eitaa logo
دین بین
12.3هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
😁هدف ما گفتن موضوعات سنگین با قالب سبکه 🎞 تولید کلیپهای اینوری برای اونوری‌ها 🥴 ✍️ نویسنده و کارگردان: سید علی سجادی‌فر 🎞️ بازیگر: امید غفاری ادمین کانال: @admin_dinbin رزرو تبلیغات: @admin_dinbin
مشاهده در ایتا
دانلود
مقدس✨😂 ❣بیشترشون چهارده،پونزده ساله بودند وراننده لودروبلدوزر،بهشون میگفتند: ، معروف بودن به های_جهاد. انگار، خونه خاله شون بود.😄 نه از ترکش میترسیدند،نه از تیر اما ازخدا خیلی حساب میبردند. خدا رحمتشون کنه،بیشترشون شدند. مثل فرماندشون قیصری اجر نماز شبشون باخداولبخند بازیهای ساده وطنزشون مال شما...😊👇
های_جهاد😂😂 چهل ساله اسب‌سوارم توی حلبچه بودیم. داشتیم می‌رفتیم طرف لودر و بلدوزرها که قاسم گفت: بچه‌ها اسبو! اکبر کاراته گفت: کو؟! کو؟! قاسم گفت: اونه. اکبر اسبو که دید، دوید طرفش و داد زد: من می‌خوام اسب‌سواری کنم. محمدرضا گفت: خطر داره! بلدی می‌خواد. اکبر کاراته گفت: اِکّی، من چهل ساله اسب‌‌سوارم. و بعد رفت و افسار اسبو گرفت. با دست زد به کمر اسب و گفت: بیا عزیزم که خوب اومدی. قاسم گفت: خطر داره! اکبر کاراته گفت: هیچ خطری نداره. و بعد پرید روی اسب. اسب ترسید و فرار کرد. اسب می‌دوید و اکبر جیغ‌وداد می‌کرد و کمک می‌خواست. همه هاج‌وواج نگاهش می‌کردیم، که اکبر کاراته کج شد و آمد زیر شکم اسب. اسب می‌پرید بالا، جفتک می‌زد و اکبر کاراته جیغ‌وداد می‌کرد و کمک می‌خواست. صاحب اسب که از خنده ریسه رفته بود، اسبو صدا کرد و نگهش داشت. اکبر کاراته از زیر اسب افتاد تو علفا و پا گذاشت به‌فرار. بچه‌ها می‌گفتند: اکبر، دیگه نمی‌خوای اسب‌سواری کنی؟! اکبر کاراته هم می‌گفت: نه بابا من غلط کردم! چهل ساله اسب‌سوارم ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
های_جهاد😂 🌸 منصور توی تاریکی سنگر قصه ی مُرده و چوپان می گفت و هم هی به خودش می‌پیچید. اسماعیل گفت: چته؟ می‌ترسی؟ گفت: نه، دست‌شویی دارم. - خب برو دست‌شویی. - می‌ترسم. از مُرده می‌ترسم. منصور گفت: خب پاشید تا با هم بریم. توی راه بقیه‌شو می‌گم. همه رفته بودند داخل توالت‌ها و فقط مانده بود بیرون. داشت به قصه‌ی مُرده فکر می‌کرد که کسی با لباسِ سرتاپا سفید درو باز کرد و اومد بیرون. نگاهش کرد و جیغ زد و گفت: یا اباالفضل مُرده منو خوردم! بچه‌ها مُرده! و بعد پا گذاشت به‌فرار. می‌دوید و جیغ‌وداد می‌کرد، که همه طهارت نکرده از توالت‌ها پریدیم بیرون و پا گذاشتیم به‌فرار. جیغ‌وداد می‌کردیم و می‌دویدیم که کسی گفت: کاراته! بچه‌ها! منم حاج‌آقای مقر. حرفش تمام نشده بود که پخش زمین شدیم و از خنده ریسه رفتیم. می‌خندیدیم که منصور از داخل توالت گفت: خاک‌‌برسرا! همه‌ی قصه‌ام دروغ بود. من گفتم: خاک بر سر تو که آب‌روی ما رو بردی پیش حاج‌آقا! مُرده و چوپان ، ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯