عصر عرفه وقتی توی چادر دم کرده بعثه دعای عرفه را می خواندیم و از تنگی جا زانو به زانو می شدیم مداح گفت:
*امروز خدا به زائران اباعبدلله زودتر از شما که مهمان خودش هستید نظر می کند. چون حسین عزیزکرده خداست و مهمانانش هم جور دیگری برای خدا مهمند* .
احساس کردم همان جا وقت ناز کردن است!گفتم:
*خب خدا ما هم دوست داشتیم امروز مهمان حسین تو باشیم. ولی چه کنیم که اطاعت امر تو بر ما واجب بود. به خاطر دستور تو از دلخواه خودمان گذشته ایم و حالا اینجاییم. حداقل برات اربعین مان را بده که دلمان خوش باشد* .
و همان لحظه چیزی از دلم گذشت که مستجاب شد. آخر آن روز عرفه بود و آنجا عرفات و آسمان پر از مرغ های آمین که تک تک و دسته دسته روی شانه ها می نشستند.
این بود که با اینکه امسال مشکلات زیاد بود و همسرجان بعد از آن چهل روز مکه دیگر مرخصی نداشت و هزینه های حج و ولیمه و افزایش شهریه ها و چیزهای دیگر اوضاع مالی را به هم ریخته بود و کمردرد گاه و بیگاه زمینگیرم می کرد، ولی دلم یک جورهایی قرص بود که می شود.
مدد حضرت رقیه هم به کمک آمد و شد.
هرچند کوتاه و بر خلاف میلم غیرخانوادگی.
دعا کنید برام بتونم بهترین استفاده رو ببرم و کمرم اذیت نکنه.
منم ان شالله باتری موبایلم همراهی کنه، همراهتون می کنم.
توضیح عکس: فردا ان شالله همون ساعتی که رومینگ عربستان تموم می شه رومینگ عراق رو فعال خواهم کرد.🥺🥺🥺 دلم خواست همین را نشانه بگیرم که من اربعین را از عرفات گرفته ام.
#مثل_حج_خواهم_گفت_عیالوار_آمده_ام
#همه_آنها_که_پیام_ها_را_می_خوانند_بامنند
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan