آقای غرغروی شماره ۲
پارسالش گندم هایشان را به دولت نفروختند. ولی بازار طوری شد که آخرش مجبور شدند گندم ها را بدهند دلال. آن هم به ثمن بخس. به آنها چه مربوط که کشور هشت میلیون تن گندم احتیاج داشت و مجبور بود کرور کرور گندم وارد کند؟ قیمت مصوب دولت برای پیش خرید گندم آن قدر کم بود که هزینه کاشت و داشت و برداشت و کارگر و آب و کود و خون دل خوردنشان درنمی آمد. سود، پیش کش. پدرش گفته بود: «آخرین سالی است که گندم می کاریم.» شاید بعدش زمین را می فروختند به بنگاهی زبل روستا و آنها هم می رفتند حاشیه شهر و ساکن یکی از آن بیغوله های پنجاه متری شبیه خانه می شدند. جایی پیش عموها و پسرعمه هایی که سالهای قبل این کار را کرده بودند. پدرش باغبان خانه های مردم می شد. آنها راننده اسنپ. شب های سرد زمستان که پدرش هر نیم ساعت یک سیگار می کشید، او و برادرها آه می کشیدند و به جان دولت غر می زدند. تابستان ولی روشن بود. اتفاق خوبی افتاد. دولت جدید نرخ خرید گندم از کشاورزها را یکهویی بالا برد. چشمهای چروک پدرش خندیدند. آخرین بار گندم را که تحویل دادند و رسید گرفتند، پدرش گفت: «دلم روشن بود به این سید رای بدم. چه خوب که به حرف شما گوش ندادم!»
دوسال بعدش تولید گندم کشاورزان به یازده و نیم میلیون تن رسید.
کشور بی نیاز شد.
پدرش کمتر سیگار می کشید.
آنها کمتر، آه.
#رای_عزیز_من
#به_جای_غرزدن
#رای_بده
#اهمیت_به_کشاورزان
#شهر_غرغروها🤪
#فائضه_غفارحدادی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan