eitaa logo
دین بین
12.2هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
13 فایل
😁هدف ما گفتن موضوعات سنگین با قالب سبکه 🎞 تولید کلیپهای اینوری برای اونوری‌ها 🥴 ✍️ نویسنده و کارگردان: سید علی سجادی‌فر 🎞️ بازیگر: امید غفاری ادمین کانال و رزرو تبلیغات: @admin_dinbin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹خیرمقدم به اعضای جدید🌹 قسمت اول 💖👇👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/99 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/574 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/855 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/4275 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/5439 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/7201 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸 #صفحه28_سوره_بقره 🌸🍃 هرروز یه صفحه قران به نیت #ظهور و #سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید🌷 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🍃🌸 #ترجمه_صفحه28_سوره_بقره 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید🌷 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃 (م.مشکات) بابک نگاهی به شروین کرد و رو به شاهرخ گفت: - اینجا رسم همینه. بازی بدون پول رسمیت نداره - پس شروین بازی نمی کنه آرش با تمسخر گفت: - این دیگه چه شاسکولیه شروین داد زد: - عوضی! مواظب حرف زدنت باش - توهم مواظب این رفیق پاستوریزت باش! فکر کرده اینجا مهدکودکه؟ و بعد ادای شاهرخ را درآورد: - شروین بازی نمی کنه - خیلی پررو شدی آرش. اگه راست می گی بازی کن تا نشونت بدم - من که آماده ام تو جا زدی شاهرخ روبروی شروین که عصبانی دستکش می پوشید ایستاد و گفت: - نه شروین. این کار درست نیست اما شروین گوشش بدهکار نبود. با چهره ای پر ازخشم رفت سر میز. شاهرخ دوباره کنارش ایستاد: - برای چی خودتو درگیر می کنی؟ نیاز نیست بازی کنی - نیاز نیست؟ با اون حرف زدنت خراب می کنی بعد می گی نیاز نیست. باید حالش رو بگیرم شاهرخ دست شروین را گرفت. شروین به تندی دستش را بیرون کشید شاهرخ در چشم هایش خیره شد: –مطمئنی داری حال اونو می گیری؟ با دیدن شاهرخ لحظه ای از تب و تاب خارج شد و بی حرکت ماند اما فقط چند لحظه چون آرش توپ را روی میز به طرف شروین هل داد و گفت: - اجازه بازی صادر نشد؟ اگه مربی مهدتون اجازه نمیدن می تونی بی خیال شی ها شروین با این حرف دوباره به حال قبلی اش برگشت - تو پولت رو آماده کن و رفت آن طرف میز. شاهرخ نگاهی مأیوسانه به شروین کرد، چند قدم به عقب رفت، چرخید و به طرف در خروجی سالن رفت. آرش گفت: - هه! مربی مهد رفتن ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#حدیث_روز 🌸🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#تم_مهدوی🌹🍃 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
🌹🍃 (م.مشکات) شروین سر بلند کرد و شاهرخ را دید که در دود و تاریکی سالن گم شد. در فکر فرو رفت. آرش رشته افکارش را پاره کرد: - اگر بخوای می تونی پولت رو بذاری بری دنبالش ها ! نگاهی غضب آلود به آرش انداخت و خم شد روی میز تا توپ را بزند... شاهرخ توی ماشین منتظر شروین نشسته بود و چشمش را به در سالن دوخته بود. بالاخره شروین آمد. از همان دور معلوم بود که عصبانی است. وقتی به ماشین رسید بدون اینکه حرفی بزند سوار شد کمربند را بست و ماشین را روشن کرد. حرکات تندش نشان دهنده شدت عصبانیتش بود. شاهرخ ناخودآگاه خنده اش گرفت ولی به روی خودش نیاورد. کمی که رفتند شروین نگاهی به شاهرخ کرد و لبخند را روی لبش دید با تندی پرسید: - خیلی خنده داره نه؟ شاهرخ که به زور خنده اش را قورت داده بود نتوانست طاقت بیاورد. - آره ... خنده داره بخند، من به خاطر تو شرط بستم حالا بهم می خندی شاهرخ سعی کرد به خودش مسلط باشد: - بهت گفتم بازی نکن، نگفتم؟ شروین نگاهش کرد بعد یکدفعه فرمان را چرخاند و ماشین را کنار خیابان برد و خاموش کرد. چرخید رو به شاهرخ و گفت: - زحمت کشیدی. منو انداختی تو هچل با اون حرف زدنت بعد راه حل هم میدی؟ واقعاً چقدر دلسوز! - تو به خاطر غرور خودت توی هچل افتادی نه به خاطر من - غرور؟ من از تو دفاع کردم. جای تشکرته؟ - یادم نمیاد ازت خواسته باشم در برابر تیکه های آرش از من حمایت کنی! اگر خودش و حرف هاش رو نادیده می گرفتی بیشتر ادب می شد تا اینکه نشون بدی تونسته ذهنت رو کنترل کنه. اون عصبانیت تو رو می خواست و موفق شد. به درست و غلط بودن کارت توجه نکردی چون خالی کردن خشمت برات مهم تر بود - خودت پیشنهاد بازی رو دادی، ندادی؟ - پیشنهاد بازی دادم نه شرط بندی - همین دیگه. بدون شرط بندی که بدتر بود. اگه شرط بندی رو قبول نمی کردم که باید شکست رو قبول می کردم - قبول کردن باخت بهتر از زیر پا گذاشتن باورت بود. تو برای اینکه اون قبولت کنه خودت رو زیر پا گذاشتی. چرا اون خودش و اشتباهاتش رو به تو تحمیل کنه؟ به خاطر ترس از تمسخرش پیشنهاد اشتباهش رو پذیرفتی. شکست واقعی این ترسه - نخیر، من شرط رو قبول کردم تا بتونم از تو دفاع کنم ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃 (م.مشکات) وقتی من خودم چنین دفاعی رو نمی خواستم تو کاسه داغ تر از آش شدی؟ اگر به تصمیم من احترام میذاشتی محترمانه تر بود تا اینکه هر جور دلت می خواد رفتار کنی به اسم دفاع از من. از کاری که اشتباهه نمیشه استفاده خوب کرد. هدف وسیله رو توجیه نمی کنه. نمیشه پولی رو بدزدی و بعد صدقه بدی شروین! شروین در حالیکه دست هایش را تکان می داد گفت: - خیلی خب، قبول، حرف هات درست. حالا نمی شد همون جا بمونی تا حواسم جمع بشه بعد این حرف ها رو بزنی؟ عین بچه ها قهر کردی - ایستادن من یعنی تأیید کار غلط تو. رفتم تا مگر تو هم به بهانه من بیای اما تو اینقدر غرق در خشم خودت بودی که به هیچ چیز توجه نکردی. قبل از اینکه بخوای آرش رو کنترل کنی بهتره یاد بگیری چطوری خودت رو کنترل کنی شروین لحظه ای در چشمان شاهرخ خیره ماند، حرف هایش منطقی بود اما قبولش برای جوان مغروری مانند شروین سخت بود. سرش را برگرداند و گفت: - آره، اگر منم برده بودم اینجور قشنگ نصیحت می کردم شاهرخ رویش را از شروین به سمت خیابان چرخاند و گفت: - من بردم چون بابک می خواست. من تو بازی شاگرد اون هم نیستم. کارهایی که اون انجام میده چیزیه که من اگر سال ها هم تمرین کنم نمی تونم انجام بدم. میدونی یعنی چی به پیتوک جوری کات بدی که به دو تا توپ ضربه بزنه و هر دو رو بندازه تو پاکت؟ اون عمداً باخت. شروین با ناباوری به شاهرخ چشم دوخت و شاهرخ ادامه داد: - فکر می کنی هر دفعه برای چی آرش با تو دعوا و مرافعه می کنه؟ توجه نکردی که همیشه سروکلش پیدا می شه و شروع می کنه به تیکه انداختن تا تو رو عصبانی کنه؟ دفعه اول که بازیش رو دیدم شک کردم اما حالا مطمئنم خیلی بهتر از تو بازی می کنه. اگر یه ذره به نحوه چوب گرفتن، چرخش هاش، سرعت بازی، استراتژیش وَ بنکینگ های دو تائیش توجه می کردی می فهمیدی چی میگم. تو هنوز گاهی دستت می لرزه و پیتوک میدی اما اون خیلی راحت یه توپ فریز شده رو گل می کنه! اونوقت فکر می کنی بازیت از اون بهتره؟ با دقت بیشتری آدم های اطرافت رو نگاه کن این را گفت و در حالیکه به چشم های بهت زده شروین خیره می شد گفت: - آروم باش تا بتونی بهتر ببینی و بهتر تصمیم بگیری. آدم عصبانی نمی تونه عاقل باشه و هرکسی می تونه کنترلش رو دست بگیره بعد لبخندی زد و مشغول حرف زدن با گوشی اش شد که داشت زنگ می خورد. شروین هم بعد از کمی مکث در حالی که ذهنش در گیر حرف های شاهرخ شده بود ماشین را روشن کرد و راه افتاد. * شاهرخ سنگ ریزه جلوی پایش را شوت کرد و گفت: - بچه که بودم همیشه دروازه بان بودم. هنوز جای زخم هائی که روی زمین می افتادم مونده ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹 🕊 ✨ بچـه‌هـای محـل مشغـول بازی بودند که ابراهیـم وارد کوچه شد. بازی آن‌قدر گرم بود که هیچ‌کس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچه‌ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛ اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچه‌ها بی‌معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار می‌کردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظه‌ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همین‌طور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستی‌اش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: «بچه‌ها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم». کتــاب سلام بر ابراهیم، ص41-40 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 امام حسين (عليهالسلام) با گذشتتريـن مـردم، كـسى است كـه در زمان قـدرت داشـتن، گـذشت كند. بحـــــــــــــــارالانـــــــوار، ج71، ص 400 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯