#هدیهاجباری👩⚖
#پارتدویستنهم🌷
﷽
***
مبينا
دوباره صداي قدمهايي كه نزديك ميشدن، دوباره حس ترس، دوباره هجوم سرما،
دوباره صدازدن خدا و دوباره چشمهاي ترسناكي كه بهم خيره شدن.
- امروز آخرين مهلت شوهرته. خيلي مشتاقم كه بعد از اينهمه وقتي كه خودم رو
كنترل كردم، مزهات رو بچشم.
صداي خنده ي چندش آورش، ترس و وحشت رو تا عمق وجودم آورد. حس ترس به
تنم هجوم آورد. تا جاي ممكن توي خودم جمع شدم و اشكهاي حاصل از حس
ضعيف بودن رو روي گونه هام چكوندم. فقط خدا بود كه صداش ميكردم. خدايا
كمكم كن! نذار پاكي و حيام رو از دست بدم! خدايا اجازه نده دست اون حروم زاده ها
بهم بخوره، خدايا خودت كمكم كن!
دستش سمت گونهم اومد كه با تموم خشمي كه توي وجودم بود بهش خيره شدم.
ديگه اشك نريختم، ديگه حس التماسي توي چهرهم نبود؛ همه اش خشم بود و نفرت،
همه اش حس انتقامي بود كه توي وجودم چنگ ميانداخت، همه اش حس چندشي بود
كه بهش داشتم!
دستش رو عقب كشيد و همچنان به چشمهاي پر از نفرتم خيره بود.
- آخرين باري كه يه زن اينجوري بهم نگاه كرد اتفاق خوبي براش نيفتاد!
دستمال دور دهنم رو باز كرد كه به محض آزادشدن دهنم، نفس عميقي كشيدم و
گفتم:
- چرا دست از سرم برنميداري؟ به چي ميخواي برسي؟
به چيزي كه شوهرت بايد بهمون بده!
- انقدر عاجز و ناتوانين كه خودتون نميتونين چيزي رو به دست بيارين و منتظر
معجزه از كس ديگه اين!
خنده ي هيستريكش قطع نميشد. سرم رو سمت ديگه اي چرخوندم تا نگاهم به
قيافه ي پر از ذلتش نخوره.
چونهم رو توي دست گرفت و سمت خودش چرخوند.
بهزور سرم رو چپ و راست تكون ميدادم تا دستش بهم نخوره و چونهم از دستش
آزاد بشه؛ اما زورش در برابر مني كه چهار روزه اينجا توي يه سالن بزرگ، روبهروي
ديوار بزرگي كه در روز فقط سه ساعت آفتاب رو ميبينم كه مستقيم به چشمهام
برخورد ميكنه و بعد از اون ميتونم منتظر يه وعده غذاي سرد و بدمزه اي كه برام
ميارن باشم تا حداقل با گرسنگي از پا نيفتم، خيلي بيشتر بود.
چونهم محكم توي دستش نگه داشته شده بود و چشمهاي غرق در هوسش به
چشمهاي غرق در نفرتم خيره بود.
- خيلي مشتاقم كه شوهرت فقط چندثانيه دير برسه! خيلي!
- تو يه حيوون كثيفي! چيزي بيشتر از اين نيستي! حتي اون حيوون كثيف هم از تو
بهتره! تو يه آدم پستي كه...
- ميدوني با اين كارا بيشتر دلم ميخواد بهت نزديك بشم؟
خفهخون گرفتم و آب گلوم رو بهزور پايين دادم.
- بدنت سرده! ميگم برات پتو بيارن.
با چشم رفتنش رو دنبال كردم تا جايي كه از ديدم محو شد و اونموقع بود كه با
ضجه و ناله اشك ريختم؛ مثل موجود ضعيفي كه از دستش هيچكاري بهجز دعا و اميد
برنمياد.
🦋🌹🦋🌹🦋🌹
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>