eitaa logo
ღمعادله‌ی‌عشق/دلنیــــــا๛
1.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
11 فایل
«وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ * وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ♡ تبلیغات در کانال پذیرفته می شود. http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹 ❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹 🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹 ❤️🌹❤️🌹❤️🌹 🌹❤️🌹❤️🌹 ❤️🌹❤️🌹 🌹❤️🌹 ❤️🌹 🌹 خیلی بحث لوس و بینمکی راه انداختید. این چرتوپرتا چیه؟ لبهی میز رو گرفت و صندلیاش رو به عقب هل داد و با حالت قهر از جا بلند شد. در دلم گفتم »آقاداریوش خبر نداری. من هم عشقمو فدا کردم که االن اینجا با این وضع پر از عذاب نشستم و نمیدونم با خودم چندچندم.« نیمنگاهی به چشمهای راحله کردم و آرام سرم رو پایین انداختم. - البته به حرف نیست؛ به عمله. پای عمل که میرسه مرد از نامرد مشخص میشه. مهشاد گیجوگنگ نگاهم میکرد و راحله مثل لبو سرخ شده بود. داریوش دست راحله رو گرفت و اجازه نداد دور شود. - بشین راحله! حاال یه چیزی گفتیم دیگه. اصالً آقا ببخشید! من هم عشقمو نجات میدم. تو ناراحت نشو. کیفش رو به دست گرفت که مهشاد هم لب باز کرد. - آبجیجان ولشون کن. اینا فقط حرف میزنن و اال به خدا هیچکدومشون جرئت نمیکردن نزدیک بشن، چه برسه بخوان انتخاب کنن کدوممونو نجات بدن. تونیک و شال راحله بهخاطر ایستادن و بیرون آمدن از زیر چتر، خیس شده بود. خدمتکار کافه با شلوار و جلیقهی بلند و چتر به دست نزدیک میشد تا آن رو باالی سرمان بگیرد. بندهخدا فکر میکرد قصد رفتن داریم. *** مهشاد دو-سه روزی بود که هوا گرم شده بود. محوطهی ویال برای یک شام دورهمی جان میداد. نور المپهای فانوسمانند و طرحدار حیاط سرسبز رو مثل حیاطهای قرن هجدهم کرده بود و کمی لرز به بدن میانداخت. صدای ترقتروق زغال در باربیکیو، مثل آوردن اسم لواشک، دل آدم رو آب میانداخت. فرهاد پایش ایستاده بود و بادبزن در یک دست و ژل آتشزا در دست دیگرش بود. گاهی فوت رو نیز چاشنی هوارسانی به زغالهای نایاب انگلیسی میکرد. ایرانیجماعت هرجای دنیا باشد، بساط زغال و جوجهاش فراموش نمیشود. فقط نمیدانم از کجا در انگلستان این بساط ایرانی پیدا کرده بودند. باباکاظم لگن بزرگ مرغهای تکهشده رو از آشپزخانه میآورد. - بهبه! امشب این جوجه با روح و روانتون بازی میکنه. فرشاد خوشمزگی کرد. - جای حاجآقاسبحان خالیه که ببینیم حکم این جوجه چیه؟ باباکاظم زبانش رو با آبوتاب در دهانش چرخاند. - چی میگی پسر؟ خودم بسملشون کردم. ذبحشون اسالمی و رو به قبله و دقیق بود.