فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬پاسخ شنیدنی و زیبا به کسانی که منکر واجبات الهی
(نماز, روزه, حج, حجاب و....) هستند..
🎤حاج آقا #قرائتی
📡 لطفا به دست مومنین برسانید🙏
🌹 کلیپ زیبا و تکان دهنده در 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
💚در مسیر امام زمان(عج)💚
🌷 معجزه و کرامات شهید والامقام حاج #یونس_زنگی_آبادی 🌷 🔹(معجزه ی توسل به شهدا، از زبان خانم احمدی
🌹 قسمت دوم
وقتی رسیدیم خونه دخترم که خدا خیرش بده خییلی کمک حالم بود و تنها کسی که توی اون شرایط همراه من بود در رو باز کرد انقدر خسته بودم وقتی حسین داخل رفت من همون پشت در خوابم برد به دخترم گفتم ساعت یازده بیدارم کن
برم دنبال جواب آزمایش خب ساعت یازده بزور بلند شدم و اسنپ گرفتم و رفتم بیمارستان شهدا ؛ وقتی رسیدم گفت: خانم تا ساعت یک جواب آماده نمیشه سیستم قطع شده !!!
نشستم تا یک دیدم بازم آماده نشده دکتری که آزمایش رو نوشته بود ساعت ۲ شیفتش عوض میشد و من باید قبل از ساعت ۲ جواب رو میبردم ببینه
و جواب آزمایش دقیق سه دقیقه به ساعت ۲ آماده شد
جواب رو گرفتم تا دم مطب دویدم، وقتی رسیدم دیدم خییلی مریض اونجا نشسته و شیفت هم داشت عوض میشد به چند نفر التماس کردم گفتم ترو خدا بذارید من جواب آزمایش رو نشون دکتر بدم، قبول نکردن
منم که خییلی نگران حال حسین بودم رو کردم به مریض ها و گفتم من همیشه توی زندگی هر کاری کردم حواسم بوده حق الناس نکنم ولی اگر نذارید برم داخل این بار حق الناس میکنم و شما روز قیامت جواب بدید ،چون دخترم هر یک ربع زنگ میزد و میگفت مامان ترو خدا بیا حال بابا اصلا خوب نیست
در رو باز کردم رفتم داخل اتاق دکتر جواب رو بهش نشون دادم اولش گفت آمپول مینویسم دوباره یه مکسی کرد و گفت صبرکن ببینم این آقا کبدش داغونه و باید اورژانسی بستری بشه ،
دیگه نفهمیدم چی شد و چی شنیدم!! نمیدونستم باید کجا برم به کی بگم!!
اومدم توی حیاط بیمارستان، به خواهرم زنگ زدم گفتم میدونید که توی این چند روز مریضی حسین مزاحم کارو زندکی هیچ کدومتون نشدم : ولی الان دیگه نمیدونم باید چکار کنم!!!
البته خواهرم جاریم هم میشه ،
اونام خییلی ناراحت ونگران شدن! خودش و شوهرش و بچه هاش خواهرم گفت ببریمش تهران بهترین بیمارستان بستریش کنیم، ولی من دیگه هیچی نمیفهمیدم گفتم نمیدونم فقط همین رو میدونم اینجا نزدیک خونه هست و من خودم میتونم بیام و برم، تهران برای من سخته،
خلاصه جواب آزمایش رو گرفتم دستم ، داخل شهر میچرخیدم خواستم به دکتر خودش نشون بدم جواب آزمایش رو، ایشون مطب نبود ،بردم پیش یه دکتر دیگه منشی وقت نداد دوباره برگشتم بیمارستان خواهرم و برادرشوهرم حسین رو آورده بودن
فقط یه نفس بود دیگه حتی نمیتونست چشماش رو باز کنه رسیدیم بیمارستان روی تخت اورژانس چند تا دکتر اومدن همگی تائید کردن که کبدش داغون شده و چرا و اینجورو اونجور و از این حرفا، دستور بستریش رو دادن منم دیگه حالی برام نمونده بود فقط رفتم بالای سر حسین و گفتم بخاطر منم که شده خوب شو تو که میدونی من بجز تو کسی رو ندارم و رفتم داخل حیاط
برادر شوهرم اومد گفت یکی باید پیشش باشه من خودم می مونم، گفتم نه اگه دکتر و بیمارستان اجازه بدن خودم می مونم چون نمیتونم ازش دور باشم ،میخوام ببینم رو به بهتری میره یا بدتر میشه، بیمارستان قبول کرد و موندم بالای سرش ،
دیگه چننند نوع آزمایش و چند دکترو و دارو و همه چیز ولی حسین همونی که بود بدتر میشد و بهتر نمیشد
خب روز بستری حسین سه شنبه بود و تا چهار شنبه شب حالش خیییلی بد بود جوری که گریه میکرد و میخواست سرم رو از دستش در بیاره یعنی کرونا به اعصابش هم فشار اورده بود ، منم فقط دعا و صلوات و ذکر میگفتم کاری از دستم بر نمیومد،
روز پنج شنبه صبح ساعت ۵ بود که نظافت چی بیمارستان اومد و گفت همراه ها تخت هارو جمع کنن من هم مثل هر روز تخت همراه رو جمع کردم و نشستم و تسبیح رو گرفتم شروع کردم به گفتن اسم خدا یا کریم و یا رحیم و یا عزیز و یا غفور
که یک دفعه به خودم اومدم که دارم میگم یا شهید زنگی آبادی ادرکنی ، قشنگ یادمه تا پنج بار توی اون حالت که انگار خواب بودم ولی بیدار بودم چون ذکر میگفتم شهید عزیز رو صدا زدم...
توی همون حالت انگار يکي سرم رو چرخوند طرف حسین وقتی نگاه کردم دیدم هنوز بی حال روی تخت خوابه ، خواب که نه انگار این چند روز بیهوش بود، چون نه حرفی میزد نه چیزی میخورد ،فقط بی حال و بی جون روی تخت افتاده بود دستش رو به تخت گرفته بود
احساس کردم شهید عزیز حاج یونس زنگی آبادی بالای سرش ایستاده ،ندیدم ولی حس میکردم
توی همون حال با بغض گفتم حاج یونس اگه واقعا اومدی و اینجا هستی دست بکش روی کبد حسین روی کلیه حسین من بجز حسین کسی رو ندارم یک دفعه به خودم اومدم گفتم نه بابا من کجا و حاج یونس کجا !!!
باز برگشتم به همون حال و گفتم حاجی اگه اومدی پیش حسین الان حسین پاشو تکون بده دیدم قشنگ پاش رو تکون داد گفتم پس اگه اومدی الان حسین بلند شه بگه بهترم😭
باز یک دفعه از اون حال درومدم و نشستم خودم از ته دل خوشحال بودم یه حال خوب و خوشحالی داشتم ولی چیزی نگفتم دیدم بعد چند دقیقه حسین بلند شد و نشست گفت خانمی ساعت چنده؟
گفتم ساعت شیش و نیم هفت!!
چرا کاری داری؟
گفت : کسی اومد بالای سرم؟
گفتم: پرستار اومد انسولین زد!
✨ادامه دارد....
🌷 @dmnoor
#سلام_امام_زمانم✋❤️
🍂ای آن که عزیزی و مرا جانی و جانان
صد یوسف مصری ز غمت،سر به بیابان...
🍂ای کاش بیایی و بگویند که آمد
بر مصرِ وجودِ منِ قحطی زده، باران...
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
صبحتون مهدوی💚☀️
#سلام_امام_زمانم 💚
💚 @dmnoor
یادش بخیر گریه بعد از نماز صبح
بر حضرت حسین سلامی که داشتم
السلام علیک یا ابا عبدالله✨
#سلام_اربابم ❤️
❤️ @dmnoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احکام
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ مسابقه احکام ۸۸ 🎁🎊
⁉️حضور در مجلس گناه چه حکمی دارد❓
1⃣ اگر موجب تایید گناه شود حرام است و گناه دارد.
2⃣ اگر خود گناه نکنیم اشکال ندارد.
3⃣ اگر گناه کبیره نباشد اشکال ندارد.
4⃣ گزینه ۲ و ۳
✅گزینه صحیح را به 👇👇👇
بفرستید؛
@Masirnor113
⏱ تا ساعت ۱۵ فرصت دارید😍
📆 قرعه کشی:۲ تیرماه🎁🎉🎊
🌹 برای شرکت در قرعه کشی حضور در کانال الزامی است 😍
https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
هدایت شده از پوربافرانی
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ خاطره زیبا و واقعی از شهید عباس بابایی
🎙#حجت_الاسلام_عالی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹 @dmnoor
#متن_ترجمه #صفحه_51 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_3
📖📖📖📖📖
🌷 هدیه تلاوت امروز تقدیم به شهید #علیرضا_توسلی
🌷 @dmnoor
051-aleemran-ar-mashari.mp3
2.54M
051-aleemran-fa-maleki.mp3
3.62M
#صوت_ترجمه #صفحه_51 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_3
📖📖📖📖📖
🌷 هدیه تلاوت امروز تقدیم به شهید #علیرضا_توسلی
🌷 @dmnoor