✨#خاطرات_طنز_دفاع مقدس✨😂
❣بیشترشون چهارده،پونزده ساله بودند وراننده لودروبلدوزر،بهشون میگفتند:
#سنگرسازان_بی_سنگر، معروف بودن به
#جغله های_جهاد.
انگار،#جبهه خونه خاله شون بود.😄
نه از ترکش میترسیدند،نه از تیر
اما ازخدا خیلی حساب میبردند.
خدا رحمتشون کنه،بیشترشون #شهید شدند.
مثل فرماندشون#محمدعلی قیصری
اجر نماز شبشون باخداولبخند بازیهای ساده وطنزشون مال شما...😊👇
#جغله های_جهاد😂😂
چهل ساله اسبسوارم
توی حلبچه بودیم. داشتیم میرفتیم طرف لودر و بلدوزرها که قاسم گفت: بچهها اسبو! اکبر کاراته گفت: کو؟! کو؟! قاسم گفت: اونه. اکبر اسبو که دید، دوید طرفش و داد زد: من میخوام اسبسواری کنم. محمدرضا گفت: خطر داره! بلدی میخواد. اکبر کاراته گفت: اِکّی، من چهل ساله اسبسوارم. و بعد رفت و افسار اسبو گرفت. با دست زد به کمر اسب و گفت: بیا عزیزم که خوب اومدی. قاسم گفت: خطر داره! اکبر کاراته گفت: هیچ خطری نداره. و بعد پرید روی اسب. اسب ترسید و فرار کرد. اسب میدوید و اکبر جیغوداد میکرد و کمک میخواست. همه هاجوواج نگاهش میکردیم، که اکبر کاراته کج شد و آمد زیر شکم اسب. اسب میپرید بالا، جفتک میزد و اکبر کاراته جیغوداد میکرد و کمک میخواست. صاحب اسب که از خنده ریسه رفته بود، اسبو صدا کرد و نگهش داشت. اکبر کاراته از زیر اسب افتاد تو علفا و پا گذاشت بهفرار. بچهها میگفتند: اکبر، دیگه نمیخوای اسبسواری کنی؟! اکبر کاراته هم میگفت: نه بابا من غلط کردم!
چهل ساله اسبسوارم
#مجموعه_کتب_اکبرکاراته
#موسسه_مطاف_عشق
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#جغله های_جهاد😂
#مُرده_و_چوپان🌸
منصور توی تاریکی سنگر قصه ی مُرده و چوپان می گفت و #اکبرکاراته هم هی به خودش میپیچید. اسماعیل گفت: چته؟ میترسی؟ #اکبرکاراته گفت: نه، دستشویی دارم.
- خب برو دستشویی.
- میترسم. از مُرده میترسم.
منصور گفت: خب پاشید تا با هم بریم. توی راه بقیهشو میگم.
همه رفته بودند داخل توالتها و فقط #اکبرکاراته مانده بود بیرون. داشت به قصهی مُرده فکر میکرد که کسی با لباسِ سرتاپا سفید درو باز کرد و اومد بیرون. #اکبرکاراته نگاهش کرد و جیغ زد و گفت: یا اباالفضل مُرده منو خوردم! بچهها مُرده! و بعد پا گذاشت بهفرار. میدوید و جیغوداد میکرد، که همه طهارت نکرده از توالتها پریدیم بیرون و پا گذاشتیم بهفرار. جیغوداد میکردیم و میدویدیم که کسی گفت: #اکبر کاراته! بچهها! منم حاجآقای مقر. حرفش تمام نشده بود که پخش زمین شدیم و از خنده ریسه رفتیم. میخندیدیم که منصور از داخل توالت گفت: خاکبرسرا! همهی قصهام دروغ بود. من گفتم: خاک بر سر تو که آبروی ما رو بردی پیش حاجآقا!
مُرده و چوپان
#مجموعه_کتب_اکبرکاراته،
#موسسه_مطاف_عشق
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯