرم چرخيد
.از خدا مي خواهم -
:پدرم با غيظ گفت
.خدا هم برايت خواسته -
:سر به زير افكند و ساكت شد. دوباره دلم هوايش كرد.
نمي خواستم پدرم آزارش بدهد. پدرم گفت
خوب گوش كن. اگر من دخترم را به تو بدهم، يك زندگي
برايش درست مي كني؟ يك زندگي درست و -
حسابي؟
:با دست دور اتاق را نشان داد و افزود
.نمي گويم اين جور زندگي. ولي يك زندگي جمع و جور،
مرفه آبرومند، راحت و با عزت و احترام -
.هر چه در توانم باشد مي كنم. جانم را برايش مي دهم -
جانت را براي خودت نگهدار. نمي دانم توي گوشش چه
خوانده اي كه خامش كرده اي. ولي خوب گوش هايت -
را باز كن. يك خانه به اسم دخترم مي كنم كه در آن زندگي
كنيد، با يك دكان نجاري كه تو توي آن كاسبي كني.
ماه به ماه دايه خانم سي تومان كمك خرجي برايش مي
آورد. مهريه اش بايد دوهزار پانصد تومان باشد. واي به
روزگارت اگر كوچك ترين گرد مالالي بر دامنش بنشيند.
ريشه ات را از بن مي كنم. دودمانت را به باد مي دهم. به
خاك سياه مي نشانمت. خوب فهميدي؟
.بله آقا -
.برو و خوب فكرهايت را بكن و به من خبر بده -
.فكري ندارم بكنم. فكرهايم را كرده ام. خاطرش را مي
خواهم. جانم برود، دست از او نمي كشم -
:پدرم با نفرت و بي حوصلگي دستش را تكان داد
بس است. تمامش كن. شب جمعه ده روز ديگر بيا اينجا.
شب عيد مبعث است. زنت را عقد مي كني، دستش را -
مي گيري و مي بري. هر چه هم لازم است با خودت
بياوري بياور. سواد داري؟
واي چرا پدرم اين طور حرف مي زند! مگر مي خواهد
نوكر بگيرد كه اين طور بازخواست مي كند؟ خون خونم
را مي
.خورد
.بله خوش نويسي هم مي كنم -
پدرم قطعه كاغذي را از جيب بيرون كشيد كه بعدها فهميدم
نشاني منزل حسن خان برادر زن دومش است و به
.دست او داد. رحيم دو دستي و با تواضع كاغذ را گرفت
فردا صبح مي روي به اين نشاني. سپرده ام اين آقا ببردت
برايت يك دست كت و شلوار و ارسي چرم بخرد. روز »
پنجشنبه با سر و وضع مرتب مي آيي، حاليت شد؟
.بله آقا -
.خوش آمدي
دلم گرفت. نمي دانستم از تفرند پدرم بود يا از تهي دستي
همسر آينده ام. پدرم مي دانست كه ما از گوشه اي نگاه
.مي كنيم. او را مي كوبيد. مي خواست برتري ما و
حقارت او را به رخم بكشد. عصباني شده بودم
برخاست. در اين خانه مجلل معذب بود. خودش نبود، آن
رحيم وحشي شوريده حال. ببري وحشي بود كه در قفس
:افتاده بود، كه رامش كرده بودند. با اين همه به خود
جرئت داد و زير لب گفت
.سلام مرا به محبوبه برسانيد -
:پدرم به تندي با لحني غضب آلود گفت
.برو -
.پنجه اش را لاي موها برد و آن ها را بالا كشيد تا كلاه بر
سر گذارد. باز دلم ديوانه شد
**
طي ده روز آينده پدرم دايه خانم را خواست و به او دستور
داد تا به اتفاق حسن خان به دنبال خريد يك خانه نقلي
كوچك، نه چندان گرانقيمت، در يكي از محلات متوسط
برود تا به اسم من كنند. يك دكان تر و تميز و مناسب هم
در همان اطراف به اسم من خريد. دايه آن خانه را به سليقه
خود با وسايل ابتدايي و ضروري زندگي و چند قالي كه
البته خرسك بودند فرش كرد. فقط دو سه دست رختخواب
كامل ساتن از آن ده دوازده رختخوابي را كه قبلا براي
جهيزيه من تدارك ديده بودند به آن خانه برد. هر روز مي
رفت و مي آمد و وسيله مي برد. ديگ، سيني مسي.
آبكش. مقداري ظروف چيني. سيني و انگاره نقره. قليان و
سر قليان نقره. يك دست قاشق و چنگال. دو چراغ الله.
يك مردنگي. دو سه تا مخده. دو چراغ گرد سوز و يك
چراغ بادي. اين دايه خانم بود كه جهاز مرا، به تنهايي، در
.خانه آينده ام كه هنوز آن را نديده بودم مي چيد
چه قدر با جهاز بردن براي نزهت فرق داشت. براي
عروسي نزهت از خانه داماد خوانچه مي آوردند، پر از
شيريني،
آينه شمعدان، ترمه، حنا، نقل نبات، و مادرم براي دامادش
نصيرخان طبق طبق جهاز مي فرستاد. قاطر پشت قاطر
رختخواب هاي ساتن و مخمل، قاليچه هاي ابريشمين. الله
هاي رنگي. چلچراغ و چندين مردنگي. همه چيز از سفيدي
برف تا سياهي زغال.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
@delneveshte_hadis110
مهارتهای کلامی_3.mp3
11.54M
#مهارتهای_کلامی ۳
▪️رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون !
ادای واژههای لغو یا زشت از زبان کسی؛
ـ هم نشاندهندهی زشتیِ باطن اوست!
ـ هم زشت کنندهی باطن اوست!
باید تمرین کنیم ؛
با کنترل زبان و استفاده از دایرهی واژگان صحیح، آرام آرام به تطهیر باطنمان کمک کنیم.
#استاد_شجاعی 🎤
@delneveshte_hadis110
enc_16608282396307223343581.mp3
2.27M
به وقت مداحی... 🎶🏴
محمد نوبهاری
@delneveshte_hadis110
IMG_20230825_220410_194_۲۵۰۸۲۰۲۳.m4a
3.89M
🔸راه محافظت از فرزندانمان در این دوران که شیطان از همه طرف حمله ور شده، چیست؟
✅اگر گوش کردید و مجلسی بپا کردید حتما به نیت فرج باشه ان شاالله
#استاد_عالی
@delneveshte_hadis110
چگونه تاب بيارم نديدنت را من؟
خدا کند که ببينم رسيدنت را من...
ببين چه بر سر من با فراق آوردي
منم اسير نگاهت,بجا نياوردي؟
حکايتي شده اين جمعه ها و دوري من
شکسته از غم تو شيشه ي صبوري من
کجا پي تو بگردم؟ ميان صحرا ها؟
به من به چشم غريبه نگه نکن آقا...
جوان,ولي به خدايت قسم که پيرم من
بعيد نيست اگر جمعه اي بميرم من
دوباره جمعه رسيده ست فرصتم دادي
مرا به جان عزيزت خجالتم دادي
نشسته نام تو بر لب براي دلداري
به روي گردن من حق آب و گل داري
ميان بغض گلويم که آه پيدا نيست
بدون تو به خدا ره ز چاه پيدا نيست
قبول,حق تو را خوب ادا نکرده دلم
به عهد بسته ي با تو وفا نکرده دلم
اگر محل ندهي تو خدايي حق داري
اگر که جمعه ي بعدي نيايي حق داري
#جمعه_های_انتظار 🍃
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
#پروفایل
#خدایا
مرا از خودم رها کن و به خودت متصل ساز…
هیچکس به اندازه خودم مرا آزار نداد.😔
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴🏴
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨حضرت محمد (صلےاللهعلیهوآله) فرمودند:
كربلا پاكترين بقعه روى زمين و از نظر احترام بزرگترين بقعهها است والحق كه كربلا از بساط هاى بهشت است.✨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴🏴
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨حضرت محمد (صلےاللهعلیهوآله) فرمودند:
پسرم حسين در سرزمينى به خاك سپرده مىشود كه به آن كربلا گويند، زمين ممتازى كه همواره گنبد اسلام بوده است، چنانكه خدا ياران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد.✨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴🏴
#ستارگان_دشت_کربلا
⇦ عمرو بن مطاع الجعفی
عمرو بن مطاع مردى شجاع و نامدار بود. اصالت یمنى داشت و احتمالًا در کوفه مى زیسته است. نقل کرده اند که در روز عاشورا از امام حسین علیه السلام اجازه میدان رفتن گرفت و در ضمن مبارزه به تجلیل از آن حضرت پرداخت. عمرو پیوسته جهاد کرد تا به فیض شهادت نایل آمد.
●پژوهشکده تحقیقات اسلامی، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا.
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴🏴
مداحی آنلاین - راهکارهای ثبات قدم از زبان امام حسین - استاد رفیعی.mp3
2.82M
♨️راهکارهای ثبات قدم از زبان امام حسین(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴🏴
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
#حساب_کتاب
دااااد نزن ...
👈خانم جان، با شما هستم ... داد نزن!
🦋 زن مظهرجمال خداست و مرد مظهرجلال.
و باطن مردان از زن خشن، و باطن زنان از مرد ضعیف، بیزار است.
وقتی جای مرد و زن، در خانه عوض شده، و زن مظهر قدرت خانه میشود؛ تنفر و پشیمانی جای عشق و عاطفه را میگیرد!
نرمش و سکوت، حتی در زمانی که حق با شماست، شأن زنانه و روح لطیف شما را، حفظ خواهد کرد.
از امروز، حواست به تُنِ صدایت بیشتر باشد ...
موفق باشی ✋
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
Maharat_Kalami_Shojaii_Shojaee_4_SoftGozar.com.mp3
11.09M
#مهارتهای_کلامی ۴
قُل لِعبادی، یَقولُ الّتی هِیَ أحْسَن...
مهمترین عامل پیوند قلوب انسانها،
نه بکارگیری کلمات خوب؛
بلکه بکارگیری بهترین کلمات ممکن،
و رعایت "ادب زبان" است!
علّت تعداد کثیری از دعواها، طلاقها، گسستگیها و ... عدم رعایت ادب در مرتبهی زبان است.
#استاد_شجاعی
@delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞تاثیر روابط دختر و پسر در ازدواج
سخنرانی زیبای👌👌
دکتر سعید عزیزی
#ازدواج
اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
🏴🇮🇷🇮🇷🏴🇮🇷
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
هر صبح که بلند می شوم ....
آراسته روی قبله می ایستم و می گویم:
"السلام علیک یا اباصالح المهدی"
وقتی به این فکر میکنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است!
قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
خدایا
بخشندگی از توست..
عشق در وجود توست..
با توکل به اسم اعظمت شنبہ را آغاز میکنیم
مهربانا
عشق و بخشندگی را به ما
بیاموز تا با هم مهربان باشیم🌸🍃
الهے به امید تو...
@delneveshte_hadis110
#بامدادخمار🪴
#قسمتپنجاهسوم
🌿﷽🌿
مخده هاي مرواريد دوزي شده. از
اسباب بزك گرفته تا وسايل آشپزخانه. انواع چيني آلات و
بلورجات و ظروف نقره. پرده هاي پولك دوزي شده و شال
هاي كشمير و ترمه. اسباب حمام كامل. يك باغ كوچك
در قلهك كنار باغ پدرم. علاوه بر آن سه دانگ از يك
آبادي كه قرار بود سه دانگ آن هم جهاز من باشد كه پدرم
به
.روي خودش نياورد
چه عروسي اي براي نزهت گرفتند! هفت شبانه روز بزن
و بكوب در اندروني و بيروني. چه سفره عقدي! سفره
ترمه،
آيينه شمعدان نقره به قد يك آدم. كاسه نبات كه ديگر واقعا
تماشايي بود. به دستور مادرم آن را رنگي ساخته
بودند. سيني اسپند نقره بود. نان سنگك با يار مبارك باد
روي آن. پدرم پول طلا به مادرم سپرد تا شاباش كند.
عجب تماشايي بود! هفت محله خبردار شدند. جمعيت پشت
ديوار باغ دو پشته به تماشا آمده بود. لباس عروس
حكايت ديگري بود. يك مادام ارمني كه در الله زار مغازه
داشت آن را دوخته بود. روزي كه صورتش را بند مي
انداختند به اندازه يك عروسي بريز و بپاش شد. پدر و
مادرم بال درآورده بودند. چه قدر پدرم با نصير خان گرم
.گرفته بود. مرتب به پشتش مي زد و با او مي گفت و مي
خنديد
*
عروسي من داستان ديگري بود. سوت و كور بود. هيچ
كس دل و دماغ نداشت. خودم از همه بي حوصله تر بودم.
ميخواستم زودتر از آن خانه فرار كنم و از اين همه فشار
روحي راحت بشوم
پنجشنبه از صبح مادرم و آقا جان كز كرده و گوشه اي
نشسته بودند. دايه خانم به كمك خجسته در اتاق گوشواره
بساط شيريني و شربت و ميوه مختصري چيدند و الله
گذاشتند. خبري از آيينه و شمعدان نبود. سفره عقدي در
كار
نبود. زمين تا آسمان با عروسي خواهرم تفاوت داشت. ولي
من هم گله اي نداشتم. اصلا متوجه اين چيزها نبودم.
حواسم جاي ديگر بود. اگر دايه جان نبود، همان چهار تا
شيريني هم در آن اتاق كوچك وجود نداشت. خواهرم
نزهت براي ناهار آمد. شوهرش بهانه اي يافته و براي
سركشي به ده رفته بود. مي دانستم از داشتن چنين باجناقي
عار دارد. كسي نپرسيد چرا نصير خان نيامده! خواهرم از
خجالت حتي بچه اش را هم نياورده بود تا مجبور نشود
دايه
.اش را هم بياورد كه داماد را ببيند. روحيه نصيرخان هم
دست كمي از پدر و مادرم نداشت
هوا كم كم خنك مي شد. اول پاييز بود. درها را رو به
حياط بسته بودند. حدود يك ساعت به غروب مانده عاقد
براي
خواندن خطبه عقد آمد. بعد سر و كله رحيم و مادرش پيدا
شد. رحيم در لباس نو، با كت و شلوار و جليقه و ارسي
هاي چرم مشكي. باز هم همان موهاي پريشان را داشت.
واقعا زيبا و خواستني شده بود، گرچه من او را در همان
.لباده و پيراهن يقه باز بيشتر مي پسنديدم. انگار در اين
لباس ها كمي معذب بود
مادرش زني ريزه ميزه و لاغر بود كه زيور خانم نام
داشت. موهاي سفيدش را حنا بسته و از وسط فرق باز
كرده بود
كه از زير چارقد ململ سفيد پيدا بود. چشم هاي ريز و
سياهي داشت كه با سرمه سياهتر شده بودند. بيني قلمي و
لب
.هاي متناسب او بي شباهت به بيني و لب هاي رحيم نبود
مي ماند چشم هاي درشت رحيم كه قهرا بايد به پدرش رفته
باشد. زيور خانم رفتار تند و تيزي داشت. پيراهن چيت
گلدار نويي به تن كرده بود و به محض ورود به اتاق، در
حالي كه از ذوق و شوق سر از پا نمي شناخت، كله قندي
را
:كه به همراه داشت بر زمين گذاشت و با دو ماچ محكم لپ
هاي بزك كرده مرا بوسيد و با شوق فراوان گفت
.آرزوي چنين روزي را براي پسرم داشتم -
بوي گلاب نمي داد. من با صورت بند انداخته و بزك كرده
با لباس ساتن صورتي كه براي خواستگاري پسر شازده
دوخته بودند نشسته بودم و انگار خواب مي بينم. فقط دلم
مي خواست رحيم كه پيش از عقد توي حياط ايستاده بود
زودتر بيايد و مرا ببرد. تا از زير اين نگاه هاي كنجكاو،
غمگين و يا ناراضي، از اين برو بياي مصنوعي كه دايه و
دده
خانم به راه انداخته بودند، از اين مراسم. حقارت بار كه
برايم ترتيب داده بوند، زودتر خلاص شوم. عاقد به اتاق
پنجدري كه پدرم با بي اعتنايي و با چهره اي گرفته در آن
نشسته بود رفت و پشت در اتاق گوشواره كه من در آن
.بودم قرار گرفت و خطبه را خواند
:وقتي به مبلغ مهريه كه پدرم دوهزار پانصد تومان قرار
داده بود رسيد، مادر رحيم با چنگ به گونه اش زد و گفت
!واي خدا مرگم بدهد الهي -
خطبه سه بار خوانده شد. بايد صبر مي كردم و بعد از
گرفتن زير لفظي بله را مي گفتم. ولي ترسيدم كه آن ها
چيزي
براي زير لفظي نداشته باشند. پس در دفعه سوم بلافاصله
بله گفتم. دده خانم بر سرم نقل و پول شاباش كرد كه مادر
رحيم و خجسته خنده كنان جمع مي كردند. حقارت مجلس
دل آزار بود. تلاش هاي معصومانه خجسته و كوشش
هاي پر مهر دده خانم و دايه خانم كافي نبود تا از واقعيت
ها را وارونه جلوه دهند. تا بر اين واقعيت كه پدر و مادرم
اين داماد را نم
ي خواستند سرپوش بگذارد. تا تنگي دست
او را پنهان كند. مادر رحيم شادمانه مي خنديد و نقل به
دهان مي گذاشت. بعد رحيم آمد و من ديگر غير از او هيچ
چيز نديدم. همان چشمان درشت، پوست تيره و همان
لبخند شيطنت بار. اشتباه كرده بودم، با كت و شلوار
خواستني تر هم شده بود. دايه دستش را گرفت و آورد و
كنار
من نشست. دست در جيب كرد. يك جفت گوشواره طلا
بيرون آورد و كف دست من گذاشت. بعد مادرش جلو آمد.
يك النگوي طلا به دستم كرد و باز مرا بوسيد. انگشتر
جواهر نشاني در كار نبود كه برق آن چشم همه را خيره
كند.
در عوض من خيره به برق چشمان او نگاه مي كردم. هيچ
عروسي در دنيا دل گرفته تر و خوشبخت تر از من نبود.
:مخصوصا وقتي كه با دست محكم مردانه اش دست كوچك
و نرم مرا گرفت و گفت
!آخر زن خودم شدي -
و باز همان لبخند شيطنت آميز لب هايش را از هم گشود و
دندان هاي رديف مرواريد گونه اش را به نمايش
.گذاشت
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
مداحی آنلاین - خسران در قیامت - .mp3
5.61M
♨️خسران در قیامت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@delneveshte_hadis110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨امام رضا علیهالسلام فرمودند:
اگر خواهی ثواب شهیدان با امام حسین(ع) را دریابی هر وقت یاد آن حضرت افتادی بگو کاش با آنها بودم و به فوز عظیم می رسیدم. ✨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴