eitaa logo
دیمزن
2.9هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
555 ویدیو
19 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
ان شالله هیچ مردمی نخواد که خدا رو بپیچونه که خدا هم نخواد ازشون امتحانهای سخت بگیره. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
وای که چقدر بی اعتنا بودن ساده است و نهی از منکر هنرمندانه و دلسوزانه سخت...🥲 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
خدایا بی شک تو دستمان را گرفته ای که بین این همه جماعت بی دین و کج مذهب، ما دل به تو و قرآن و اولیاءت داده ایم. بیا و هرگز رهایمان نکن. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
2.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رزق امروزت رو بردار😍😊😉 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
خدا بر خلاف ما عجول نیست. سر صبر می نشیند و تماشا می کند. فلذا این طور نیست که کاری نکند. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
این چند روز خیلی دلم برای پیامبر تنگ شده. همه چیز از این پیام ساده شروع شد. سیده هدی با ما حج بود و توی کتاب نوشته ام که چه طور یکباری اتفاقی هم را پیدا کردیم و درست در لوکیشن عکس بالایی نشستیم و سر کیف زیارتنامه پیامبر و ائمه بقیع را خواندیم و خانم های روستایی هم دورمان جمع شدند و روضه خواندیم و گریه کردیم و یکی از خانم های روستایی چقدر قشنگ و خودمانی برای همه ی مردم عالم دعا کرد و ما آمین گفتیم. حالا سیده هدی دوباره آنجا بود و من حتی پرنده ی خیالم را هم با ناباوری می فرستادم آنجا.... تازه به امکان هایی که این لحظه هایم می توانستند تجربه کنند فکر کردم و بی نهایت دلم تنگ شد برای این که برسم به این گنبد سبز و بگویم و علیک السلام یا رسول الله...فاما السائل فلا تنهر... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
امروز خیلی یه هویی به مجلس شادی پیامبر دعوت شدم. کجا؟ خونه ی خانم مروتی اینا😅 همونجا که یه بار تو محرم رفتیم روضه شون ولی دیدیم تموم شده به جاش رفتیم پارک! چقدر مجلس بی ریا و بی تجملات و شادی بود. همه ی خانومای مسجد که تو روضه های محرم مشکی دیده بودمشون رنگی رنگی بودن و طول می کشید تشخیص بدم عه این همونه! پیر و جوون با همه وجودشون کف می زدن و کل می کشیدن. البته خوبیِ مولودی خوان هم بی تاثیر نبود. چه غزل های قشنگی می خواند. چه حال خوبی داشت خودش با پیامبر... خیلی ها را دیدم که خنده روی لبشان بود و کف می زدند و کل می کشیدند ولی از گوشه ی چشمهایشان هم اشک بی هوا می ریخت. اشک محبت...اشک حسرت... چرا ما پیامبرمان را ندیده ایم؟ چرا نمی شود برویم ببینیمش؟ چرا بلد نیستیم همه مردم دنیا را عاشقش کنیم؟ یاد یکسالی که کتاب شبیه را می نوشتم افتادم. هر صبح به حضرتشان سلام می دادم و به عشق او پشت سیستم می نشستم. ولی آیا حتی کمی هم شبیه حضرتشان شدم؟ نمی دانم. ولی هوس کرده ام من هم امسال برای جشن تولد پیامبر کاری بکنم. چه کاری؟ باز هم نمی دانم. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
اخلاق و حرفها و انتظارات مان همه در جهت حفظ آرامش همسرمان باشد. ظاهرا همین بوده😅 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
روزی چندبار باید به خدا پناه ببریم؟🫠🙄 نمی شود همانجا پیشش بمانیم؟ مثل بندگان مُقرّبش!؟ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
این متن رو یکی از دوستانم نوشته و برام فرستاده. اگه گفتید ربطش به من چیه؟
بسم الله الرحمن الرحیم صلی الله علیک یا رسول الله بعصی وقتها میشوم میگ میگ! اینقدر که بیشتر روزم به بالا پایین کردن خیابان های پرترافیک تهران بگذرد ، اینقدری که آخر شب نرم افزار نشان بابت کیلومتر رانندگی آنروز بهم مدال فرمانبد بدهد! آخر شب از بابا پسری را تحویل گرفتم که بالاخره برویم خانه! چراغانی خیابان‌ها برای میلاد پیامبر اینقدر قشنگ بود که کلافه تر از من را هم سر ذوق بیاورد گوشی را گشتم دنبال آهنگ چند لحظه بعد روی فرمان ریز ضرب گرفته بودم و زیر لب می‌خواندم یا نبی الله , صفی الله یا محمد یا ولی الله , حفی الله یا محمد یا بشیر الله , نذیر الله یا محمد یا حبیب الله , شفیع الله یا محمد یا خیر خلق الله یا رسول الله چند لحظه بیشتر طول نکشید ۲۰۶ نقره ای انگار که دستپاچه شده باشد ناغافل پیچید جلوی من کل کلافکی روزم را ضرب کردم فشار دادم روی بوق ماشین شیشه را دادم پایین برگشتم توی صورتش نگاهم فکر کنم هزار تا غر داشت و دری وری! روزم تکمیل شد راننده ناشی تازه گواهینامه گرفته ترسیده! رد شدم ۲۰۶ افتاد پشت سرم هنوز زیر لب داشتم به جان راننده و دستپاچگی اش غر میزدم که صدای ضبط مثل پتک خورد توی سرم یا طاهر الاخلاق یا محمد یا صادق الاقوال یا محمد خیر خلق الله یا محمد نگاهم چسبید به چراغانی ها چسبید به زن ترسیده پشت فرمان ۲۰۶ نقره ای توی آینه ماشین چسبید به چشمهایش به پر روسری که به دهن گرفته بود آهنگ دوباره رفت از اول نگاهم اما محکمتر گیر کرد به کتابی که ناشی از ترمز ناگهانی از کیفم بیرون زده بود یادداشت اولش مثل پتک خورد توی سرم به امید اینکه شبیه اش بشویم .... ضبط می‌خواند و من مغموم ترین بودم از اینکه اصلا شبیه ات نشدم ضبط می‌خواند و من انگار به قاعده یه کوهِ سنگین زمین‌گیر شده بودم یارب المصطفى بجاه المصطفى اغفر الذنوب , استر العیوب اهدی القلوب , لکی تتوب ضاعف الثواب , یمن الکتاب ابعد العذاب , یوم الحساب