هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈
🌈🌈
🌈
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🌈برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #شانزدهم
شآن نزول آیات اِفک
آیات ۱۱_۱۲_۱۳
🌈 «افک» #دروغ بزرگی است
که بعضی از #منافقین برای
#بردن آبروی رسول خدا این
دروغ و تهمت را برای #همسر رسول خدا
جعل و اختراع کردند
🌈 از سنی وشیعه برای این
آیات #دو شآن نزول نقل شده است
که البته خالی از اشکال نیستند
و
تفاسیری چون #المیزان در صحت این شآن نزول ها تردید کرده اند
خلاصه #داستان به نقل
اهل سنت این است: 👇
🌈 که #عایشه همسرپیامبر
هنگام بازگشت مسلمین از یک غزوه،
در یکی از منزلها
برای انجام حاجت دور میشود
در بازگشت #گردنبندی که از
مهره های یمانی داشته پاره شده
و
دنبال آن می گردد ومعطل می شود
وقتی برگشت دید #لشکر حرکت کرده
و در نتیجه از قافله باز ماند
و
توسط صفوان- که از افراد
لشکر مسلمین بوده
و
از دنبال #قافله برای جمعآوری
از راه ماندگان حرکت میکرده با تأخیر وارد مدینه شد
🌈 به دنبال این #حادثه منافقین
شایعه پردازی کردند
و #تهمت هایی را علیه همسر پیامبر شایع کردند.
🌈"اکنون آیات را میخوانیم
و
نکاتی که از این آیات استفاده
میشود- که نکات #تربیتی
و #اجتماعی بسیار حساسی است
و حتی لازم
و مورد ابتلای
خود ما در زمان خودمان است-
بیان میکنیم
🌈آیه میفرماید: 👇
انَّ الَّذینَ جاؤا بِالْافْک عُصْبَةٌ مِنْکمْ
آنان که «#افک» را ساختند
و خلق کردند،
بدانید یک دسته متشکل
و یک عده افراد بهم وابسته از خود شما هستند
❤️ #قرآن به این وسیله مؤمنین
و مسلمین را بیدار میکند
که توجه داشته باشید
در داخل خود شما،
از متظاهران به اسلام،
افراد و دستجاتی هستند که
دنبال مقصدها و هدفهای #خطرناک
میباشند
و دسته بندی وجود دارد؛
❤️ یعنی #قرآن میخواهد
بگوید قصه ساختن این
«#افک» از طرف کسانی که آن را ساختند، روی #غفلت و بی توجهی
و ولنگاری نبود،
روی #منظور و هدف بود،
هدف هم #بی آبرو ساختن و از اعتبار انداختن #پیغمبر بود
که به هدفشان نرسیدند.
❤️#قرآن میگوید:
بدانید آنها یک دسته بهم وابسته
از میان خود شما بودند؛
و بعد میگوید:👇
ولی این #شری بود که نتیجهاش
#خیر بود و
در واقع این شر نبود
❤️: لا تَحْسَبوهُ شَرّاً لَکمْ بَلْ هُوَ
خَیرٌ لَکمْ
گمان نکنید که این یک #حادثه سوء
و شکستی برای شما مسلمانان بود؛
خیر،
این داستان با همه #تلخی آن،
به #سود جامعه اسلامی
بود.
🌈چرا داستان «افک» #خیر بود؟
حال چرا قرآن این #داستان
را خیر میداند نه شر
و
حال آن که داستان بسیار #تلخی بود؛
داستانی برای
#مفتضح کردن پیغمبر اکرم
ساخته بودند
🌈در این #ایه یکی از همسران
پیامبر #عایشه از کاروان عقب ماند
وصفوان به طور امانت ورعایت
تقوا وبا #ذکر (انا لله وانا الیه راجعون ) او را باشتر خود به مدینه رساند
🌈در اینجا سر کرده #منافقان
ومخالفان پیامبر که همواره دنبال
فرصت می گشت
#بهانه خوبی برای تخریب
خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله پیدا کرد و
مسئله اتهام عایشه را
جعل نمود
و
🌈این آیه در #برائت او
نازل گردید و
حریم پیامبر صلی الله علیه وآله
رااز این نسبت ها #مبرا
کردانید
و
آنگاه #حد قذف بر سازندگان
افک جاری شد👌
(ادامه دارد......👆)
☀️ به ما بپیوندید 👇
═⊰🍃❣🍃❣🍃❣⊱━
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
❣🌸❣🌸❣
🌸❣🌸❣
❣🌸❣
🌸❣
❣
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
❣برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #هفدهم
❣#ادامه بحث #آیات اِفک
آیات ۱۲_۱۳
آیات اِفک یعنی #تهمت ودروغ
بزرگ
که مربوط به یک #جریان تاریخی است
در یکی از #سفرهای جنگی به یکی از همسران پیامبر اسلام #تهمتی زدند
وآن
را #شایع کردند تااز این راه شخصیت #رسول الله صلوات الله علیه وآله
را تخریب کنند
❣لذا در این #ایات تهمت را ساختگی
معرفی نموده #مومنان را به خاطر فریب خوردن ودامن زدن به این #تهمت توبیخ کرده وحکم این قبیل اتفاقات را خاطرنشان نموده است
❣#مباحث اخلاقی و نکاتی که از این آیات استفاده میشود
خیلی مهم هست
که #نکات تربیتی
و اجتماعی بسیار حساسی است
و
حتی لازم و مورد ابتلای خود ما در زمان خودمان است
❣ #آیه میفرماید:
انَّ الَّذینَ جاؤا بِالْافْک عُصْبَةٌ مِنْکمْ
آنان که «افک» را ساختند
و خلق کردند،
بدانید یک دسته متشکل و
یک عده افراد بهم وابسته
از خود شما هستند
❣#قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار میکند
که توجه داشته باشید
در #داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دستجاتی هستند
که دنبال #مقصدها و هدفهای خطرناک میباشند
و دسته بندی وجود دارد
❣ یعنی قرآن میخواهد
بگوید #قصه ساختن این «افک» از طرف کسانی که آن را ساختند
، روی #غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود، روی #منظور و هدف بود،
#هدف هم بی آبرو ساختن و از اعتبار انداختن #پیغمبر بود
که به هدفشان نرسیدند.
❣قرآن میگوید: 👇
بدانید آنها یک دسته بهم وابسته
از میان خود شما بودند؛
و
بعد میگوید: ولی این #شری بود که نتیجهاش خیر بود و در واقع این شر نبود
❣: لا تَحْسَبوهُ شَرّاً لَکمْ بَلْ هُوَ خَیرٌ لَکمْ
گمان نکنید که این یک
#حادثه سوء و شکستی برای شما مسلمانان بود؛
خیر، این #داستان با همه تلخی آن، به #سود جامعه اسلامی بود
❣چرا داستان «#افک» خیر بود؟
حال چرا #قرآن این داستان
را خیر میداند نه شر و حال آن که داستان بسیار #تلخی بود؛
داستانی برای #مفتضح کردن
پیغمبر اکرم ساخته بودند
( این درس ادامه دارد 👆)
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🌼☘🌼☘🌼
☘🌼☘🌼
🌼☘🌼
☘🌼
🌼
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🌼برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #هجدهم
ایات اِفک /۱۱_۱۲_۱۳
🌼"روزهای متوالی (حدود چهل روز)
گذشت تا این که #وحی نازل شد
و
تدریجاً اوضاع روشن گردید.
🌼خدا میداند [در این مدت[
بر #پیغمبر اکرم و نزدیکان
آن حضرت چه گذشت!
🌼این را به #دو دلیل قرآن
میگوید خیر است: 👇
1⃣ #فایده وخیراول
یک دلیل این که این گروهِ #منافق شناخته شدند.
در هر #جامعه ای یکی از بزرگترین
#خطرها این است که
صفوفْ مشخص نباشد
، #افراد مؤمن و افراد #منافق
همه در یک صف باشند
. تا وقتی که اوضاع آرام است
خطری ندارد؛
یک #تکان که به اجتماع بخورد،
اجتماع از #ناحیه منافقینِ خودش بزرگترین صدمه ها را میبیند.
🌼لهذا مطلقِ #حوادثی که
برای جامعه رخ میدهد
که در نتیجه آزمایش پیش میآید
و
#باطنها آشکار میشود،
🌼مؤمنها در صف مؤمنین
قرار میگیرند
و #منافقها پرده نفاقشان دریده میشود
و در صفی که شایسته آن هستند قرار میگیرند
،که یک خیر بزرگ برای
جامعه است.
🌼آن منافقینی که این #داستان
را جعل کرده بودند،
آنچه برایشان- به تعبیر قرآن- ماند
«اثم» بود (اثم یعنی #داغ گناه).
داغ گناه روی اینها ماند و تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند👌
🌼 [و همه میگفتند:
[ شما همان منافقهایی هستید که آن داستان را #جعل کردید. این یک فایده
2⃣فایده و#خیر دوم:
🌼گفتیم که سازندگان داستان،
این داستان را #آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه،
ولی #عامّه مسلمین ناآگاهانه ابزار این «عُصبه» قرار گرفتند.
🌼عصبه یعنی ( گروهی که با هم متحد وهم فکر باشند )
🌼اکثریت #مسلمین با این که
مسلمان بودند، #با ایمان و مخلص بودند و #غرض و مرضی نداشتند،
بلندگوی این «عصبه» قرار گرفتند
🌼 ولی از روی #عدم آگاهی و عدم توجه، که خود #قرآن مطلب را خوب
تشریح میکند
🌼این یک خطر بزرگ است👌
برای یک اجتماع که
افرادش #ناآگاه باشند.
دشمن اگر #زیرک باشد
خودِ اینها را ابزار علیه خودشان قرار"
می دهد
( این درس ادامه دارد 👆)
╰═⊰🍃❣❣🍃⊱━╯
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔘 #احسن_القصص #داستان _کوتاه
داستان #توبه ی مرد جوان
در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در بارهاش نمیداد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شبها به خانههای مردم دستبرد میزد.
یک بار، هنگامی که روز بود، خانهای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانهای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر میبرد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه میزیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت میگذراند.
دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهرهای از مال و ثروت ، و بهرهای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت:
«به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّهدار کردم، پس از مدّتی میمیرم و به دادگاه الهی خوانده میشوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»
از عمل خود پشیمان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت:
«ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت.
شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم.
شب گذشته، سایهای روی دیوار خانهام دیدم.
احتمال میدهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم.
از شما میخواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمیخواهم؛ زیرا از مال دنیا بینیازم.»
در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت.
در میان آن جمع، نظر محبتآمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند.
سپس از او پرسید: «ازدواج کردهای؟»
– نه!
– حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟
– اختیار با شماست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد
و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!»
جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانهاش رفت
و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.
زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفتزده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!
جوان پاسخ داد:
«ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد.
من همان دزدی هستم که دیشب به خانهات آمدم،
ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم
و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود.
به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!»
زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است!»
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
یک #داستان از #مثنوی #معنوی
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است
به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند
و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. .
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد
و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم
دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستان کوتاه 📚🖌📖
لقمان حکیم، پسر را گفت امروز طعام مخور و روزه دار و هر چه بر زبان راندی بنویس.
شبانگاه، همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان؛ آنگاه روزه ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود خواند.
دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود نوشت و تا نوشته را برخواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت.
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته ها بخواند.
پسر گفت امروز هیچ نگفته ام تا برخوانم.
لقمان گفت پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت آنان که کم گو فته اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری.
📚 منبع: نورالعلوم شیخ ابوالحسن خرقانی، عبدالرفیع حقیقت، صفحه ۷۷
🍃🌷°| تًوبِهحُرّ |°🌷🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🦋🔹🦋🔹🦋
🔹🦋🔹🦋
🦋🔹🦋
🔹🦋
🦋
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🦋برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
لطفاً با دقت مطالعه بفرمایید 👌
درس #سی_و_پنجم
🦋ادامه آیه ۲۷👇
وقتی شما میخواهید
وارد خانهای بشوید اعلام کنید من میخواهم داخل خانه شوم
🦋 #ذکر خدا بگویید،
مثلًا بگویید «الله اکبر» و یا «سبحان الله».
🦋امروز در میان ما معمول است که میگوییم «یا الله» و رسم خوبی هم هست
،این سنتی اسلامی است👇
«یا الله» گفتن،
🦋 پیغمبر #اکرم صلی الله علیه و آله رسمشان همیشه این بود
که هیچ خانهای را بدون کسب #اجازه داخل نمیشدند
🦋حتی به خانه دخترش
حضرت #زهرا (سلام الله علیها) بدون اجازه وارد نمیشد
پشت در خانه میایستاد
و با صدای بلند فریاد میکرد:
السَّلامُ عَلَیکمْ یا اهْلَ الْبَیت
🦋 اگر جواب میدادند
و میگفتند «بفرمایید»
داخل میشد
🦋 و اگر جواب نمیدادند
بار #دوم صدا میکرد،
شاید نشنیده باشند:
السَّلامُ عَلَیکمْ یا اهْلَ الْبَیت
🦋 اگر جواب نمیدادند،
احتیاطاً- که نکند نشنیده باشند-
بار #سوم سلام میکرد
، و اگر بار سوم هم جوابی نمیآمد
برمیگشت
🦋میگفت:
یا نیستند یا وضعشان به گونهای است که مقتضی نیست کسی را بپذیرند
و دیگر بدش
هم نمیآمد
🦋چند #حدیث در باره
مبادی معاشرت
🦋در حدیث آمده است
وقتی پیامبر صلی الله علیه وآله
خواست وارد خانه فاطمه سلام الله علیها شود
دست بر در خانه گذاشت
سپس فرمود : اجازه دارم وارد شوم؟
🦋عرض کرد وارد شوید.
آن گاه فرمود :
کسی همراه من است ،
آیا اجازه دارد وارد شود ،
عرض کرد #مقنعه بر سر کنم ،
آنگاه اجازه ورود داد
وجابر بن عبدالله نیز وارد شد
(نور الثقلین،ج۳/ص ۵۸۷ )
🦋 در حدیث آمده است
روزی ابو سعید
از پیامبر صلی الله علیه وآله
اجازه ورود گرفت در حالی که روبه روی در خانه ایشان ایستاده بود
🦋 رسول الله صلی الله علیه وآله
فرمود : 👇
به هنگام اجازه گرفتن #رو به روی
در نایست
(تفسیر نمونه /ج۱۴، ص۴۳۰ )
❤️ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرون
🦋 این برای شما بهتر است
باشد که پند گیرید
🦋 و مصلحت شما این است،
باشد بعدها متوجه فایده این کار بشوید؛
یعنی عمل کنید،
بعد به فایده آن را پی می برید
🦋در این زمینه اذن گرفتن
هنگام ورود به جایی داستانهایی هست که شنیده اید👇
🦋#داستان سَمُرة بن جُندَب-
که آدم بدذاتی بود و بعدها هم در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام و در دوره
"معاویه خیلی بدذاتی کرد-
🦋 معروف است.
او در زمان پیغمبرخدا صلی الله علیه و آله یک درخت خرما
در باغ یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت
🦋 به حکم این که #درخت او در آن زمین بود حق مرور داشت
و حق داشت از درختش خبر بگیرد.
🦋ولی چون این درخت
در خانه #مردم بود،
طبق قاعده باید هروقت میخواست داخل آن خانه بشود استیناس کند
کسب اجازه کند، «یا الله» بگوید.
🦋 ولی او یک #آدم گردن کلفت و قلدری بود
و این کار را نمیکرد
و سرزده داخل خانه مردم میشد
(هرکس در داخل خانه خودش در یک وضعی است که نمیخواهد دیگران او را در آن وضع ببینند)
و اسباب ناراحتی ایجاد میکرد.
🦋صاحب آن #باغ چند بار
به او تذکر داد ولی او گوش نکرد. آمد
🦋 خدمت رسول اکرم
شکایت کرد:
یا رسولَ الله!
فلان کس را شما نصیحت کنید،
سرزده داخل خانه من میشود. حضرت او راخواستند و
مطلب را به او فرمودند.
🦋 گفت: خیر،
من درختم آنجاست و حق دارم بروم.
🦋حضرت متوجه شدند
که این آدم، آدم ناراحتی است.
🦋فرمودند:
پس یک کار دیگر بکن،
بیا این درختت را به من بفروش،
من درختی بهتر از این در جای دیگر به تو میدهم.
🦋گفت: نمیخواهم،
درخت خودم را میخواهم.
🦋فرمودند:
دو درخت به تو میدهم. ولی باز نپذیرفت.
سه درخت،
چهار درخت و تا ده درخت
را حضرت به او پیشنهاد کردند،
باز قبول نکرد.
🦋حضرت فرمودند:
من برای تو #ضمانت درخت خرما در بهشت میکنم.
🦋 گفت: درخت #بهشت را هم
نمیخواهم؛
درخت، همین درخت و اجازه هم نمیگیرم. نشان داد که یک آدم قلدری است
🦋(عرض کردم اسلام اول با #نرمش وارد میشود ولی وقتی که فایده نبخشید
خشونت اعمال میکند.)
🦋 حضرت فوراً به صاحب باغ
دستور دادند:
به باغ میروی و درخت او را از ریشه میکنی و جلویش پرت میکنی!
🦋انَّهُ رَجُلٌ مُضارٌّ او مردی است"
"مزاحم، لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ عَلی مُؤْمِنٍ
در دین #اسلام ضرر و ضرار وجود ندارد
(فروع کافی، ج 5/ ص 294، حدیث 8.)
\قاعده «لا
↪️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🦋🔹🦋🔹🦋
🔹🦋🔹🦋
🦋🔹🦋
🔹🦋
🦋
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🦋برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
لطفاً با دقت مطالعه بفرمایید 👌
درس #سی_و_پنجم
🦋ادامه آیه ۲۷👇
وقتی شما میخواهید
وارد خانهای بشوید اعلام کنید من میخواهم داخل خانه شوم
🦋 #ذکر خدا بگویید،
مثلًا بگویید «الله اکبر» و یا «سبحان الله».
🦋امروز در میان ما معمول است که میگوییم «یا الله» و رسم خوبی هم هست
،این سنتی اسلامی است👇
«یا الله» گفتن،
🦋 پیغمبر #اکرم صلی الله علیه و آله رسمشان همیشه این بود
که هیچ خانهای را بدون کسب #اجازه داخل نمیشدند
🦋حتی به خانه دخترش
حضرت #زهرا (سلام الله علیها) بدون اجازه وارد نمیشد
پشت در خانه میایستاد
و با صدای بلند فریاد میکرد:
السَّلامُ عَلَیکمْ یا اهْلَ الْبَیت
🦋 اگر جواب میدادند
و میگفتند «بفرمایید»
داخل میشد
🦋 و اگر جواب نمیدادند
بار #دوم صدا میکرد،
شاید نشنیده باشند:
السَّلامُ عَلَیکمْ یا اهْلَ الْبَیت
🦋 اگر جواب نمیدادند،
احتیاطاً- که نکند نشنیده باشند-
بار #سوم سلام میکرد
، و اگر بار سوم هم جوابی نمیآمد
برمیگشت
🦋میگفت:
یا نیستند یا وضعشان به گونهای است که مقتضی نیست کسی را بپذیرند
و دیگر بدش
هم نمیآمد
🦋چند #حدیث در باره
مبادی معاشرت
🦋در حدیث آمده است
وقتی پیامبر صلی الله علیه وآله
خواست وارد خانه فاطمه سلام الله علیها شود
دست بر در خانه گذاشت
سپس فرمود : اجازه دارم وارد شوم؟
🦋عرض کرد وارد شوید.
آن گاه فرمود :
کسی همراه من است ،
آیا اجازه دارد وارد شود ،
عرض کرد #مقنعه بر سر کنم ،
آنگاه اجازه ورود داد
وجابر بن عبدالله نیز وارد شد
(نور الثقلین،ج۳/ص ۵۸۷ )
🦋 در حدیث آمده است
روزی ابو سعید
از پیامبر صلی الله علیه وآله
اجازه ورود گرفت در حالی که روبه روی در خانه ایشان ایستاده بود
🦋 رسول الله صلی الله علیه وآله
فرمود : 👇
به هنگام اجازه گرفتن #رو به روی
در نایست
(تفسیر نمونه /ج۱۴، ص۴۳۰ )
❤️ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرون
🦋 این برای شما بهتر است
باشد که پند گیرید
🦋 و مصلحت شما این است،
باشد بعدها متوجه فایده این کار بشوید؛
یعنی عمل کنید،
بعد به فایده آن را پی می برید
🦋در این زمینه اذن گرفتن
هنگام ورود به جایی داستانهایی هست که شنیده اید👇
🦋#داستان سَمُرة بن جُندَب-
که آدم بدذاتی بود و بعدها هم در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام و در دوره
"معاویه خیلی بدذاتی کرد-
🦋 معروف است.
او در زمان پیغمبرخدا صلی الله علیه و آله یک درخت خرما
در باغ یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت
🦋 به حکم این که #درخت او در آن زمین بود حق مرور داشت
و حق داشت از درختش خبر بگیرد.
🦋ولی چون این درخت
در خانه #مردم بود،
طبق قاعده باید هروقت میخواست داخل آن خانه بشود استیناس کند
کسب اجازه کند، «یا الله» بگوید.
🦋 ولی او یک #آدم گردن کلفت و قلدری بود
و این کار را نمیکرد
و سرزده داخل خانه مردم میشد
(هرکس در داخل خانه خودش در یک وضعی است که نمیخواهد دیگران او را در آن وضع ببینند)
و اسباب ناراحتی ایجاد میکرد.
🦋صاحب آن #باغ چند بار
به او تذکر داد ولی او گوش نکرد. آمد
🦋 خدمت رسول اکرم
شکایت کرد:
یا رسولَ الله!
فلان کس را شما نصیحت کنید،
سرزده داخل خانه من میشود. حضرت او راخواستند و
مطلب را به او فرمودند.
🦋 گفت: خیر،
من درختم آنجاست و حق دارم بروم.
🦋حضرت متوجه شدند
که این آدم، آدم ناراحتی است.
🦋فرمودند:
پس یک کار دیگر بکن،
بیا این درختت را به من بفروش،
من درختی بهتر از این در جای دیگر به تو میدهم.
🦋گفت: نمیخواهم،
درخت خودم را میخواهم.
🦋فرمودند:
دو درخت به تو میدهم. ولی باز نپذیرفت.
سه درخت،
چهار درخت و تا ده درخت
را حضرت به او پیشنهاد کردند،
باز قبول نکرد.
🦋حضرت فرمودند:
من برای تو #ضمانت درخت خرما در بهشت میکنم.
🦋 گفت: درخت #بهشت را هم
نمیخواهم؛
درخت، همین درخت و اجازه هم نمیگیرم. نشان داد که یک آدم قلدری است
🦋(عرض کردم اسلام اول با #نرمش وارد میشود ولی وقتی که فایده نبخشید
خشونت اعمال میکند.)
🦋 حضرت فوراً به صاحب باغ
دستور دادند:
به باغ میروی و درخت او را از ریشه میکنی و جلویش پرت میکنی!
🦋انَّهُ رَجُلٌ مُضارٌّ او مردی است"
"مزاحم، لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ عَلی مُؤْمِنٍ
در دین #اسلام ضرر و ضرار وجود ندارد
(فروع کافی، ج 5/ ص 294، حدیث 8.)
\قاعده «لا
↪️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ضرب_المثل
#داستان کوتاه
در زمانهاي دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود.
مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب ميانداخت.
روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود.
پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت .
پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد .
همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشقها را بياورد .
پسرک خيلي خجالت ميکشيد و فکر کرد تا بهانهاي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت .
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي !
زن تاجر که با قاشقها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است.
از آن پس، وقتي کسي را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته ميشود:
#آشنخوردهودهانسوخته !
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔘 #احسن_القصص #داستان _کوتاه
داستان #توبهیمردجوان
در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در بارهاش نمیداد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شبها به خانههای مردم دستبرد میزد.
یک بار، هنگامی که روز بود، خانهای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانهای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر میبرد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه میزیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت میگذراند.
دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهرهای از مال و ثروت ، و بهرهای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت:
«به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّهدار کردم، پس از مدّتی میمیرم و به دادگاه الهی خوانده میشوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»
از عمل خود پشیمان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت:
«ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت.
شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم.
شب گذشته، سایهای روی دیوار خانهام دیدم.
احتمال میدهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم.
از شما میخواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمیخواهم؛ زیرا از مال دنیا بینیازم.»
در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت.
در میان آن جمع، نظر محبتآمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند.
سپس از او پرسید: «ازدواج کردهای؟»
– نه!
– حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟
– اختیار با شماست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد
و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!»
جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانهاش رفت
و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.
زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفتزده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!
جوان پاسخ داد:
«ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد.
من همان دزدی هستم که دیشب به خانهات آمدم،
ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم
و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود.
به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!»
زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است!»
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
یک #داستان از #مثنوی #معنوی
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است
به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند
و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. .
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد
و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم
دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!