💠روز دوم محرم الحـــرام🏴
برامــام ویارانش چہ گذشت ...
💠خلاصه:
امـــام بہ دشت #ڪـــــربــلا🚩 رسیـــد ....
💠شرح :
❇️وقتی صبح شد کاروان حـسیــن نماز صبح را خواندند و حرکت کردند. یاران حر، به سوی آنان آمده تا کاروان را به سوی کوفه بکشند، آنها امتناع کردند
و #زهیر گفت مولای من با همین سپاه کم، نبرد کنیم که شکست آنها برای ما سهل است.
✅امـــام فرمود: من هرگز آغازگر جنگ نخواهم بود.
❇️ در این روز پیکی از #کوفه آمد و کاروان حسینی؛ با اصرار حر به سوی #نینوا در حرکت بودند به شهر و یا آبادی #غاضریه رسیدند.
پیک از سوی #عبیدالله برای #حر پیامی آورد، که
حـسیــن را
◀️یا وادار به بیعت کن
◀️یا در سرزمین بدون آب و علف و بدون قلعه و پناهگاه فرود آور
و منتظر دستور بعدی باشد.
#حر امـــام را از مضمون نامه آگاه کرد.
✅امـــام فرمود ای حر ما را رها کن در این قریه اقامت کنیم، حر پاسخ داد این مرد جاسوس و پیک #عبیدالله است که کارهای مرا زیر نظر دارد، من از خواسته تو معذورم.
✳️امـــام و یارانشان، حرکت کردند و پنج شنبه روز دوم محرم الحـــرام ۶۱هجری
به دشتی بـی آب و علف رسیدند.
اسب امـــام ایستاد، امـــام فرمود نام این زمین چیست، #زهیر گفت: نامهای مختلف دارد، یکی از نام هایش
⬅️عقر و نام دیگرش #ڪـــــربـــلا🚩
است.
❇️امــــام فرمود: اینجا قافله را نگه دارید و خیمهها ⛺️ را بپادارید این جا نامی است آشنا، وقتی با پدرم به سوی صفین میرفتیم اینجا استراحت کرد و از خواب بیدار شد و گفت در خواب دیدم این دشت پر از خون است و حـسیـن در آن خون غوطهور است
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈