eitaa logo
ضُحی
11.1هزار دنبال‌کننده
550 عکس
474 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوس‌های_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_دوازدهم فانوس دوم🍃 تمام طول مسی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ ( ) یک هفته ی بعد اگرچه کند و کشدار اما بالاخره گذشت و به شب اعزام رسید... بعد از خوردن شام بحث درباره کمبود آمبولانس های مجهز یا دست کم سالم درگرفته بود و منی که تک افتاده بودم از شدت حرص صدایم دورگه شده بود: _بابا الان دیگه آمبولانسا خودشون بیمارستان سیار دارن یه تجهیزات حداقلی که پزشک باهاش تو همون کابین اقدامات اولیه رو انجام بده... اصلا اونم نخواستیم لااقل آمبولانس سالم باشه ضربه رو به بدنه منتقل نکنه نه اینایی که ما داریم سوار که میشی انگار کف خیابون کشیده می شی!... اکثر مجروحایی که توی راه تموم میکنن دلیلش همینه... اصلا اینم هیچی دیدید دیگه این سری حتی آمبولانسم نبود رو کامیون مجروح آوردن... نرگس دوباره جمله قبلی را تکرار کرد: آقا مگه ما گفتیم همینه و باید همین باشه؟ نمی فروشن بهمون چه کنیم؟ تقصیر ماست؟ _پس تقصیر کیه؟... چرا باید کاری کنید که حتی نخ بخیه هم بهتون ندن؟ چرا باید با عالم و آدم دربیفتید مجبورتون کردن؟ جمله کاملا منعقد نشده بود که صدیقه که برای دیدن همسرش بیرون رفته بود در اتاقک کوچک استراحتمان را باز کرد و وارد شد. نرگس آهسته گفت: _جواب این حرفت رو بعدا میدم... یادم بنداز حتما... بعد صدا بلند کرد: چه خبر صدیقه؟ صدیقه جلو آمد و دوزانو کنار سفره باز مانده شام نشست... _بچه ها صابر گفت نماز صبح رو که خوندید دیگه نخوابید آماده باشید هر موقعی ممکنه بیان صدامون کنن... راضی و خوشحال لبخند زدم و یکبار دیگر مشغول وارسی وسایل داخل کوله ام شدم تا مطمئن شوم هیچ چیز جا نمی ماند. ❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌ 💕 ⏳💕⏳ 💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕