eitaa logo
دین بین
12.3هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
😁هدف ما گفتن موضوعات سنگین با قالب سبکه 🎞 تولید کلیپهای اینوری برای اونوری‌ها 🥴 ✍️ نویسنده و کارگردان: سید علی سجادی‌فر 🎞️ بازیگر: امید غفاری ادمین کانال و رزرو تبلیغات: @admin_dinbin
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون سرشار از عطر الهی 🌹🍃 ان شاالله امشب در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها دعاگویتان هستم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان شاالله پارتهارو بین 10 ونیم تا 11 میذارم
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
🌹🍃 (م.مشکات) بعد کف دستش را نشان داد ادامه داد: - اینم یکیش، هفته ای یه شلوار ورزشی پاره می کردم. به اندازه کلاس های ورزش شلوار ورزشی خریدم و خندید. - هنوزم شیطنت توی چشم هات هست. البته شیطنتی که حبسش کردی. آدم شیطون بخواد موقر باشه خیلی سخته، نیست؟ - نه به اندازه شیطنتی که پشت بی حالی و کسلی پنهان بشه شروین منظورش را فهمید. دستش را توی جیبش کرد و سرش را تا یقه آورکتش پائین کشید و زیر لب گفت: - شیطنت من حبس نشده، خفه شده - تا حالا فکر کردی چرا اینجوریه؟ چرا ما آدم ها از بعضی چیزا که بدمون میاد هی تکرارش می کنیم؟ - شاید چون راهی برای عوض کردنش نداریم. یه بن بست - قبول ندارم! وقتی تقلا میکنی پس هنوز بن بست نیست - من که دیگه تقلا هم نمی کنم - همین ناراحتی یعنی تقلا، فقط شکلش فرق داره شروین نفس عمیقی کشید: - نمی دونم، شاید! چند دقیقه ای به سکوت گذشت - هفته دیگه میان ترمه، امتحان میدی یا انصراف؟ - فعلاً دانشگاه بهتر از خونه است - پس می خونی؟ شروین با قیافه ای حق به جانب گفت: - مگه با اون همه مسئله ای که من حل کردم نیازی به درس خوندن هم هست؟ شاهرخ روی نیمکت پارک نشست، آرنج هایش را روی پشتی نیمکت گذاشت و پاهایش را روی هم انداخت: - اون که جریمه گرفتن یقه من بود - می خوای بدونی راجع بهت چی فکر می کنم؟ - بدم نمیاد ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃 (م.مشکات) شروین کنارش نشست و ادامه داد: - اینکه تو همه مدت منو زیر نظر داشتی. اون موقع هم از عمد اومدی جلوی من. یا اون روز که حالت بد شد؟ خودت رو زدی به مریضی که من پارتی نرم شاهرخ ابروئی بالا برد و گفت: - واقعاً واحتمالاً در حین بیهوشی دکتر رو خریدم که قضیه رو لو نده؟ شروین کمی فکر کرد و گفت: - آ... خب آره... اینش جور در نمیاد بعد انگار چیز تازه ای به ذهنش رسیده باشد داد زد: - آها! قبلش که داشتی با تلفن حرف می زدی با دکتر هماهنگ کردی شاهرخ حرفی نزد و فقط یکی از ابروهایش را بالا برد و به شروین خیره شد. شروین که فهمید سوتی داده گفت: - آره، حرف احمقانه ای بود، خودم بردمت بیمارستان و بعد ادای خنده را درآورد. - هه هه! شاهرخ بلند شد و چند ضربه به کله شروین زد و گفت: - پوک پوک و همین طور که راه می افتاد گفت: - بهتره به جای این شرلوک هلمز بازی ها بری بشینی درست رو بخونی. من به کسی نمره الکی نمی دم شروین کنارش راه افتاد. - قبول کن اومدن تو و رفیق شدن ما یه کم عجیبه - مگه هرچی عجیبه تقلبیه؟ شروین دست هایش را بالا برد: - اوکی، تسلیم بعد مکثی کرد و پرسید: - از کدوم فصل ها بیشتر سئوال دادی؟ - سرکلاس توضیح میدم ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃 (م.مشکات) - اون دفعه گفتی اوایل دانشجوئی زیاد از درس خوشت نمی اومد، چرا؟ - یه ماجرای عاطفی، سرش خیلی اذیت شدم ولی نتیجه خوبی داشت - راحله؟ - راحله چند سال بعد وارد زندگیم شد. عشقی که برای خودم انتخاب کرده بودم یه عشق اشتباه بود اما منو به راه درستی کشوند. - یعنی چه؟ - عشق کور وکر می کنه و هیچ موجود خطاپذیری لیاقت کور و کر شدن رو نداره. آدم ها رو باید دوست داشت تا با دیدن عیب هاشون بهشون کمک کنی رشد کنن. اگر عیب ها رو نبینی هم به خودت ظلم کردی و هم اون - واو! چه پیچیده! خدا رو شکر من هنوز وارد این مسائل نشدم - مطمئنی؟ - آره چون کلاً با دخترا مشکل دارم شاهرخ با لحنی کشدار گفت: - مطمئنــــــــی؟ - خودت هم میدونی بین من و نیلوفر هیچی نیست. لااقل من بهش علاقه ای ندارم. با اون رفتارش! - چرا بهش نمی گی؟ درست نیست فکر کنه برات مهمه - خودش هم میدونه که مهم نیست. خودش رو زده به خر... شاهرخ حرفش را قطع کرد: - آی! مرد جوان، مواظب حرف زدنت باش - خیلی خب، زده به حماقت. رفتار من کاملاً واضحه اون نمی خواد بفهمه مشکل خودشه - من اگه جای تو بودم بهش می گفتم - مثل اینکه خیلی علاقه داری تو مجلس ترحیم من شرکت کنی؟ - بهتر از اینکه که هردوتون پا در هوا باشید - بحث رو پرت نکن! راجع به تو حرف می زدیم نه من شاهرخ ساقه علفی را که توی دهانش میچرخاند بیرون آورد و گفت: - گاهی ذهن و فکرت مشغول یه چیزی می شه و بعد می فهمی اونی که تو دنبالش می گردی چیزیه که پشت این قایم شده و این همش یه بهانه بوده تا به مقصد اصلی برسی. من معتقدم خدا اگر کسی رو دوست داشته باشه عاشقش می کنه و اگر بیشتر دوستش داشته باشه عشقش رو ازش می گیره ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹خیرمقدم به اعضای جدید🌹 قسمت اول 💖👇👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/99 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/574 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/855 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/4275 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/5439 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/7201 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز🌸🍃 🌹اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج🌹 #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزند😁 اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...😜😅 اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، کلافه شده بودیم،🙁 دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم.🤗 خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد،😬 تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه، استخوانی پیدا شد.😳 دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ... بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ،😆 به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😇 چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!🙃🌷 و کلی خندیدیم ...😂 خاطره ای از زندگی راوی : کپی با ذکر سه صلوات هدیه به شهیدان 🌹شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاک👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 #صفحه29_سوره_بقره 🌸🍃 هرروز یه صفحه قران به نیت #ظهور و #سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید🌷 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯