eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
👩‍⚖ 🌷 ﷽ * بـ*ـوسـه اي به پيشوني مبينا زدم كه خسته روي تخت دراز كشيده بود. شب قبل به لطف وجود هديه خانم و جيغ زدن هاش تا صبح نتونست بخوابه. هر وقت هم كه ميرفتم توي اتاق تا كمكش هديه رو نگه دارم ميگفت «برو بخواب فردا بايد بري سر كار، من هستم.» و نميذاشت كه پيشش بمونم. موهاي خرمايي و موجدارش رو از روي صورتش كنار زدم و گونه‌اش رو نوازش كردم. چقدر برام عزيز بود و چقدر اين زندگي رو دوست داشتم. * بـ*ـوسـه اي براش فرستادم. لباسهام رو عوض كردم و ترجيح دادم صبحونه رو توي دفتر بخورم. كيف و سوئيچ ماشين بابا رو كه ديروز ازش گرفته بودم برداشتم و سمت پاركينگ رفتم. در پاركينگ رو باز كردم و با ماشين از در پاركينگ خارج شدم. مردي با پيراهن مشكي و شلوار كرمي رنگ به ماشين سفيدرنگي تكيه داده بود و به در خونه زل زده بود. كمي بيشتر چهره اش رو از نظر گذروندم، شايد برام آشنا باشه؛ اما تابه حال اصلاً نديده بودمش. از فكر اينكه ممكنه از آدمهاي صحاف باشه لرزه به تنم افتاد. موبايل رو برداشتم و شماره بابا رو گرفتم. چند بوق خورد و جواب داد. - جانم بابا؟ - سلام باباجان. خوبي؟ ممنون. تو خوبي؟ حال مبينا و هديه خوبه؟ - آره همه خوبيم. ميخواستم بگم كه الان از خونه زدم بيرون. يه آقايي همينجوري زل زده بود به خونه. گفتم شما حواستون باشه يه وقت مشكلي پيش نياد. - نگران نباش. امروز رو خونه ميمونم. كارخونه رو ميسپرم دست اكبرآقا. - ممنون واقعاً. - خيالت راحت باشه. برو به كارت برس. - پس فعلاً. - به سلامت. گوشي رو قطع كردم و روي صندلي كنار گذاشتم و با اخم هايي درهم كشيده به مرد روبه روم خيره شدم و همزمان فرمون ماشين رو سمت كوچه چرخوندم. خيلي آروم و با چشمهايي وحشي به خونه و بعد به من نگاه كرد و ژستش رو تغيير نداد. پام رو روي گاز فشار دادم و تا دفتر با سرعت روندم. *** مبينا مدتي بود كه حس ميكردم تموم توجه و حواسم رو فقط به هديه دادم و از احسان غافل شدم. واقعاً رابطمون مثل قبل نبود و اين كاستيها همه از طرف من بود. احساس ميكردم كه گذاشتن اينهمه توجه و وقت براي هديه يه كم زياده رويه و بهتره به فكر احسان هم باشم. به هديه كه آروم چشمهاش رو روي هم گذاشته بود و توي تختش آروم گرفته بود نگاه انداختم و بـ*ـوسـه اي براش فرستادم. در اتاق رو نيمه باز گذاشتم تا اگه بيدار شد صداش رو بشنوم. سمت آشپزخونه رفتم. در يخچال رو باز كردم و با نگاه كردن به قفسه هاش منتظر بودم كه فكري به ذهنم برسه تا براي امشب شام خوشمزه اي بپزم. بسته هاي سبزي رو از فريز بيرون آوردم و مشغول پختن قورمه سبزي شدم. آهنگ مورد علاقه ام رو پِلي كردم و همونطور كه با آهنگ هم آوا شده بودم برنج رو دم گذاشتم و شعله ي زير خورشت رو تا حد ممكن كم كردم تا حسابي جا بيفته. صداي هديه از اتاق مياومد. از توي تختش بيرون آوردم و به چهره اش كه حالا از گريه قرمز شده بود نگاه كردم. - جانم مامان؟ دورت بگردم الهي! من اينجام. توي بـغـ*ـلم گرفتمش و كنار گوشش هيش هيش گفتم تا ساكت شد و دوباره چشمهاش رو روي هم گذاشت. شست كوچيكش رو نزديك دهنش برد و با ميـ*ـل مك ميزد. صد بار براش مردم و كلي بـ*ـوسـه بارونش كردم. مشغول شيردادن بهش بودم و تمام حركات و اعضاي صورتش رو با عمق وجودم زير نظر داشتم. واقعاً كه پاكترين عشق، عشق مادر به فرزندشه. دوست داشتم كه اگه روزي توي اين زندگي نبودم، بدونم كه از ته دل خوشبخته، بدونم كه سالمه و احساس خوبي داره.، بدونم كه سالمه و احساس خوبي داره. دست كوچيكش سمت يقه ي لباسم رفت و چنگ زد. انگشت پاهاي ظريف و كوچيكش رو تكون ميداد و من هر بار با نگاه كردن بهشون از شوق به آسمون ميرسيدم. شيرخوردنش تموم شد و لبهاي كوچيكش رو روي هم گذاشت و دوباره به خواب عميقش فرو رفت. آروم با بسماالله توي تخت گذاشتمش و با عشق به خوابيدنش نگاه كردم. نميتونستم دست از نگاه كردنش بردارم. ميخواستم تا عمر دارم ازش چشم برندارم و به زيباييش خيره بشم. دختر قشنگم كه قرار بود مونس تنهاييهام باشه. رفيق شفيقم توي روزاي سخت باشه و مرهم مادرش باشه. ميخواستم كه به هرچي آرزو داره برسه و ميخواستم كه هيچوقت داستان غمانگيزي توي زندگيش نباشه. ميخواستم كه هر چي سختي هست فقط براي من باشه و هيچكدوم براي دخترم اتفاق نيفته 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>