روز سی و نهم/ چگونه احساس پیامبری را تجربه کنید
ذوق خاصی داشتیم. شبیه روزهای اردوی مدرسه. با جمعی از جوان های کاروان جلوی هتل بودیم. ساعت چهار صبح! آقای پارچه باف دو تا ون گرفته بود برای داوطلبین صعود به غار حرا. چند نفر از میانسال به بالاها هم آمدند ولی مدیر فتوا داد برای غار حرا مستطیع نیستند و از گردنشان ساقط است! اصرار آنها برای اینکه به مرجع دیگری رجوع کنند هم چاره ساز نشد. غار حرا از برنامه های اعلامی نبود و مثل عمره مجدد، با اصرار اعضای کاروان و با هزینه دنگی برگزار می شد. دم اذان صبح ون ها ما را روی شیب نود درجه کنار مسجد کوچکی پای جبل النور پیاده کردند. شیب، طوری بود که وقتی در ون را باز کردیم خانم اسلامی پرت شد پایین! با احتیاط پیاده شدیم. فضای وهم آلودی بود! گربه ها با چشم های براق شان نگاهمان می کردند و روی تابلوها نوشته بود: «لطفا به میمون ها غذا ندهید!» چند مغازه محقر آن موقع سحر باز بودند و آب و آفتابگیر و عصا و خوردنی می فروختند. داخل مسجد جا نبود. به سختی جای صافی روی سنگی پیدا کردیم و به نوبت نمازمان را خواندیم و راه افتادیم. مسیر پله پله بود اما پله های گاه با ارتفاع زیاد و مناسب جهت زانو! یکی دونفر همان یک سوم ابتدایی مسیر پشیمان شدند و نشستند. ما ولی آهسته و پیوسته ادامه دادیم. با نور موبایل ها و همراهی کاروانی از ترکیه که میانگین سنی شان خیلی از ما بیشتر بود. پیرمرد ها و پیرزن های شیک پوش که با هر قدمشان ذکر می گفتند: «یا نبی الله...یا رسول الله...» حمله دارشان مدام تذکر می داد: «از قافله عقب نمانید!» کلمه قافله برایم تداعی کاروان های قدیم را می کرد. یا متن های تاریخی. پرنده خیالم در آن کبودی سحر پر کشید و ما را دید که پشت سر قافله دو نفره پیامبر و علی حرکت می کنیم. سعی می کنیم از قافله عقب نمانیم و پایمان را دقیقا روی همان سنگی بگذاریم که آنها گذاشته اند. چند سال پیش، از یکی از نویسنده های کودک قصه ای خوانده بودم. قصه فرشته ای که ماموریت گرفته بود در هر جایی که قطره عرقی از پیامبر بچکد، یک گل سرخ برویاند و اتفاقا آن روز پیامبر عازم غار حرا بود و فرشته جای قطره های عرق پیامبر گل کاشت و وقتی پیامبر به غار رسید نواری از گل های سرخ روی کوه روییده بودند و همه می توانستند با آن گل ها پیامبر را پیدا کنند. کاش آن قصه واقعی بود و گل های سرخی بودند که جای قدم های پیامبر را نشاندار کرده بودند. در تمام مسیر صعود دوست داشتم از پیامبر بپرسم که خب چرا اینجا و کوه به این سختی؟ جای دیگری برای خلوت کردن نبود؟ اما وقتی عرق ریز و خسته رسیدیم قله و در زرد و نارنجی فلق نگاهی به اطرافم انداختم کاملا به پیامبر حق دادم که اینجا را برای مناجات انتخاب کند. «عظمت طبیعت» تنها عنوانی بود که می توانستم روی آن قاب بی نظیر و زیبا بگذارم. آدم دلش می خواست ساعت ها بنشیند و خالق آن عظمت را تسبیح کند. «سبحان الله! چقدر تو قشنگی!» مسافتی را از آن طرف کوه باید پایین می رفتیم تا به خود غار برسیم که مشخص بود روی مسجد الحرام دید دارد. اما ازدحام مردانه مسیر تا جلوی غار انگیزه های لازممان را کور کرد. همانجا روی قله هم خیلی خوب بود. مداح کاروان مان روی بلندترین سنگ قله نشسته بود و خودجوش با صوتی زیبا شروع به خواندن سوره علق کرد. چقدر حسن انتخابش را دوست داشتم. آدم در روزهای اولیه چهل سالگی اش بیاید غار حرا و سوره علق بشنود و حس پیامبری بهش دست ندهد؟ به این فکر نکند که بعد از برگشت چه رسالتی بر دوشش افتاده؟ چه اثری باید در جامعه اش بگذارد؟ وای خدای من! شبیه پیامبر شدن چقدر سخت است....
#اردوی_حرا
#زانو_تراپی
#از_قافله_عقب_نمانید
#جا_پای_پیامبر_و_علی
#نوار_گل_سرخ
#آخه_جای_راحت_تری_برا_عبادت_نبود؟
#محل_صدور_خود_به_خود_چقدر_قشنگی_تو!
#حرا_تراپی
#اقرا
#با_من_بودی_خدا؟
#هر_کس_رسالتی_دارد_و_بعثتی
#شبیه_پیامبر
#دورت_بگردم
#سفرنامه_حج
#منتشر_نشده
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
دیروز همین طور که با یک دست سوپ مهمانی افطار را هم می زدم با دست دیگرم پیام های اینستا را چک می کردم. پیام بازخورد دوستی را باز کردم و اتفاقی چشمم افتاد به پیام قبلی اش که مال چند ماه پیش بود. نوشته بود: با استوری های حج پارسالت هوایی شدم و امروز بالاخره تونستم فیش حج بخرم.
به جای جواب دادن به پیام آخرش پرسیدم: "ثبت نام کردی کاروان؟ امسال می ری؟"
بلافاصله جواب داد که: "نه کاروان ها بسته شده اند و جامانده ام و دنبال تک و توک ظرفیت های خالی ام که بازشود و آنها هم تا من مطلع می شوم پر می شوند." آدرس گروه حجی که پارسال عضو شده بودم (و طی یک بیماری مازوخیستی امسال هم هر روز بهش سر می زنم و تک تک پیام های افرادی که عازمند را می خوانم) را برایش فرستادم و گفتم: "اینجا هر کی از ظرفیت های خالی مطلع می شه به بقیه اعلام می کنه. گوش به گروه باش!"
نیم ساعت بعد در حالیکه همچنان داشتم سوپم را هم می زدم صوتی از همان دوست دریافت کردم که با خوشحالی می گفت خدا خیرم بدهد و همین که عضو گروه شده یکی ظرفیت خالی کاروانی را اعلام کرده و هرچه به دفتر زیارتی اعلام شده زنگ زده کسی جواب نداده و از طریق همان گروه، تلفن مدیر کاروان را پیدا کرده و زنگ زده بهش و او گفته که من الان محل کارم هستم و دفتر نیستم. ولی می تونید بیایید همین جا ثبت نام کنید و از قضا محل کار مدیر کاروان در همان کوچه ی محل زندگی رفیق ما بوده! و در عرض یک ربع کل فرایند ثبت نام و حاجی بالقوه شدن دوست ما انجام شده بود!
صوت که تمام شد ملاقه سوپ توی دستم می لرزید. واقعا همین طوری سرپا و ایستاده توی آشپزخانه واسطه حج رفتن یکی شده بودم؟
چقدر لذت بخش بود. انگار که کار حج خودم جور شده بود. همان قدر هیجان زده بودم. بعدش با خودم فکر کردم حواله حج آن رفیق را دیشبش در شب قدر امضا کرده بودند و من هم اگر واسطه نمی شدم حج او خود به خود جور می شد. بعد دلم هزااااار بار خواست که کاش برای من هم شب قدر دوباره حج می نوشتند و اگر می نوشتند خود به خود همه چیز جور می شد و حتی اینکه فیش ندارم هم مانع نرفتنم نمی شد!
خلاصه که شوق حجی که این چند ماه به خاطر نوشتن سفرنامه و خواندن آن گروه حج قطره قطره بیشتر شده بود، دیروز ظهر قلمبه قلمبه اضافه شد.
شب هنوز مهمان ها نرفته بودند که یکی از عوامل کاروان مان زنگ زد! آن وقت شب؟ کاروان حج؟ چه عجب؟ با اشتیاق گوشی را جواب دادم. آقای فلانی از تعریف های مسئول فرهنگی بعثه گفت. از استوری های پارسال و سفرنامه امسال. گفته بود که استوری های "الکعبه تجمعنا" چقدر بازخورد خوب داشته و رونمایی سفرنامه حج را بیاوریم توی سازمان حج و این حرفها.
من این طرف خط داشتم برای همین حرفهای معمولی گریه می کردم. درست همین امروز که این قدر هوای حج افتاده بود توی دلم باید یکی یادم می آورد تک تک فریم هایی که دوربینم ثبت می کردند برای استوری ها را؟
گفتم به مسئول فرهنگی بگویید امسال بیام دوبرابر محتوا تولید می کنم ها! و توی دلم بابت همه دعاهای حجی که شب قدر چون فیش نداشتم تزئینی خوانده بودمشان، پشیمان شدم.
#وارزقنی_حج_بیتک_الحرام
#فی_عامی_هذا_و_فی_کل_عام
#دورت_بگردم
#من_دوست_دارم_رونمایی_کتابم_تو_کعبه_باشه!
#آرزو_که_بر_بندگانت_عیب_نیست؟
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
✈️ این سفرنامه خواندنی به زودی داره چاپ میشه
و قراره به #نمایشگاه_کتاب برسه
😋 پس منتظر باشین که یه کتاب داغ و خوشمزه تو راهه...
#دورت_بگردم
این روایت ادامه دارد...
📌 #انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔@nashreshahidkazemi
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🥰 الهی #دورت_بگردم...
📖 کتاب #دورت_بگردم هم یک هدیه جذاب داره
یه هدیه از جنس کتاب.
🎁 هدیهای که همیشه واستون به یادگار میمونه
و میتونه زینتبخش کتابخونه شخصیتون باشه.
🌱 یک پازل چوبی سه بعدی(ماکت خانه کعبه)
به همراه یه چالش و مسابقه باحال که همراه کتاب توضیحاتش داده میشه.
با حال نیست!😊
✅ #دورت_بگردم
اسم یه سفرنامه است. یه سفرنامه از جنس حج.
با برشهایی خوندنی،
از تجربه و نگاهی متفاوت.
🥺 اشکها و لبخندها، دغدغهها و نگاهها
همهوهمه
در بزرگترین کنگره دنیا جمع شدن
و قراره تصویر جدیدی بهمون ارائه بدن.
🔔 تو همین چند روزه منتظر این اتفاق خوب باشید:
هم کتاب خوب و جدید
و هم هدیهای دوستداشتنی
#به_زودی
#دورت_بگردم
#فائضه_غفار_حدادی
📌 #انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔@nashreshahidkazemi
🔔 #فروش_ویژه
💯 بالاخره منتشر شد
🥰 روایتی صمیمی از عظیمترین کنگره سالانه دنیا.
یه #سفرنامه_حج که خیلی منتظرش بودیم.
هم ما و هم خواننده هاش!
📖 کتاب #دورت_بگردم
🖋️ اثر #فائضه_غفار_حدادی.
✍️ نویسنده که یک زائر معمولیه برای اولینبار با پدیده حج مواجه میشه و خواننده رو همهجا با خودش همراه میکنه.
نه تنها حرم و بقیع و طواف و مشاعر که هتل و پاساژ و مساجد محل!
و البته با لحنی خودمانی و آمیخته به طنز
🎁 اما خبر خوب اینکه در کنار این کتاب
یه #هدیه جالب هم تقدیمتون کنیم.
یه پازل سهبعدی از خونه خدا
که باید خودتون اون رو بسازید رنگش کنید
🌱 جا نمونید
تعداد هدیهها #محدود
فقط برای #چاپ_اول کتاب
🛒 مشاهده و خرید از طریق سایت زیر 👇👇
https://manvaketab.com/book/391367/
🔻سفارش در ایتا👇
@manvaketab_admin
📌 #انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔@nashreshahidkazemi
امروز دورهمی کاروان حج مون بود و قرار بود یه رونمایی خودمونی از " دورت بگردم" هم انجام بدن.
قول داده بودم باشم ولی چندتا کار به هم پیچید و نتونستم برم.
چقدر دلم براشون تنگ شده بود.
چقدر با دیدن عکساشون یاد جلسات این موقع پارسال و جلسات مکه و مدینه کاروان افتادم.
چهل روز سفر دلها رو به هم نزدیک می کنه یا عشق مشترک؟
#دورت_بگردم
#کاروان_کوثر_ولایت
#میزبان_نازنین_معذرت
#دورهمی_چندم_پس_از_سفر
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
قبل این قسمت نحوه دعوت یکهویی هم نوشته شده که دیگه عکس نگرفتم.
راستی پرواز حج مان سال پیش روز تولد امام رضا بود.
#یادش_بخیر
#دورت_بگردم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من هم به توفیق الهی روی آن مهمان عزیز را زیارت کردم.
اما به جای همه این ها دوست داشتم بگویم:
آقا! دورت بگردم!
همین.
#دورت_بگردم
#یعنی_می_شه_آقا_بخونن؟🥹
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که کتاب "دورت بگردم" رو خوندن با این آقای نعمت رحمت برکت آشنان.
فیلم رو حاجی های امسال فرستادن.😊
#خاطرات_حج
#دورت_بگردم
#نعمت_رحمت_برکت
#دلتنگی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
#هدیه_تولد_پارسالش
#تکرار_ناپذیر
#منحصر_به_فرد
#میوه_دلم:
#گفتم_بهش_پسرم_فدات
#و_بعد_از_طرفت_دورش_گشتم
#دورت_بگردم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
🎉 نیوار برگزار میکند:
📚 جشن امضای کتاب #دورت_بگردم
♦️ سفرنامهی حج #فائضه_غفار_حدادی
(امضا به اسم سفارشدهنده انجام خواهد شد)
📝 با ۱۵٪ تخفیف
قیمت روی جلد: ۱۳۰ هزار / 👈 با تخفیف: ۱۱۰ هزار
📅 مهلت ثبت سفارش: تا ۳۰ خرداد ماه
♦️ ثبت سفارش:
- از سایت #نیوار
https://nivaar.ir/کتاب-دورت-بگردم
یا
- ارسال پیام به ادمین:
@Nivaarbookstore
📚 معرفی کتاب:
روایتی متفاوت و البته صمیمی از عظیمترین کنگره سالانه دنیا
کتاب «دورت بگردم» یادداشتهای سفر حج خانم نویسنده؛ فائضه غفارحدادی است که در خلال مطالب عرفانی همواره رگههایی از طنز و اتفاقات بامزه را هم روایت میکند و لحن کتاب و نگاه نویسنده، سرزنده و بازیگوش است. سفر نویسنده چهلروزه بوده و عناوین نوشتاری بهصورت قطعات کوتاهی هستند که با زمان مشخص شدهاند.
بعضی شب ها دلم بدجوری برای این مکعب جذابِ دوست داشتنیِ عجیب، تنگ می شود.
امروز توی گروه خانوم های کاروانمان عکسی از هم سفری ها دیدم. پرت شدم به روزهای خوش حج و حال و هوایش.
لذت طواف طوری زیر زبانم مانده که حتی با یادآوری ش می گویم: این الملوک؟
درباره خواجه نصیرالدین طوسی نوشته اند که وقتی مسائل برایش مشکل میشد ، شروع میکرد به فکر کردن تا مسئله را حل میکرد گاهی آن آخر شب ، وقتی که مسئله برایش حل میشد چنان حالت وجدی به او دست میداد که میگفت : این الملوک و ابناء الملوک من هذه اللذه؟
یعنی پادشاهان و شاهزادگان کجایند که ببینند لذتی که الان من احساس میکنم بیشتر است یا لذتهایی که آنها از امور حسی برده اند ؟
الهی نصیب و روزی تک تک تان چنین لذت های قشنگی...
اینکه چشم بیندازی به آن حجم ساده ی پرمعنای متعلق به عزیزترین کس و بگویی:
#دورت_بگردم
و بشنوی که خب بگرد!
آه! این الملوک؟
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
#صفحه_ی_۹۵
#طواف
#دورت_بگردم
#خیلی_دلم_تنگته
#می_شه_بازم_بیام؟
#هرکدام_از_آن_ده_هزار_نفر_امسال_رفت_نامردی_نکند🫠
#دعا_بک_بدهد☺️
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan