#هدیهاجباری👩⚖
#پارتدویستچهلدوم🌷
﷽
صداي خنده مون اخم هاي احسان رو توي هم برد و با قيافه حق به جانبي گفت:
- شبيه بچگياي منه.
دوباره خاله بهش چشم دوخت و گفت:
- بچگيات اونقدر زشت بودي كه كسي طرفت نميومد. هميشه ميگفتم يعني ميشه
اين بچه بزرگ شد خوشگل بشه!
احسان اعتراض كرد:
- مامان!
و دوباره همه از خنده منفجر شديم. دستم رو روي پاي احسان گذاشتم و گفتم:
- مهم اينه كه الان خوشگلترين و جذابترين مرد دنياست.
صداي او گفتن همه بلند شد و دست احسان بيشتر من رو توي آ*غـ*ـوشش كشوند.
مامان هديه زهرا رو از عمو گرفت و با شوق بهش خيره شده بود. بابا هم پاهاي
كوچيكش رو كه از زير پتو مشخص شده بود نگاه ميكرد و ذوق ميكرد. هديه زهرا
توي آغـ*ـوش بابا جا خوش كرد تا توي گوشش اذون بگه. همه ساكت بوديم و با
ذوق به بابا نگاه ميكرديم كه هديه رو بالا گرفت و سرش رو كنار گوشش برد و
آروم كلمات اذون رو به زبون ميآورد. هديه زهرا با چشمهاي بسته انگار كه به خوبي
به كلمات گوش ميداد و هرازگاهي سرش رو به چپ و راست تكون ميداد. بابا خيلي
آروم اسم هديه زهرا رو سه بار توي گوش راستش تكرار كرد. هديه رو چرخوند و
دست چپش رو زير سرش گذاشت و اين بار اقامه رو توي گوش چپش تكرار كرد.
بعد به من و احسان نگاه كرد و گفت:
- اسم ديگه اش چي باشه؟
به احسان نگاه كردم و گفتم:
- اسم هديه زهرا رو من انتخاب كردم. بهتره اسم دومش رو احسان انتخاب كنه.
نگاه پر از قدرداني احسان توي چشمهام خيره شد و گفت:
- دوست دارم اسم ديگهاش مبينا باشه. ميخوام مثل مامانش خوشگل، مهربون و
خوشقلب بزرگ بشه.
سرم روي شونه اش قرار گرفت و آروم گفتم:
- ممنون.
همه با تحسين بهمون نگاه ميكردن و بابا سه بار پشتسرهم اسم مبينا رو توي
گوشش زمزمه كرد و اسم دوم دختر گلم با اسم من يكي شد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>