eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
👩‍⚖   🌷 ﷽ - امير و آناهيتا هم ميان؟ - نه امير نتونسته مرخصي بگيره. توي اين چند ماه طفلي از كارش افتاد به خاطر وضعيتي كه پيش اومد. - خداروشكر كه حال اميد خوب شد. - الحمدالله! تو هم خيلي اذيت شديا. - نه قربونت برم. من كه وظيفه ام بود. حالا كجاست اين وروجك كه ما رو نصفه جون كرد؟ - توي اتاقشه. قربونش برم تا اين قرصا رو ميخوره همينجوري فقط ميفته. - آخه آرامبخشن. اگه اين قرصا رو نخوره سردرد بدي مياد سراغش. خدايا شكرت! نگاهي به گوشي تلفنم روي ميز انداختم و با التماس بهش نگاه ميكردم تا شايد دلش رحم بياد و زنگ بخوره. *** احسان توي يه اتاق سه درچهار زندوني بودم كه پنجرهه اي حفاظ داري داشت و تخت يه نفره اي با پاتختي اي كه روي اون چراغ خواب و يه ليوان آب بود و در و ديوارش رنگ سفيد و بنفشي داشت. خدا رو شكر ميكردم كه حداقل مثل فيلمها و داستانهاا توي زيرزمين نمور و تاريكي كه چراغ هم ندارن زندوني نشدم. يه ساعتي ميشد كه توي همين وضعيت بودم. سعي كردم از پنجره فرار كنم؛ اما ارتفاع اينجا خيلي بود. يادمه با آسانسور كه اومديم حداقل بيست طبقه بالا اومديم. هر چقدر هم كه در ميزنم اون مرتيكه ي گوريل كه فارسي بلد نيست در اتاق رو باز ميكنه و شاتآپي نثارم ميكنه و محكم در رو ميبنده. سعي ميكنم دستهام رو كه پشت سرم بسته شده باز كنم؛ اما فايده اي نداره. عرق سردي روي پيشونيم نشسته؛ نميدونم از ترسه يا وحشت، هر چي كه هست حس خوبي ندارم. اي كاش ميدونستم به چه جرمي اينجام. بيش از حد كلافه ام و فقط ميخوام به هر نحوي شده از اين جهنم دره خلاص بشم و تا ميتونم به اون مرتيكه، صحاف عوضي فحش بدم. اي كاش حداقل گوشيم رو ازم نگرفته بودن! كلافگي به سرم زده بود. روي تخت ولو شدم و به سقف سفيدرنگ چشم دوختم. بايد يه فكري ميكردم. بايد خودم رو از اين وضعيت خلاص ميكردم. بلند شدم و با شونه ام به در كوبيدم و صدام رو توي سرم انداختم: - آهاي مرتيكه ي عوضي! آهاي گوريل باغ وحش! بيا ببينم. كجا رفتي؟ در باز شد و همون گوريل غول پيكر سروكله اش پيدا شد و با ديدن قدوقامتش و ابروهاي چين خورده اش و صورت قرمزش كمي ترسيدم و عقب عقب رفتم. نكنه فهميده باشه چي بهش گفتم! - ببين آقا! من ميخوام برم بيرون. اكي؟! به تخت اشاره كرد و به تركي چيزي گفت كه فكر كنم منظورش اين بود كه بشين. به چشمهاي ترسناكش نگاه كردم و خودم رو مظلوم ترين حالت ممكن گرفتم. - ميخوام برم دستشويي. با تعجب نگاهم كرد كه گفتم: .WC - با خشم غريد: - سيت داون! در رو محكم بست و من از شدت خشم لگدي به در كوبيدم كه در دوباره باز شد و نگاه پر از خشمش سمتم نشونه رفت و من خفه خون گرفتم و مثل بچه هاي آروم روي تخت نشستم. به در بسته زل زدم و به خودم لعنت فرستادم. چند دقيقه اي از اين وضع نگذشته بود كه در باز شد و همون مردي كه فارسي صحبت ميكرد داخل اتاق شد. - آقا ميخواد شما رو ببينه. - آقا؟ آقا ديگه چه خريه؟ دو ساعته من رو كت بسته آورديد اينجا كه حالا بگي آقاتون ميخواد من رو ببينه؟ حرفي نزد و سمتم اومد. بازوم رو توي دست پرقدرتش گرفت و از شدت فشار دستش رو به جلو خم شدم و ناله ام بلند شد: - چي كار ميكني؟ دستم درد گرفت. بيتوجه به حرفم من رو كشون كشون از اتاق بيرون برد. تازه متوجه عظمت اينجا شده بودم. همه چيز فوقالعاده جذاب و شيك بود. سمت اتاق بزرگي كه طبقه ي پايين بود رفتيم. ميز ناهارخوري بزرگي وسط سالن بود و مرد باابهتي پشتش نشسته بود. موهاي جوگندمي كه تارهاي سفيدش بيشتر بود و ريشهاي پرپشتي كه بلنديش چونه اش رو كاملاً پوشونده بود. كت وشلوار مشكي رنگ با پيراهن سفيد و كروات خاكستري پوشيده بود و عصاي گرونش كه قسمت بالاش سر شير طلاييرنگي داشت، كنار دستش بود. به محض ورودمون افرادي كه من رو پيشش آورده بودن تعظيم كوتاهي كردن و مردي كه فارسي صحبت ميكرد گفت: - خودشه قربان. تازه ميتونستم صورت جناب صحاف رو پشت همه ي اين ريش و سبيل با دقت ببينم. پس كار خودشه؛ ولي اين كارا براي چيه؟ سـ*ـينه اي صاف كرد و از پشت ميز بلند شد و به كمك عصاش چند قدمي به سمتم اومد. موقع راهرفتن كمي لنگ ميزد؛ اما با كمك عصا تعادلش رو حفظ ميكرد. خوب من رو برانداز كرد و نگاهش روي صورتم موند. چند قدم ديگه به سمتم برداشت و دستش رو روي شونه ام گذاشت و شونه ام رو فشار داد. دردم اومده بود؛ اما سعي كردم به روي خودم نيارم. صداي ضخيم و پرابهتي داشت. - پس احسان ايراني تويي! اسم و فاميل من رو ميدونست و البته اين تعجب نداشت؛ به خاطر اينكه ما با ايميل باهم در ارتباط بوديم. - بله و شما آقاي صحاف هستيد. خنده ي تمسخرانگيزي زد و گفت: - جوجه وكيل صالحي با من چيكار داره؟ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110