#امام_زمان
+ معناے۷سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- دانشجوهاےپزشکی
+ معناے۴سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- بچههاےڪارشناسے
+ معناے۲سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- سربازا
+ معناے۱سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- پشتڪنڪوریا
+ معناے۹ماھروڪےخوبميفهمہ?¡
- مادرےڪہچشمبہراھ
تولدنوزادشہ
+ معناے۱ماھروڪےخوبميفهمہ?¡
- روزھداراےماھمبارڪ #رمضان
+ معناے۱روزروڪےخوبميفهمہ?¡
- ڪارگراےِروزمزد
+ معناے۱دقیقہروڪےخوبميفهمہ?¡
- اونايےڪہازپروازجاموندند
+ معناے۱ثانیہروڪےخوبميفهمہ?¡
- اونايےڪہدرتصادف ،
جونسالمبہدربردند
+ معناے۱دهمثانیہروڪےخوبميفهمہ?¡
- مقامدومالمپيک
+ معناے۱لحظہروڪےخوبميفهمہ?¡
- ڪسےڪہدستشازدنیاڪوتاهہ
امامعناے۱۱۸۳سالتنھایےرافقطاونآقایے
میدوننڪہمنتظرنتاشیعیان
براےآمدنشخودراآمادھڪنند
وبدانندڪہگناهانشان ،
ظهوررابہتأخیرمےاندازد💔
#منتظࢪانہ
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
در شب شهادت #امیرالمؤمنین_علےعلیہالسلام لباس سیاه بر تن کرد و شال سبز برکمر بست و خود را معطر ساخته بود بسیار خوشحال بود و میگفت امشب شب#شهادت من است.
مادر شهید " سیدعلی دوامی " راز 21 را این چنین تعریف کرد: در سن 15 سالگی ازدواج کردم 21 ساله بودم که در 21 رمضان، علی به دنیا آمد و در 18 اردیبهشت ماه سال 67 مصادف با 21 #رمضان و در حالی که علی تنها 21 سال از عمرش میگذشت در خاک مقدس#شلمچه به درجه شهات نائل گشت تا "سردار راز 21" لقب بگیرد..🥲❤️🩹!
#شهیدعلیدوامی
شهدایی🥹🥹
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_هفدهم 💯آقای صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_هجدهم
💟من آن وقت نمی فهمیدم ، اما به تدریج اتفاقاتی می افتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا می کرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود . مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، می گفتند: ما نمی توانیم با اسرائیل بجنگیم . ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات . برای ما جز مرگ چیزی نیست . شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟
🔹مصطفی می گفت: من به کسی نمی گویم این جا بماند . هر کسی می خواهد ، برود خودش را نجات بدهد . من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده ام . تا بتوانم ، می جنگم و از این پایگاه دفاع می کنم ، ولی کسی را هم مجبور نمی کنم بماند . آنقدر این حرفها را با طمأنینه می زد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد .
☑️مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود . به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا می کند . غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا ، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی می کرد ، خیلی منظره زیبایی بود . دیدم مصطفی به این منظره نگاه می کرد و گریه می کرد خیلی گریه می کرد ، نه فقط اشک ، صدای آهسته گریه اش را هم می شنیدم . من فکر کردم او بعد از اینکه با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعا میدید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه میکند.
🔸گفتم: مصطفی چی شده؟
او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیباست!
ادامه دارد....
#به_وقت_رمان
#دهه_فجر
#انقلاب
#رمضان
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_هجدهم 💟من آن وقت نمی فهمیدم ، اما به تدریج اتفاقا
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_نوزدهم
🔰 در طول این مدت ، من تقریباً هر یک ماه به ایران برمی گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم ، اما مدام نگران بودم که چه می شود ، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟
☄تا اینکه جنگ کردستان شروع شد . آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست . برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است . آن شب تلویزیون که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد می آمد . فارسی بلد نبودم . فقط چند کلمه و متوجه نمی شدم ، دیگران هم نمی گفتند . خیلی ناراحت شدم ، احساس می کردم مسئله ای هست ولی کسانی که دورم بودند میگفتند: چیزی نیست ، مصطفی بر می گردد . هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد. مثل دیوانهها بودم و دلم پر از آشوب بود .
⚡️روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان . آنجا فهمیدم خبری است ، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند . پاوه محاصره بود . به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی . به دیگران هر چه می گویم گوش نمی دهند . نمی گذارند من بروم.
💟فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان . گفته غاده بیاید .
غاده گل از گلش شکفت . از اول می دانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید ، حتی اگر جنگ باشد . مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که "محسن الهی" را دنبال او فرستاده ، محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید ، می شناخت
#شهادت
#رمضان
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
. #داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_بیست_یکم البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مر
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_بیست_یکم
🔰به هرحال ، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم . البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم . نمی توانستم بیکار بمانم . در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران .
در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید . منافقین خیلی حمله می کردند به او . عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد ، خیلی عکس وحشتناکی بود .
✅ من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد ، چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامه ها اینطور جنجال به پا کرده بودند. در ذهن من هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد . از آن روز از سیاست متنفر شدم . به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم . بیا برگردیم لبنان . ولی مصطفی ماند. به من میگفت: فکر نکن من آمده ام و پست گرفته ام ، زندگی آرام خواهدبود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست .
✨بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم . همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می دادم می گفت . سفارش یک یک بچه های مدرسه را می کرد و می خواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم . برایشان نامه می نوشت . میگفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم . مدام می گفت: اصدقائنا ، دوستانم ، نمی خواهم دوستانم فکر کنند آمده ام ایران ، وزیر شده ام ، آن ها را فراموش کرده ام .
⚡️یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم . جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم . امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ...
#شهادت
#رمضان
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
سه شنبه ها متوسل به شهید شوید
💢شهیدی که بعد از شهادتش کارنامه امتحانی دخترش را امضاء کرد
وقتی به شهادت رسید دختر هفت ساله ای داشت. روزی معلّم دختر، کارنامه ی دانش آموزان را به دستشان داد و به آن ها تأکید کرد که پدرتان حتماً باید پای کارنامه را امضاء کند و اگر فردا با کارنامه ی بدون امضاء به مدرسه بیایید خودتان میدانید.
دختر کوچک با دلی شکسته به خانه رفت و مستقیم به اطاقی که عکس پدر در آن بود رفت و با چشم گریان از پدر می خواست تا کارنامه اش را امضاء کند.
صبح که از خواب بیدار شد دید پای کارنامه اش با رنگ قرمز امضاء شده است.
آیت الله خزئلی فرمودند: «این امضا را با ۶۰ امضای شهید تطبیق دادیم و دیدیم امضای خودش است». این کارنامه اکنون در موزه ی شهدا نگهداری می شود.
برای حاجت متوسل شوید به شهید
#توسل به شهید برای #حاجت
روزهای سه شنبه این عمل را انجام دهید...
سه، سه شنبه سوره ی #یس هدیه به شهید شود
از #کرامات
#شهید_سید_مجتبی_صالحی_خوانساری
#یادشهداباصلوات
#شهدا
#ماه_رمضان
#رمضان
#سید_حسن_نصرالله
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشتڪࢪدمبهگناه،پاڪشومدࢪ#رمضان
همهتࢪڪمبڪنندعیبنداࢪد،توبمانحسینم..🥲♥️
#ࢪمضانامامحسینـے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌙°•
الهی و ربی من لی غیرک 💛
#رمضان / #شهیدابراهیمهادی🌷
🕊#موزه_شهدای_گرمسار🕊
🌺#افلاکیان_خاکنشین🌺
✨@aflakian_khaknshin1402✨