eitaa logo
💚در مسیر امام زمان(عج)💚
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
کانالی در جهت تقوا و بصیرت هر مومن زیر نظر حجت الاسلام پوربافرانی مسئول تبادل و تبلیغات ارزان @gujkop کانال نظرات https://eitaa.com/nazaratenoor
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟ 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ... 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے ! 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم. کجایند مردان بی ادعا🙏🏻📿 🌸🌱 🌷 @dmnoor
🔹 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز او را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم! 🔹 دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت. 🔹 وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! 🔹 نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه. این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! 🔹 گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها میشناسنت. 🔹 ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌷 @dmnoor
ابراهیم همیشه قبل ازمسابقات دو رکعت نمـــاز میخوند، ازش پرسیدم چه نمازی می‌خـونـی..؟! گفت: دو رکعت نماز میخونم و ازخدا میخوام یه وقت تو مسـابقه حال کسی رو نگیرم🌹 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @dmnoor ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حاجت گرفتن از شهدای گمنام🥺 شاعر دفاع مقدس، مرحوم «ابوالفضل سپهر»، همیشه به دوستانش توصیه می‌کرد «هر حاجتی دارید، پیش غریبه نروید، یک نذر کنید و حاجتتان را بگیرید.» و آن نذر «شستن قبر شهدای گمنام» بود…😍👌 💠روش نذر: به نیت برآورده شدن حاجتم تا ۴هفته روز پنجشنبه یک یا....قبرشهید گمنام رو میشورم💚 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سربآز آقآ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 درمسیرنور و شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حاجت گرفتن از شهدای گمنام🥺 شاعر دفاع مقدس، مرحوم «ابوالفضل سپهر»، همیشه به دوستانش توصیه می‌کرد «هر حاجتی دارید، پیش غریبه نروید، یک نذر کنید و حاجتتان را بگیرید.» و آن نذر «شستن قبر شهدای گمنام» بود…😍👌 💠روش نذر: به نیت برآورده شدن حاجتم تا ۴هفته روز پنجشنبه یک یا....قبرشهید گمنام رو میشورم💚 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سربآز آقآ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حاجت گرفتن از شهدای گمنام🥺 شاعر دفاع مقدس، مرحوم «ابوالفضل سپهر»، همیشه به دوستانش توصیه می‌کرد «هر حاجتی دارید، پیش غریبه نروید، یک نذر کنید و حاجتتان را بگیرید.» و آن نذر «شستن قبر شهدای گمنام» بود…😍👌 💠روش نذر: به نیت برآورده شدن حاجتم تا ۴هفته روز پنجشنبه یک یا....قبرشهید گمنام رو میشورم💚 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سربآز آقآ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 متوسلین به شهدا 💝
💠آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! _☘🌻☘_ 🌺سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها! ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. ان شاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده. 🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌷مرور خاطرات و فداکاریهای شهدا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab