eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ سرم مثل بمب ساعتي شده بود و هر لحظه امكان داشت منفجر بشه. چشمهام از عصبانيت قرمز شده بود و حال خودم رو نمي‌فهميدم. گوشي رو برداشتم و به فرزاد زنگ زدم. - به به داش احسان! ديگه خيلي وقته سراغي از ما نميگيري. داداش چيه؟ خبريه؟ نكنه ساقي بهتر پيدا كردي! - زر مفت نزن! يه شيشه بفرست برام. - نمياي اينجا؟ امشب جشن داريم با بچه ها. - جشنتون بخوره تو سرتون كه به درد خود لاشخورتون ميخوره! فقط اون كوفتي رو تا نيم ساعت ديگه بيار؛ - اولالا، خشن نشو برادر! ميگم بچه ها بيارن برات، فقط قيمتا خيلي رفته بالاها. - به درك! گوشي رو قطع كردم و روي مبل دراز كشيدم تا اون كوفتي برسه و يه امشب رو بتونم بي‌فكر سر كنم. *** مبينا نور آفتاب مستقيم توي چشمم بود. سرم رو كج كردم تا نور آفتاب چشمم رو اذيت نكنه. صداي پا دوباره ترس به جونم انداخت. ناخودآگاه پاهام رو توي شكمم جمع كردم و جمعتر شدم. آقايي كه قيافه اش بيشتر شبيه خلافكارها بود، سيني به دست جلوم نشست و سيني رو با صدا روي زمين تقريباً پرت كرد. داخل سيني تيكه‌ي نون و يه بشقاب برنج با كمي خورشت ريخته شده روش بود. بلند شد و پشت سرم ايستاد. انگار داشت دستهام رو باز ميكرد. همين كه حداقل براي مدت كوتاهي هم كه شده قراره دستهام آزاد بشه حس خوبي بهم ميداد. دستم آزاد شد و تازه درد رو حس ميكردم. حس سوزن سوزن شدن دستهام رو تا مغز استخوان حس كردم و به باعث وبانيش بدوبيراه گفتم. مچ دستم رو با دست ديگه‌م ماساژ دادم كه همون آقا روبهروم نشست و پارچه‌ي پيچيده شده دور دهنم رو باز كرد. نفس عميقي كشيدم و كشوقوسي به بدنم دادم. مرد با صداي زمختش گفت: - مثل بچه آدم غذات رو بخور. هيچ فكر خلافي هم تو سرت نگذره وگرنه... كناره ي كاپشنش رو كنار زد و به اسلحه ي بسته شده به كمرش اشاره كرد. با ترس چشمهام رو بهش دوختم و سرم رو به معني تاييد تكون دادم. ٔ حالا بيشتر ترسيده بودم و احساس نگراني ميكردم. حالم از اينجا به هم ميخورد و از اين آدمها تا حد مرگ ميترسيدم. از اون حس گرسنگي كه تا چندلحظه پيش داشتم هم ديگه خبري نبود. هنوز بالاي سرم ايستاده بود و بهم خيره نگاه ميكرد. با نفرت بهش چشم دوختم و پتو رو بيشتر دور خودم گرفتم. سيني رو نزديك آوردم و قاشقي از غذا رو داخل دهنم گذاشتم. از گرسنگي حتي مزه ي غذا رو هم حس نميكردم، فقط ميخواستم كه شكمم سير بشه. دستي روي شكمم كشيدم و حسش كردم. «خدا رو شكر كه سالمي عزيزدلم!» ليوان آب توي سيني رو لاجرعه سر كشيدم. حالا جرئت پيدا كرده بودم كه از مردي كه بالاي سرم ايستاده چيزي بپرسم. با صداي لرزون و شمرده شمرده گفتم: - اينجا... شبا خيلي... سرده. بدون اينكه بهم نگاه كنه به روبه رو خيره بود. - ميشه بدونم واسه چي اينجام؟ هنوز هم ساكت بود و چيزي نميگفت، انگار مجسمه اي بود كه فقط ميتونست به روبه رو خيره بشه. جديتر و بلندتر گفتم: - اين حق منه كه بدونم. نگاه پر از خشم و غضبش رو به چشمهام دوخت كه به يكباره از ترس سر جا خشك شدم. چشمهاي قرمز و درشتش رو بهم خيره كرده بود و از لابه لاي دندوناش غريد: - حرف زيادي بزني يه تير توي سرت خالي ميكنم. سر جام خشك شدم و حرف ديگه اي نزدم كه صداي قدمهاي كس ديگه اي رو شنيدم و به محض اومدنش، مرد روبه روم سرش رو پايين انداخت و گفت: - سلام قربان. مرد كتوشلوارپوشيده كه انگار رئيسشون بود، اشاره اي به مرد كرد و مرد از اونجا دور شد. 🦋🌹🦋🌹🦋🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💕 ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺯﻧﺪگی ﭼﻨﺪ ﺑﺨﺶ ﺍﺳت؟ گفت :ﺩﻭ ﺑﺨﺶ، ﻭ ﭘﯿﺮی گفتند : ﭘﺲ ﭼﻪ؟ گفت: ﻓـﺪﺍی ﺣﺴﯿـﻦ❤️ 🖤 صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💠 هرکس ، سه بار بگوید: «الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین، الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ» 🔹 حق تعالی بلا را از او می‌کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔷 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: شفاى هر دردى در تربت قبر حسين عليه السلام است و همان است كه بزرگ‌ترين داروست.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران ما بی‌بی مریم رو داشت که نوچه‌های ملکه انگلیس رو مثل سگ از ایران پرت کرد بیرون 🇮🇷 @delneveshte_hadis110
در منطقه فاو آب آشاميدني را در پاکتهاي مخصوص شير به ما مي‌دادند، هر يک پاکت جيره روزانه چهار نفر بود.بچه‌ها براي اينکه بي‌آب نمانند سوراخهاي کوچکي در ظرفهاي آب خود ايجاد مي‌کردند تا اينگونه مصرف آب خود را به حداقل برسانند. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💔🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🥀🍂           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110