eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ به احسان نگاه كردم و گفتم: - چي شده؟ دنبال چي هستن؟ به سختي خودش رو بالا كشيد و نشست. نفس عميقي كشيد و گفت: - شك كردن. آروم گفتم: - به چي؟ نگاهي بهم انداخت و گفت: - هر اتفاقي كه افتاد تو فقط تا جاي ممكن از اينجا دور شو. نذار دستشون بهت برسه. به اولين جايي كه رسيدي پليسا رو خبر كن. ديگه داشتم از ترس ميمردم. ناباور بهش خيره شدم و اشكي از گوشه ي چشمهام پايين اومد. با بغض نشسته توي گلو و التماس ناليدم: - چي ميگي؟ من بدون تو كجا برم؟ دستم رو محكم فشار داد و گفت: - مبينا ازت خواهش ميكنم! خواستم ازش بپرسم كه قراره چي بشه و چرا بايد فرار كنم كه صداي مرد بلند شد: - قربان! ردياب پيدا كردم. چهره ي مرد هر لحظه بيشتر در هم فرو ميرفت و خشمگين‌تر ميشد. به احسان خيره شدم كه سرش رو پايين گرفته بود و توي يه حركت ضربه‌ي پاي مرد توي شكم احسان فرود اومد. - مرديكه‌ي نفهم! ميخواستم اين بازي خيلي راحت تموم بشه؛ اما انگار خودت نخواستي. پس اينهمه مدت هم داشتي وقت‌كشي ميكردي كه پليسا سر برسن. رو به آدمهاش با تشر گفت: - زودتر جمع كنين بايد بريم. اون ماشين كوفتي رو هم از همين دره بندازين پايين. زود باشين تنلشا! احسان اشاره اي بهم كرد. به حالت منفي سرم رو تكون دادم. چيني به پيشونيش آورد. تصميم سختي بود بين تنهاگذاشتن احسان كه معلوم نبود چه بلايي به سرش بيارن و اينكه دنبال كمك برم. در هر صورت موندنم اونجا فايده اي نداشت و ميتونستن با اذيت كردن من، احسان رو بيشتر هم زجر بدن. من براشون يه وسيله بودم كه باهاش احسان رو شكنجه كنن. به اطراف نگاه كردم. دو مرد هيكلي مشغول خلاص كردن ماشين بودن تا از دره به پايين پرتش كنن و مرد كتوشلواري سوار ماشين شد و توي چشم به هم زدني ازمون فاصله گرفت. دو مرد ديگه بالاي سرمون ايستاده بودن و چشم ازمون برنمی‌داشتن به دو ماشين مشكي رنگي كه كنار هم پارك شده بودن نگاه كردم. بايد خودم رو به يكيشون ميرسوندم؛ اما حواس هردو كاملاً بهمون بود. احسان اشاره اي بهم كرد و سرم رو به معني تأييد تكون دادم. همون لحظه صداي ترسناك افتادن ماشين كه از دره پرت شد، شنيده شد و تنم به لرزه افتاد. دو مردي كه ماشين رو پرت كردن اشاره اي دادن و دو مرد ايستاده بالاي سرمون دستهاي من و احسان رو با شدت گرفتن و از روي زمين بلند كردن كه احسان يه دفعه با ضرب روي زمين افتاد. متعجب به جسم بيجونش كه روي زمين افتاده بود چشم دوختم. ميخواستم به سمتش برم و صداش كنم كه فوري متوجه شدم و فقط به سمت يكي از ماشينها دويدم. دو مرد هيكلي با تعجب به احسان نگاه ميكردن و صداش ميكردن. براي ثانيه اي هم به پشت سرم نگاه نكردم و تا جايي كه توان داشتم به سمت ماشين دويدم. در ماشين رو باز كردم و خودم رو داخل ماشين انداختم و قفل مركزي رو زدم. فقط دوتا از اون مردها من رو دنبال ميكردن و بقيه شون كنار احسان بودن كه اون فرار نكنه. بهم رسيده بودن و به شيشه ي ماشين ضربه ميزدند. اسلحه ي دست يكي از اون مردها رو كه ديدم، ديگه درنگ نكردم. استارتي به ماشين زدم و دنده عقب گرفتم. يكيشون پشتسر ماشين بود و كنار نميرفت. توقف نكردم و به شدت بهش كوبيدم. روي كاپوت ماشين بود و تكون نميخورد. دنده رو عوض كردم و ماشين رو سمت جلو روندم و دوباره عقب اومدم. فرمون ماشين رو چرخوندم و بي‌توجه به همه‌شون فقط پام رو روي گاز فشار ميدادم و اشك ميريختم. با صداي شليك شدن تير سرم ناخودآگاه پايين اومد. ماشيني تعقيبم ميكرد؛ اما برام مهم نبود. با بيشترين سرعت فقط گاز ميدادم. پيچه اي خطرناك گردنه رو با بيشترين سرعت پشت سر ميگذاشتم. حتي نميدونستم كه كجام. حتي نميدونستم كه دارم كجا ميرم. فقط اين رو ميدونستم كه اونا نبايد موفق بشن. ماشينشون رو كنارم ديدم و وجودم لرزيد؛ اما توانم رو جمع كردم و فقط با خودم تكرار ميكردم كه تسليم نميشم. خدا رو شكر كه توي رانندگي حرف اول رو ميزدم و ميتونستم ماشين رو توي پيچهاي خطرناك كنترل كنم؛ اما تابه حال با اين سرعت و درحاليكه يه ماشين ديگه تعقيبم ميكنه از پيچ نگذشته بودم. ماشين كنارم ايستاد. نگاهم رو از مردي كه اسلحه رو سمتم گرفته بود جدا كردم و به روبه روم خيره شدم. پام رو روي گاز فشار دادم و ماشين از جا كنده شد. صداي بوق ممتد كاميون روبه رو باعث شد كه ماشين از كنارم فاصله بگيره و حالا درست پشت سرم بود. با شنيدن صداي شليك گلوله دوباره سرم رو پايين گرفتم و چشمم روي شيشه ي سوراخشده ي روبه روم خيره موند و قلبم به تپش افتاد. همه ي اينها واقعي بودن و خواب نميديدم. آب دهنم رو به زور قورت دادم. دست و پاهام جوني نداشت و استرس بيش از حد بهم فشار آورده بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖
🔷 جستجوگر سریع ایرانی جایگزین گوگل: Gerdoo.me استفاده کنید و به دوستانتون هم معرفی کنید 👌🏼
🔴اون بسیجی که داری میزنیش میدونی کیه؟ 🔹همونکه امواتت رو تو کرونا غسلُ کفن میکرد و تو نمیکردی! همونکه سیل میشد میرفت گل و لای رو ازخونه مردم میشست،و تو نمیشستی!همونکه داوطلب میرفت مدافع حرم میشد تا داعش نیاد تو شهرت، و تو نمیرفتی! 🔹به قیامت که اعتقاد ندارید،انسانیت و وجدان هم تعطیله؟ @delneveshte_hadis110
بیانیه سپاه درواکنش به اغتشاشات اخیر 🔹توطئه اخیر دشمن که با جمع‌آوری، تجمیع، سازماندهی و آموزش تمامی ظرفیت‌های شکست‌خورده و پراکنده و تجهیز آن به سلاح خشونت و رفتار داعشی دنبال می‌شود، تلاشی عبث و محکوم به شکست است. 🔹بی‌شک فتنه جاری نتیجه‌ای جز خفت و رسوایی در پی نداشته و شکست عبرت‌آموز دیگری را بر فهرست ناکامی‌های جبهه متحد ضدانقلاب و دشمنان ایران اسلامی خواهد افزود. 🔹از قوه قضائیه درخواست داریم شایعه‌سازان و دروغ‌پردازان را در فضای مجازی و حقیقی که امنیت روانی جامعه را به مخاطره می‌اندازند، شناسایی کرده و برخورد قاطعانه، عادلانه و عبرت‌آموز با آنان انجام دهد. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
🌳 🌳 خواننده خوبم ! نگاه كن، معاويه همان حرفى را مى زند كه بعد از وفات پيامبر، مردم به حضرتعلى(ع) گفتند ; آرى، حرف آنها هم اين بود كه اى على تو جوان هستى و ابوبكر سن و سالش از تو بيشتر است . به هر حال، جُنْدب نامه معاويه را مى گيرد و از قصر بيرون مى آيد . او تصميم مى گيرد تا چند روز در شام بماند و از وضعيّت اين شهر بيشتر آگاه شود . نگاه كن ! نامه رسان هاى زيادى از قصر معاويه به سوى شهرهاى مختلف حركت مى كنند . چه خبر شده است ؟ اين همه نامه رسان كجا مى روند ؟ اينها خيلى عجله دارند، بر اسب هاى تندرو سوار هستند و به پيش مى تازند . جُندب پس از تحقيق از متن اين نامه ها باخبر مى شود : خدا را شكر كه دشمن ما ، على بن ابى طالب به قتل رسيد ، وقتى نامه من به دست شما رسيد ، لشكريان خود را آماده كنيد كه ما به زودى به سوى عراق حمله خواهيم كرد ، اين را بدانيد پيروزى از آن ماست . جُندب با خود مى گويد : عجب ! معاويه در فكر لشكر كشى به عراق است، هر چه سريع تر بايد خود را به كوفه برسانم و به امام خبر بدهم . او با عجله به سوى كوفه به پيش مى تازد . چند روز بعد، او به كوفه آمده و خدمت امام حسن(ع) مى رسد و از امام مى خواهد كه هر چه سريع تر مردم عراق را بسيج نموده و به سوى شام حمله كند . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
وطن، ای باشکوه‌ترین خاک زمین، در راه تو از جان خویش می‌گذرم و اجازه تعدی دشمنان به حریمت را نخواهم داد. @delneveshte_hadis110 <====🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷====>
وای به حال اونایی که هنوز نفهمیدن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من یه کوردم نوکــــــــــر ســــــ♡ــــردار دشمن رو شاد نمی کنیم سـرادر پای انقلاب میمونیم تا به دست صاحبش برسونیم این کشور رو ولاغیر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
✅ شیطان می گوید: 🍃کسی که صدای اذان را می شنود و نماز نمی خواند...پدرمن است 🍃کسی که اسراف می کند برادر من است 🍃کسی که زودتر ازامام به رکوع می رود پسر من است 🍃خانمی که با آمدن مهمان اعصاب خرابی می کند مادر من است 🍃خانمی که بدون حجاب می گردد خانم من است 🍃کسی که بدون بسم الله غذا می خورد اولاد من است 🍃 کسی که این حرفها را به دیگران برساند دشمن من است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم | ای برادر شهیدم راهتو ادامه میدم... وداع با پیکر شهید بسیجی، محمد رسول دوست محمدی در حرم مطهر امام رضا علیه السلام
یه کانالی کاملا هیچ مطلبی جز مطلب گذاشته نمیشه عاشق عليه السّلام هستی عضو شو اینم 👇👇👇 عاشقانه امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
* عزیزٌ علیَّ أن أرَی الخلقَ و لا تُریٰ * اگرچه هیچ کجا لایق قدومت نیست؛ چه میشود که بیایی به جمکران دلم .. کدام جاده مرا می رساندم تا تو؛ نشانی حرمت را بده نشان دلم .. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ ترس تموم وجودم رو گرفته بود و حالا فقط زير لب ذكر ميگفتم تا از اين جهنم خلاصي پيدا كنم. با سرعت زيادي حركت ميكردم و كنترل كردن ماشين برام خيلي سخت شده بود. از گردنه هاي پيچ درپيچ خلاص شده بودم. تازه ميتونستم خونه هاي ويلايي اطراف رو ببينم كه به احتمال زياد بايد شمال باشه. اص ًلا اين جاده رو نميشناختم و فقط تا جايي كه ميتونستم گاز ميدادم. صداي آژير ماشين پليس برخلاف بقيه ي وقتها دلم رو قرص كرد و لبخند روي لبهام آورد. ماشين پليس راهنمايي ورانندگي آژيركشون علامت ميداد كه بايستم و من ترسون از اينكه اگه بايستم چه بلايي سرم مياد. دودل بودم و درنهايت تصميم گرفتم كه كنار جاده بايستم و بلافاصله ماشين پليس جلوي ماشين من پارك كرد و ماشين اون دزدها رو ديدم كه با سرعت از كنار ما گذشتند. از ماشين پياده شدم و با عجله گفتم: - تو رو خدا كمك كنين. اون از خدا بيخبرا شوهرم رو زنداني كردن. نذارين فرار كنن. جناب سروان كه از حرفهاي من گيج شده بود اشاره اي به سرباز كنار دستش داد و اون شماره پلاك ماشين رو برداشت. خوشحال از اينكه تونسته بودم از دستشون جون سالم به در ببرم لبخند پهني به لبهام اومد و چند دقيقه بعد با يادآوري تموم اتفاقات چند روز گذشته و حال ناخوش احسان، اشك از چشمهام سرازير شد. جناب سروان با شك بهم نگاه انداخت و گفت: شما حالتون خوبه؟ چرا اينقدر تند ميومديد؟ با سرعت ١٢٠ توي اين پيچا ميدونيد چقدر خطرناكه؟ ماشين بايد توقيف بشه. كنار ماشين روي زمين سر خوردم و بيتوجه به خاكي بودن، روي زمين نشستم. ديگه برام اهميت نداشت كه لباسهام تميز بمونن. اين چند روز به اندازه اي توي آشغال دوني مونده بودم و توي كثيف ترين مكان نفس كشيده بودم و بارها از بوي بدي كه توي هوا بود عق زده بودم كه ديگه اين چيزها كه هميشه برام مهم بود، هيچ اهميتي نداشت. اشك ريختم و سرم رو به ماشين تكيه دادم. چند لحظه بعد بطري آب معدني كوچيكي سمتم گرفته شد. جناب سروان با صورتي پرسؤال بهم خيره نگاه ميكرد. بطري آب رو از دستش گرفتم و يه نفس سر كشيدم. حالا ميتونستم كمي راحتتر نفس بكشم. با صداي بلند چندبار نفس كشيدم و از جا بلند شدم. همچنان اشك ميريختم و گريه ام بند نمياومد. ميون هق هق صدام گفتم: - تو رو خدا... كمكش كنيد... اونا... ميكشنش. جناب سروان يه قدم به سمتم اومد و گفت: - منظورتون چيه؟ چي شده؟ - ميتونم... ميتونم با گوشيتون تماس بگيرم؟ سري تكون داد و گوشيش رو سمتم گرفت. با لرزش دستهام گوشي رو ازش گرفتم و تنها شماره اي رو كه به ذهنم ميرسيد زدم. بعد از چند تا بوق صداي نازك هستي توي گوشم پيچيد: - بفرماييد. ناخودآگاه گريه ام شدت پيدا كرد. انگار دلم براي عقده گشاييش يه صداي زنونه ميخواست. - هستي! منم مبينا. احسان رو بردن. اون عوضيا احسان رو بردن. من از دستشون فرار كردم. چيكار كنم؟ هستي كه انگار شوكه شده بود، بعد از چند دقيقه سكوت صداي گريه اش اومد: - الهي دورت بگردم عزيزم! تو حالت خوبه؟ الان كجايي؟ - نميدونم... نميدونم كجام. - هر جا هستي باش الان ميام سراغت. - ميترسم هستي... ميترسم اونا بيان دنبالم. باشه فدات بشم! تو برو نزديكترين كلانتري، من خودم رو سريع ميرسونم قربونت برم. نگران هيچي نباش. اينجا پليسا دارن دنبال احسان ميگردن. تو آروم باش. باشه؟ - باشه. فقط زود بيا. بايد احسان رو پيدا كنيم. - باشه قربونت برم. هر كلانتري كه رفتي بهم زنگ بزن فوري خودم رو ميرسونم. - باشه خداحافظ. گوشي رو قطع كردم و به جناب سروان كه مات و مبهوت نگاهم ميكرد تحويل دادم. - چي شده خانم؟ چه اتفاقي افتاده؟ - ميشه من رو تا يه كلانتري برسونيد؟ چند نفر دنبالم هستن، همسرم رو هم گروگان گرفتن. چهره‌اش در هم رفت و اخمي روي صورتش نشست. سرباز يه قدم جلو اومد و گفت: - اگه براي فرار از جريمه داريد داستان سرايي ميكنين بايد بگم كه ما از اينجور چيزا زياد ديديم. اگه... جناب سروان ميون حرفش پريد و گفت: - فدايي بس كن. مگه نميبيني حالش رو؟ رو كرد سمتم و گفت: - پاشو خانم! ماشينت رو فدايي مياره. شما سوار ماشين شيد، ميرسونمتون كلانتري. نگران نباشيد. دوباره بغضم تركيد و اشكهام بيقرار روي گونه ام نشست. سوار ماشين جناب سروان شدم. تموم فكروذكرم پيش احسان بود. «خدايا خودت كمك كن اتفاقي براش نيفته!» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
. 🏴 آجرک الله یا بقیة الله برگرد ای سردار دل‌ها وقت غیرت شد دیدی به دین و پرچم و قرآن جسارت شد؟ خون تو می‌دانم که می‌جوشد هنوز ای مرد عکس تو را دیدم دلم تنگ شهادت شد ✍️، ۱۴۰۱/۰۷/۰۱ ساعت به وقت ۰۱:۲۰ 💔 هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاج‌قاسم سلیمانی صلوات 🌷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨اميرالمومنين عليه السلام خطاب به خاك كربلا فرمود: چه خوش‌بويى اى خاك! در روز قيامت قومى از تو به پا خيزند كه بدون حساب و بى‌درنگ به بهشت روند.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایاتی در مورد کننده از زبان آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) این کلیپ رو از دست ندهید حتی اگه نماز میخوانید👆 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>