eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: شفاى هر دردى در تربت قبر حسين عليه السلام است و همان است كه بزرگ‌ترين داروست.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران ما بی‌بی مریم رو داشت که نوچه‌های ملکه انگلیس رو مثل سگ از ایران پرت کرد بیرون 🇮🇷 @delneveshte_hadis110
در منطقه فاو آب آشاميدني را در پاکتهاي مخصوص شير به ما مي‌دادند، هر يک پاکت جيره روزانه چهار نفر بود.بچه‌ها براي اينکه بي‌آب نمانند سوراخهاي کوچکي در ظرفهاي آب خود ايجاد مي‌کردند تا اينگونه مصرف آب خود را به حداقل برسانند. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💔🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🥀🍂           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ صندلي درب وداغوني رو كه كنار سالن افتاده بود كشون كشون روبه روي من گذاشت و دستمالي از داخل كتش بيرون آورد و روي صندلي پهن كرد و روش نشست. همونطور خيره به چشمهام نگاه ميكرد گفت: - چي ميخواي بدوني؟ بدون معطلي گفتم: ميخوام بدونم چرا اينجام. ژستش رو عوض كرد و سيگاري از داخل جيبش بيرون كشيد و بين لبهاش گذاشت و گفت: - سؤال خوبي پرسيدي! فندكش رو زير سيگار روشن كرد و پك عميقي بهش زد و دودش رو توي هوا فوت كرد. ياد احسان افتادم. وقتهايي كه عصبي و ناراحته، توي بالكن ميره و سيگاري روشن ميكنه و من يواشكي نگاهش ميكنم كه چطور با حرص با دود سيگار بازي ميكنه و تا موقع ناپديدشدنش توي هوا اون رو نگاه ميكنه. الان چيكار ميكنه؟ اگه فهميده من رو گروگان گرفتن حتماً خيلي عصباني شده! يعني الان چطور خودش رو آروم ميكنه؟ صداي مرد من رو از فكر بيرون آورد. - شوهر گرام شما قرار بود يه كاري واسه ما انجام بده؛ اما با وجود اينكه با جون تو تهديدش كرديم به حرفمون گوش نداد و الان اين شده نتيجه اش كه ميبيني. - چه كاري؟ صندلي رو عقب كشيد و روبه روم نشست. به چشمهام خيره شد و گفت: - كاري كه ميتونست جونت رو نجات بده. ابروهام رو به هم نزديك كردم، متوجه منظورش نميشدم. - اين جريان... چه ربطي به من داره؟ نيشخندي زد و گفت: - انگار اصلاً خبر از ماجرا نداري! اون شوهر بچه زرنگت حتي به خودش زحمت هم نداده بهت بگه تهديد ميشي و مواظب خودت باش؟ قهقهه ي بلندش اعصابم رو بيشتر داغون ميكرد. صدام رو بالا بردم: - شوهر من لازم نميديده به سگاي هاري مثل شما حتي فكر كنه! از روي صندلي بلند شد و روبه روم نشست. با گستاخي تو چشمهام نگاه ميكرد. من هم نگاهم رو ازش نگرفتم و با خشم به چشمهاش خيره شدم. چونه‌م رو توي دستش گرفت و خودش رو بهم نزديك كرد. تمام تنم از ترس ميلرزيد، خودم رو تا جاي ممكن عقب كشيدم؛ اما فشار دستش روي چونه‌م اجازه نميداد. - من هم لازم نميبينم به خانوم‌كوچولوش رحم كنم! آب دهنم رو توي صورتش انداختم و با خشم گفتم: - تو غلط ميكني! صورتش رو با دستمالي كه از جيبش بيرون آورد، پاك كرد و از روي زمين بلند شد. تهديدوارانه انگشتش رو به‌سمتم گرفت و گفت: - اين كارت بيجواب نميمونه، مطمئن باش! صورتم رو سمت ديگه‌اي چرخوندم تا نگاهم بهش گره نخوره. صداي قدمهاش رو كه شنيدم، تموم وجودم اشك شد و از چشمهام سرازير شد. واقعاً كه ما زنها چقدر ميتونيم در برابر موجودي كه اسم خودش رو مرد گذاشته ضعيف باشيم. خدايا كمكم كن! كمكم كن تا پاك بمونم. نميخوام به‌دست اين لاشخورها زجر بكشم. با گريه سرم رو به ستون تكيه دادم كه دوباره دستهام از پشت به هم گره خورد و دهنم با پارچه‌اي بسته موند و فقط چشمهام بود كه اجازه داشتن با درد اشك بريزن. *** احسان - تو كجا؟ بطري رو بده به من و برو. داخل خونه هلم داد و گفت: - خفه شو! چند ماهه عروسي كردي يه شب دوست فابت رو دعوت نكردي. به خاطرت از پارتي گذشتم خودم شخصاً بيام ببينمت. - برو بابا! دوست فاب كجا بود؟ تو فوقش يه ساقي باشي واسه‌م. - خاك تو سرت كنم! روي مبل ولو شد و گفت: - دوتا شا*ت بيار. يه‌چيزي هم بيار كنارش كوفت كنيم. سري تكون دادم و از داخل كمدم توي اتاقخواب دوتا شا*ت آوردم. اگه مبينا اينا رو ميديد تا الان صدبار شكونده بود. آه خدا دوباره مبينا! يعني الان چه حالي داره؟ يعني اذيتش ميكنن؟ سرم از اينهمه فكروخيال گيج رفت و روي مبل نشستم. در بطري رو باز كردم و دوتا شا*ت ريختم. - زنت كجاست؟ - به تو چه! - ولي خداييش زن خوشگلي داريا! كثافت اين تيكه رو از كجا پيدا كردي؟ خشم و عصبانيت جلو چشمهام رو گرفت. پا شدم، دستهام مشت شد و توي صورتش خوابيد كه صداش بالا اومد: چته وحشي؟ - نبينم دفعه‌ي ديگه دهن نجست باز بشه و درمورد زن من حرف بزني! با تعجب بهم چشم دوخت، شا*تش رو يه‌نفس بالا رفت و گفت: - خيلي عوض شدي! قبلاً كه ميگفتي يه كلفت بيشتر تو خونه‌م نيست و هر لحظه آرزومه كه زودتر نيستونابود بشه! - الان همه‌چيز فرق كرده. - عاشق شدي؟ چشمهاي به‌خون‌نشسته‌م رو به چشمهاش دوختم. - ديوونه اشم. - پس حالا كجاست تا اين رفيق ناآروم ما رو آروم كنه؟ 🦋🌹🌷🦋🌹🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>