چند روز دیگر
یا چند ماه دیگر
یا فوقش چند سال دیگر
آن میز و عکس و لاله های سبز را برمی دارند
و تو می شوی فقط یکی از سنگ های حرم.
که در ازدحام زائرانی که حافظه هایشان دیگر خاطرات تو را به یاد نمی آورند، دیده نمی شوی. گم می شوی.
بی هیچ تشریفاتی و مقبره ای و ضریحی.
تو تمام خودت را از دست می دهی
و می شوی جزئی از حرم محبوبت.
خشتی از آستان مقدس حضرت دوست
آستانی که روزی کلیددارش بوده ای.
و لابد چقدر شرمندگی کشیده ای از لطف محبوب که اجازه این پاسبانی را به تو داده بود.
من حتم دارم تو یکی از روزهایی که غبارروبی ضریح را به عهده داشتی وقتی که با چوب پرهای سبز، خاک رو مضجع مولایت را می تکاندی آرزو کرده بودی که غباری باشی رها در حرمش. که دیده نشوی، جایی را اشغال نکنی، کسی تو را به حساب نیاورد.
اما کنارش باشی و با نگاه خورشیدی او به برق زدن بیفتی و کیف کنی.
آن وقت خدا آرزویت را چهل روز پیش برآورده کرد.
چند ساعت مانده به تولد محبوبت.
پرواز کردی، سوختی، غبار شدی
آوردندت توی حرم.
روحت غباری شد نامرئی که تا ابد بین زائران و مجاوران حرمش می چرخد و با نگاه خورشیدی محبوبش برق می زند و کیف می کند.
و جسمت شد یک خشت از آستان مقدسش.
خشتی که آن هم چند روز دیگر، یا چند ماه دیگر یا فوقش چند سال دیگر نامرئی می شود و تو کامل به آرزوی شاید ناگفته ات می رسی.
"محبوبم! ای کاش طوری جزئی از تو شوم که انگار هرگز نبوده ام."
می دانی آقای رئیس جمهور شهید من!
نحوه زندگی و شهادت تو بی نهایت استعاری، قشنگ، دست نیافتنی و رشک برانگیز است.
هربار که عکسی از مزار قرنیزی ات را می بینم، یاد روح درخشانت می افتم که در حرم می چرخد و می رقصد و به زائران سر می زند و مثل زمان زنده بودنش دغدغه اجابت خواسته هایشان را دارد.
و من زیر لب می خوانم:
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
#به_مناسبت_چهلمین_روز_شهادتش
#به_امید_تکرارش
#شهید_رئیسی
#غبار_براق_و_رقصان_حرم
#خشتی_از_آستان_مقدس_محبوب
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan