سلام ✋
درختان سخنگو در چه حالند؟
چه میکنند با سردیِ آذر ماه؟
متاسفانه سودایِ پاییز، درختانِ باغ را کمی آزرده خیال کرده😕
به صدای گرمتان نیازِ فوری داریم...🍃
برگی بجنبانید و هوای باغ را کُن_فیکون کنید😊
پ.ن: تمرین در راه است👇👇بسم الله
#نیم_ساعت_نوشتن
#تمرین53
#تمرین4
حیران،واله، سرگشته،بیقرار، به ظاهر آرام، درونش شورشی به پا شده که او را دستخوش دگرگونی کرده است. که گاه لرزه برتنش می اندازد. به یاد کودکی اش، می افتد و مادری که او را در سبدی چوبی به رود نیل، رها ساخته است. و تنها ناخدای آن قایقِ کوچک، که مانند گهواره ای می جنبید، اوست.
و در آغوش آسیه، زنی بسیار مهربان و با ایمان، که همسر شخص اول مصر است. کسیکه خودش را خدای آن اقلیم، می داند. آه خدایا، بزرگ شدن و پرورش یافتن در قصر فرعون!...
و حالا، صاحب هستی از او می خواهد:
باید در برابر او بایستی... و این آسان نیست....
موسی میاندیشد:
_ آیا این همه توجه و اینهمه اتفاقهای گذشته و حال، بی دلیل بوده؟!
"نه"
خدا، او را برگزیده. گناه قتل و فرارش را که در نظر خیلی ها، نابخشودنی است؛ به روی او نیاورده .
درونش بلوایی است.... انداختن عصایش به فرمان خدا که به اژدهایی مهیب بدل شده، او را ترسانده است...
ترس، جُذام است و خوره .
ترس، تاریکی است. نگذار به سراغت بیاید.
حیلهگر است؛ نادیده اش بگیر .
نگذار فریب ات دهد. تو را دور می کند از هر آنچه نیک است، خیر است وبرکت....
کافیست در تو جولان دهد، ضعفت را دریابد. انگاه است که ویرانت می کند....
ناگهان همان صدا به خودش می آورد: "نترس"
موسی از درون به وجد می آید. زیرا روح هستی، فرمانروای کائنات، که نبض عالم در دستان اوست؛ وی را آرام می سازد. "تمام."
و باز همان موسیقی آرام و شکوهمند:
-دستت را در سینه ات فرو بر، و خورشید را از آن خارج ساز. اول خودت را دریاب، که به چه مرحله ای از روشنایی رسیده ای؟!
اینَک، موسی مانند اقیانوس آرام است. او به کشفی رسیده است، که تا به حال به آن واقف نبوده.
آنقدر، احساس صمیمیت با پروردگارش میکند که درخواستهای خویش را میشمارد:
تنهایم مگذار. و گره از زبانم بگشای؛ تا گفتار مرا دریابند. و برادرم هارون را با من همراه ساز.
پروردگار موسی:
قبول است. برو و فرعون را از عُصیانِ خویش؛ باز دار.
مرا را یاد کن. نمازت را بجای آور و قیامت را نزدیک بدان. و منتظر معجزات دیگر من باش که بسی، شگفت زده خواهی شد.
#م_مقیمی
با سلام؛
کتاب گویای «کمربند صاعقه» هدیهای ناقابل برای شماست. از لینک زیر برای مطالعه آن در اپلیکیشن طاقچه استفاده کنید.
https://api.taaghche.ir/s/637426050818963080
امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید.
دٰࢪَختاّٰنِ سٌُخِنگؤ
با سلام؛ کتاب گویای «کمربند صاعقه» هدیهای ناقابل برای شماست. از لینک زیر برای مطالعه آن در اپلیکیشن
سلام.
درختان عزیز کتاب صوتی بالا را در طاقچه گوش بگیرید
#تمرین5
#تمرین53
#نیم_ساعت_نوشتن
*و من تو را برگزیده ام.
پس بدانچه وحی می شود گوش فرا ده.
منم خدایی که جز من خدایی نیست. پس مرا عبادت کن و نماز را برپا دار به یاد من. *
از جلوی تلویزیون بلند شدم، دیگر وقتش بود.
به سمت مدرسه حرکت کردم. در راه، فکرم مشغولِ آیه هایی بود که چندی قبل شنیده بودم.
* قیامت حتما آمدنی است. هر کسی به آنچه انجام داده جزا داده می شود. مراقب باش، کسی که که هوای نفسش را پیروی می کند تو را از ایمان باز ندارد.*
یعنی قیامت کی می آید؟؟
حالا من جزوِ کدام افراد بودم؟ با ایمان یا پیروی کننده از هوای نفس؟
قطعاً با ایمان نبودم...
با همین افکار به مدرسه رسیدم هفتهای که شیفت ظهر بودیم، صف برپا نمی شد. کلاس شروع شده بود. زمزمه ای در ذهن من می گفت: تو را برگزیده ام!
درِ کلاس باز شد.
-سلام
-علیک سلام؛ این چه وقتِ کلاس آمدنه؟
-ببخشید
-زود برو بشین
و ادامه داد:
-خب بچه ها، خطاب آمد که ای موسی با عصایت چه می کنی؟ گفت: به آن تکیه می کنم؛ با آن برای گوسفندان برگ می تکانم.
گفت: آن را به زمین بینداز. عصا را به زمین انداخت. تبدیل به "مار"ی شد.
یعنی واقعاً عصایش مار میشده؟؟
-کسی چیزی گفت؟ لطفاً گوش کنید....
سپس به موسی گفت: دست در گریبان کن و آن را درخشان، بیرون آر.
یعنی دستش چطوری میشده؟
کلاس تمام شد. زنگ تفریح، در حیاط راه میرفتم. صدای قرآن از ماشینِ در حال عبوری به گوشم رسید.
*بسم الله الرحمن الرحیم. اذهب الی فرعون انّه طغی*
به یاد کلاس عربی افتادم. آقای حسینی آیه را ترجمه کرده بود.
فرعون طغیانگر بود. قرار بود موسی علیه اش برخیزد.
عجب!
زنگ بعد، درسِ پیام های آسمان داشتیم. معلم که وارد شد شروع کرد به خواندن این آیات...
*رَبّ اِشرَح لی صَدری ویَسِّرلی اَمری، وَاحلُل عُقدَهََ مِن لِسانی یَفقَهوا قَولِی*
-آقا اجازه؟ این که خوندین یعنی چی؟
-سوال خوبیه. در مورد حضرت موسی است. زمانی که مأموریت یافت، دستگاه فرعون را بر اندازد؛ این دعاها را به درگاه خداوند کرد.
باز هم حضرت موسی و فرعون؛ جالبه!
و ادامه داد:
-یعنی پروردگارا سینه ام را وسعت بخش. کارم را آسان کن وگره از زبانم بگشای، تا سخنم را دریابند.
-اجازه؟ چرا می گفته سینه ام را وسعت بخش؟
-برای اینکه اذیت و آزار مردم و دستگاه فرعون دلش را تنگ نکند که از کارش وا بمانَد.
بچه ها، همه ما فرعون هایی در زندگی خود داریم و باید موسایِ عقلمان را علیهاش بشورانیم.
عجب! فرعونِ زمان. موسایِ عقل.
یعنی فری هفت خطِ محل، فرعونه؟! یا اصغر آقای قصاب با ترازوی خرابش!
یا ماست بتدی سرِ کوچه که توی شیر آب میریخت! اینها میتونه فرعون صفتی باشه؟
با صدای معلم به خودم آمدم...
-بچه ها فرعون گاهی در ذهن ماست. گاهی با حسادت به دوست. گاهی با کینه توزی. گاهی با رنجاندن پدر و مادر...
به یاد دیروز افتادم. مادرم...
یعنی من هم فرعون شدم که سرش داد کشیدم؟؟ خوب چقدر درس بخونم؟ کاش آنقدر اصرار نمی کرد.
زنگ بعد تاریخ داشتیم. موضوعِ درس، جانشینی پیغمبر بود. معلم گفت:
-بچه ها میدونید پیامبر اکرم، نسبت امام علی علیه السلام به خودش را به چه کسانی تشبیه میکرد؟؟
صدای موسی و هارون در کلاس پیچید.
نمیدانستم این تکرار چه معنی ای داشت؟!
و تو را برگزیده ام....
معلم ادامه داد:
-و خداوند باری دیگر، به موسی عنایت کرد....
#سپهر
دٰࢪَختاّٰنِ سٌُخِنگؤ
#تمرین5 #تمرین53 #نیم_ساعت_نوشتن *و من تو را برگزیده ام. پس بدانچه وحی می شود گوش فرا ده. منم خد
تمرین بر همه درختان واجب شد✋
با اندکی فلفل🌶🌶
hummingbert stereo - Falling blossoms [www.vmusic.ir].mp3
2.7M
‹ خداۍبـٰالهاۍِخستهـازقفس :) ›
سلام✋
در اینجا خبر هاییست
بیایید خودتان ببینید. قرار است سخنهای ماندگار بگوییم.
گروه درختان سخنگو افتتاح شد👇
https://eitaa.com/joinchat/4181852245Cf0f0dcfc53
دٰࢪَختاّٰنِ سٌُخِنگؤ
#تمرین3 #تمرین48 روزی در ورودیِ یک باغ انارِ بزرگ، درخت انار سخنگویی روئید. او به سرعت رشد میکرد و
درختان جوانترِ باغ این تمرین را انجام بدهند و در گروه به اشتراک بگذارند
#تمرین
#کارِ_کودک
سلام و خداقوت به همهی درختان باغ
عصرتان زیبا🌹
به یاری خدا برآنیم تا اولین داستان صوتی و کار هماهنگ درختان سخنگو را شروع کنیم.
اولین کار، یک کارِ کودک از باغبان عزیز "حسین مجاهد" است و از درختان جوانتر باغ (بچههای زیر۱۳سال) تقاضا داریم اعلام حضور کنند تا انشالله وظایف محوله را خدمتشان عرض کنم.
پس برگ ها را بالا بگیرید تا استارت کار را بزنیم.
برای اعلام حضور، متن نمونه ای را که در پست بعدی👇👇 میفرستم صوتی کنید و در پیوی بفرستید @sepehr_3307
یاعلی
#نمونه
خورشید تا وسط غاررا روشن کرد. خرس غلتی زد و از غارش بیرون افتاد. گرد و خاک بلند شد.
خرس شروع کرد به لیسیدن دست های عسلی اش.
پروانه عطسه ای کرد و روی دماغ خرس نشست و گفت: چرا همه دارن یه کاری می کنن ولی تو کاری نمی کنی؟
خرس گفت: کار اونها کار کردنه. کار منم خوابیدنه. همه حیوون ها با هم مساوی اند.