eitaa logo
دوبیتی و رباعی آیینی(حُسینیه)
10.6هزار دنبال‌کننده
554 عکس
70 ویدیو
4 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net کانال اشعار آیینی حسینیه: 👉 @hosseinieh_net با کمالِ احترام، تبادل و تبلیغ نداریم🙏🌹 کانال ما در تلگرام: 👇👇👇👇👇👇👇👇 https://t.me/dobeity_robaey
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ اول ناگاه کتاب گریه را وا می کرد آن قدر که پشت ناله را تا می کرد در مجلس روضه ی امام صادق یاد لب خشکیده ی بابا می کرد دوم بانو! بنشین، بخوان، بگو حرف بزن از تیر نشسته بر گلو حرف بزن بانو! دم آخری کمی آب بخور از خاطره دست عمو حرف بزن سوم از سایه سنگ رد شده لشگر من زنجیر نشسته روی زخم پر من این غصه، شبانه، بی صدا پیرم کرد: تشت و سر و چوب و گریه خواهر من چهارم چوبی که به لب اشاره می کرد آن روز از عمه جگر پاره می کرد آن روز ترسیدم از آن چشم حرامی ناگاه... وقتی که مرا نظاره می کرد آن روز ⏹ •┈┈••✾••┈┈• کانال دوبیتی و رباعی های حسینیه https://eitaa.com/joinchat/2489122881Cc0f48f2cd4
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ از باغ نشسته در خزان آقا جان حرفی بزن و کمی بخوان آقا جان زهرا به زمین خورد و علی را بردند این جمعه خودت را برسان آقا جان ⏹ •┈┈••✾••┈┈• کانال دوبیتی و رباعی های حسینیه https://eitaa.com/joinchat/2489122881Cc0f48f2cd4
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ اول باغست و شکوفه ی خزانش مانده بر شانه فقط بار گرانش مانده در آینه تصویر ندارد مادر جسمش که نه! آه نیمه جانش مانده * دوم از باغ نشسته در خزان آقا جان حرفی بزن و کمی بخوان آقا جان زهرا به زمین خورد و علی را بردند این جمعه خودت را برسان آقا جان * سوم دیر است تو را خدا کمی زود بیا اصلا به دستت آب اگر بود بیا دیوار شنید...مادری در آتش از پشت در شکسته فرمود بیا * چهارم از بام ظهور تا خدا پر بکشد ته مانده ی انتظار را سر بکشد یک روز به انتقام زخم دستاس تیغ دوسر از غلاف حیدر بکشد * پنجم دستان کسی نشسته یادت بکند اهل کرمی! خدا زیادت بکند ای کاش به حرمت در نیمه کبود با جمعه ای از ظهور شادت بکند * ششم مخفی ز نگاه آسمان بالا رفت با بال شکسته پر زد و تنها رفت جاری و زلال پیش من آمده بود زخمی و کبود و خاکی از دنیا رفت * هفتم در سوخت و زیر پای مسمار افتاد گل در وسط هیمه ای از خار افتاد وقتی که درخت را تکان می دادند از دست کبود شاخه ای، بار افتاد * هشتم از چشم همه، زمین نامحرم هم مخفی شده قبرتان ولی مریم هم رفتی و کسی ندید و پیدات نکرد برگ و بر و خاک و میوه ات، این هم هم * نهم شب بود و چه بی سر و صدا رفت که رفت آرام در آغوش خدا رفت که رفت روی تن او نشانه ها ماند که ماند زخمی و کبود کوچه ها رفت که رفت * دهم همسایه هم از صدای او راحت شد از کوچه و جای پای او راحت شد پاهای ورم کرده و دست مجروح از نیمه شب دعای او راحت شد * یازدهم گفتیم که یا فاطمه تطهیر شدیم با نان تنور خانه اش سیر شدیم از درد و بلای او شنیدیم کمی خیلی به پای روضه اش پیر شدیم * دوازدهم زهرا که قتیل زخم مسمارم بود در فتنه کوچه یکتنه یارم بود با دست شکسته ذوالفقاری می کرد سینه زن هیات و علمدارم بود * سیزدهم بگذاریدش به حال تنهایی خود سر برده به زیر بال تنهایی خود هرشب سر خاک، آبیاری دارد در مزرعه محال تنهایی خود * چهاردهم ای مرد بخوان که بیش از این گریه کنیم بر زخم دل خانه نشین گریه کنیم پشت سر تابوت کسی در کوچه با خون چکیده بر زمین گریه کنیم * پانزدهم آمد که بشوید آب از سر خم شد قد کفن از قامت مادر خم شد غسال تو ناگهان چرا دست کشید از زانو کوه صبر حیدر خم شد * شانزدهم او رفت ولی چقدر لاغر شده بود در قالب خود، جمع مکسر شده بود چشمان به گود رفته مادر ما سویی هم اگر داشته کمتر شده بود * هفدهم یک شانه خم به زیر داغم امشب مشغول کفن کردن باغم امشب ای ساقه ی مجروح دعا کن تا مرگ بعد از تو بیاید به سراغم امشب * هجدهم پاییز به جان باغ تاک افتاده بر پیرهن عمر تو چاک افتاده انگار که گوشواره عرش خدا کنده شده و به روی خاک افتاده * نوزدهم آن روز که چای خطبه را دم آورد از سنت و از کتاب دین هم آورد کور و کر و لال ها تعجب کردند از بس خانم دلیل محکم آورد *** بیستم ابلیس دوباره ناگهان پیدا شد حرفی نزده لب جهنم وا شد طوفان آمد قباله را با خود برد کشتی شکسته راهی دریا شد ⏹ •┈┈••✾••┈┈• کانال دوبیتی و رباعی های حسینیه https://eitaa.com/joinchat/2489122881Cc0f48f2cd4
اول ناگاه کتاب گریه را وا می کرد آن قدر که پشت ناله را تا می کرد در مجلس روضه ی امام صادق یاد لب خشکیده ی بابا می کرد دوم بانو! بنشین، بخوان، بگو حرف بزن از تیر نشسته بر گلو حرف بزن بانو! دم آخری کمی آب بخور از خاطره دست عمو حرف بزن سوم از سایه سنگ رد شده لشگر من زنجیر نشسته روی زخم پر من این غصه، شبانه، بی صدا پیرم کرد: تشت و سر و چوب و گریه خواهر من چهارم چوبی که به لب اشاره می کرد آن روز از عمه جگر پاره می کرد آن روز ترسیدم از آن چشم حرامی ناگاه... وقتی که مرا نظاره می کرد آن روز پنجم در قاب عطش اگرچه تصویر‌ شده از خوردن آب تا ابد سیر شده او بعد هزار و چارصدسال هنوز ایستاده در خیمه، ولی پیر شده ششم نه که بدن عزیزمان سر دارد نه پیرهن کهنه ای در بر دارد غارت شده زیر دست و پا...ای مردم! این جسم غریب مانده مادر دارد هفتم در باغ عزای کربلا تاک شده آیینه ی لبهای عطشناک شده جَرّوهَا عِدّ‌‌ه مِن اَعراب امّا انگار سکینه با پدر خاک شده هشتم می دید خود حضرت زهرا ای وای افتاده تن ماه به دریا ای وای تا خطبه بخواند از اسیری و عطش از منبر نیزه رفته بالا ای وای نهم از شام اسارتی که مهتاب نداشت راهی به سرای چشم او خواب نداشت بابا، غریب و تشنه بود و دختر جز اشک نگاه خشک خود آب نداشت دهم چشم تو پر از صحنه ی درگیری بود یک قافله دست و پای زنجیری بود فکرش دل سنگ را شکست ای بانو تیری که به سینه خورد عجب تیری بود شاعر: @dobeity_robaey
زهر آمد و بر جوانه‌ی تاک افتاد بر پیرهن دل رضا چاک افتاد وقتی که اذان صبح سر می‌دادند خورشید غروب کرد و بر خاک افتاد @dobeity_robaey
نور از دل مهتاب بیاور عباس تا درب حرم تاب بیاور عباس خشکیده زبانِ چوبیِ گهواره یک جرعه فقط آب بیاور عباس @dobeity_robaey
اول ناگاه کتاب گریه را وا می‌کرد آن قدر که پشت ناله را تا می‌کرد در مجلس روضه‌ی امام صادق یاد لب خشکیده‌ی بابا می‌کرد دوم بانو! بنشین، بخوان، بگو حرف بزن از تیر نشسته بر گلو حرف بزن بانو! دم آخری کمی آب بخور از خاطره‌ی دست عمو حرف بزن سوم از سایه‌ی سنگ، رد شده لشگر من زنجیر نشسته روی زخم پَر من این غصه، شبانه، بی صدا پیرم کرد: تشت و سر و چوب و گریه‌ی خواهر من چهارم چوبی که به لب اشاره می‌کرد آن‌روز از عمه جگر پاره می‌کرد آن‌روز ترسیدم از آن چشم حرامی ناگاه... وقتی که مرا نظاره می‌کرد آن‌روز پنجم در قاب عطش اگرچه تصویر‌ شده از خوردن آب تا ابد سیر شده او بعد هزار و چارصدسال هنوز ایستاده درِ خیمه، ولی پیر شده ششم نه که بدن عزیزمان سر دارد نه پیرهن کهنه‌ای در بر دارد غارت شده زیر دست و پا... ای مردم! این جسم غریب مانده، مادر دارد هفتم در باغ عزای کربلا تاک شده آیینه‌ی لب‌های عطشناک شده جَرّوهَا عِدّ‌‌ه مِن اَعراب امّا انگار سکینه با پدر خاک شده هشتم می‌دید خود حضرت زهرا ای وای افتاده تن ماه به دریا ای وای تا خطبه بخواند از اسیری و عطش از منبر نیزه رفته بالا ای وای نهم از شام اسارتی که مهتاب نداشت راهی به سرای چشم او خواب نداشت بابا، غریب و تشنه بود و دختر جز اشک نگاه خشک خود آب نداشت دهم چشم تو پر از صحنه‌ی درگیری بود یک قافله دست و پای زنجیری بود فکرش دل سنگ را شکست ای بانو تیری که به سینه خورد عجب تیری بود ✍ @dobeity_robaey
دیری نرسد که ساعتش زود شود آه من و تو، شعله‌ور و دود شود آن روز رژیم غاصب اسرائیل از صفحه‌ی روزگار نابود شود ✍ @dobeity_robaey
نور از دل مهتاب بیاور عباس تا درب حرم تاب بیاور عباس خشکیده زبانِ چوبیِ گهواره یک جرعه فقط آب بیاور عباس@dobeity_robaey