eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
👩‍⚖   🌷 ﷽ شام با صداي قاشق وچنگالها و شيرين زبوني اميد و شوخيهاي عمو و بابا خورده شد و بعد از شام هيچكس جرئت پرسيدن سؤالات ناتمومي رو كه توي ذهن همهمون شكل گرفته بود نداشت. سؤالاتي كه مثل خوره ذهن و روح همه ي ما رو ميخورد تا بدونيم اينهمه مدت چه بلايي سرش اومده. اصلاً توي اون كشتي بوده يا نه؟ اصلاً اون نامه توسط خودش نوشته شده يا نه؟! كم كم نواي رفتن از دل مهمونها بلند شد و با جمله ي بابا كه گفت: احسان خيلي خسته است. بهتره زودتر بريم. و با تاييد عمو، همه از جا بلند شدن و احسان كه هنوز ساكت سرجاش نشسته بود ٔ تشكر سردي كرد و داخل اتاق خزيد. قلبم فشرده شد؛ اما سعي كردم دركش كنم. روزهاي سختي رو پشت سر گذاشته كه بايد بهش فرصت داده ميشد. از همه تشكر كردم و تا دم در همراهيشون كردم. خاله بي‌طاقت بود؛ اما با اصرار عمو اشكهاش رو پاك كرد و گفت: - دلم طاقت نمياره. ميتونم فردا بيام ببينمش؟ دستش رو بوسيدم و گفتم: - اين چه حرفيه خاله جونم؟ اينجا خونه ي خودته، هروقت و هر زمان كه دوست داشتي بيا. تشكر كرد و همراه عمو بيرون رفت. در رو پشت سرشون بستم. روي ميز رو كمي تميز كردم و بي‌طاقت به سمت اتاق رفتم. در اتاق رو كمي باز كردم و از بين تاريكي اتاق احسان رو ديدم كه آرنجش رو روي چشمهاش گذاشته بود و سـ*ـينه‌اش بالاوپايين ميشد. روسريم رو از سرم جدا كردم و كنارش خزيدم. دستم رو روي سـ*ـينه‌اش گذاشتم و سرم رو به بازوش تكيه دادم. - تكيه گاهم! نميدوني چقد دلم برات تنگ شده بود. بيدار بود؛ اما چيزي نميگفت. صداي نفسهاش تندتر شد؛ اما لب نميزد. بيشتر خودم رو بهش چسبوندم و گفتم: - ميدونم خسته اي. بخواب عزيزم. ميخواستم از كنارش بلند شم كه مچ دستم گرفتار انگشتان كشيده‌ش شد. دستش رو از روي چشمهاي قرمز و اشكبارش برداشت و به چشمهاي خيسم زل زد. بالاخره قفل اين سكوت شكست و گفت: - نرو. پيشم بمون. لبخندي تلختر از زهر زدم و خودم رو توي آغـ*ـوش بازش جا دادم. قطره ي اشكم روي بازوش چكيد. - خيلي دوستت دارم، خيلي. دستش نوازشگرانه روي موهام نشست و انگشتانش بين تار موهام چرخ خورد. - من هم دوستت دارم. ببخشيد! به خاطر من خيلي اذيت شدي. همه اش تقصير من بود. - هيس! چيزي نگو. فقط خدا رو شكر كه سالمي! خدا رو شكر كه پيشمي! - مبينا خيلي وحشتناك بود، خيلي. - اگه اذيتت ميكنه... - نه. ميخوام حرف بزنم. ميخوام برات حرف بزنم. دارم از بغض و سكوت ميتركم. - ميشنوم همه ي وجودم. آه عميقي كشيد و با بغض گفت: - مبينا وقتي از هم جدا شديم، سر من معامله كردن. ميخواستن من رو به يه قاچاقچي انسان بفروشن. كسي كه فقط از كليه و كبد و اعضا و جوارحم سود ميبرد. مرگ رو جلوي چشمهام ديدم. توي راه فقط به تو فكر ميكردم. به اين كه سالمي يا نه؟ به اين كه اگه بلايي سرت اومده باشه خودم رو هيچوقت نميبخشم. راننده بهم اميد داده بود كه تو زنده اي و ازش خواستم تا نامه اي رو كه برات نوشتم به دستت برسونه. نامه ي خداحافظي بود. همه چيز برام تموم شده بود. قرار بود با يه كشتي، همراه يه سري كالا به دبي فرستاده بشم و اونجا معامله انجام بشه. اون شب بدترين شب زندگيم بود. تكوتنها ميون اون همه جعبه هاي چوبي نشسته بودم و زانوي غم بغـ*ـل كرده بودم. به دستم دستبند بود و به يكي از جعبه ها وصل شده بود. سرم رو به ديواره ي كشتي تكيه داده بودم و به آسموني كه هر لحظه تيره تر ميشد خيره شده بودم. از ماه به جز هاله اي پشت ابر چيزي مشخص نبود و كم كم ابرها توي هم تنيده شدن. اول نور زيادي آسمون رو روشن كرد و بعد صداي وحشتناك رعدوبرق لرزه به تنم انداخت. كم كم بارون اومد و چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه بارون شدت گرفت. صداي ناخداي كشتي، اون مرد عرب قوي هيكل، مياومد كه به زبون عربي پشت سر هم فرياد ميكشيد. متوجه شدم كه خبراي خوبي در راه نيست و قراره اتفاق بدي بيفته. همهي خدمه ي كشتي در تكاپو بودن. هر كس به طرفي ميدويد و صداي فرياداي من به جايي نميرسيد. طولي نكشيد كه آب وارد كشتي شد. بين اونهمه هياهو من مثل بچه گربه اي بودم كه از آب و بارون متنفره و گوشه اي كز كرده. آروم آروم زير آب رفتن كشتي رو به چشم ميديدم و نااميدي ناخدا كه با گريه ميگفت «قايقاي نجات روي عرشه نيست.» باعث شده بود همه چيز رو تموم شده ببينم. يكي يكي توي آب ميپريدن تا خودشون رو نجات بدن؛ اما موجهاي سنگين دريا اجازه ي شنا نميداد و هرازگاهي نفس نفس ميزدن و روي آب مياومدن و موجاي وحشي دريا دوباره سرشون رو زير آب فرو ميبردن. كم كم آب به من رسيد. سعي ميكردم دست بسته شده ام به جعبه رو جدا كنم؛ اما بيفايده بود و زير آب رفتم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>