#طنز_های_حسن
#داستان_نوجوان
#قسمت_هفتم
قلی که دید رکب خورده است به ناچار تسلیم شد. حسن داشت به او نزدیک میشد که قلی هم به او رکب زد و گلوله برف را به صورت حسن زد.
حسن یقه قلی را گرفت و مشتی به پیشانی کبودش زد.
بازی تبدیل به جنگ شده بود. گاهی صدای اوف از حسن بلند می شد و گاهی هم صدای آخ از قلی!
بالاخره یاران این دو فرمانده آن ها را که مثل سگ و گربه به جان هم افتاده بودند ازهم جدا کردند.
***
حسن و دوست صمیمی اش شعبان چیز عجیبی را شنیده بودند.
معلم کچلشان گفته بود جن ها می توانند با انسان رفیق شوند و برایشان نوکری کنند.
حتی ماجرایی هایی هم شنیده بودند که اجنه مثل خدمت کار در کنار صاحبشان می آمدند و هرجا که صاحب آنها کمک میخواست یاری اش می کردند.
حسن و شعبان مشتاق احضار اجنه بودند.
اعتقاد روستاییان این بود که چهارشنبه شب ها اجنه داخل مزرعه های زرشک دور هم جمع می شوند.
قرار شد ساعت ۱۰ شب، شعبان پشت پنجره حسن بیایید و میو میو کند.
حسن هم با شنیدن صدا بپرد بیرون و به سمت خرابه ای متروکه در دامنه کوه دره زرشک بروند.
ادامه دارد
12.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جنت_الاعوان
#منظره_سیزدهم
تا دنیا دنیاست پرچم علی بالاست
دم بزن فقط از حیدر این سفارش زهراست
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_هفتم قلی که دید رکب خورده است به ناچار تسلیم شد. حسن داشت به او
#طنز_های_حسن
#داستان_نوجوان
#قسمت_هشتم
حسن روی تشک پشمی دراز کشیده بود. خاله اکرم هم کنارش به خواب عمیقی فرو رفته بود.
در سمت چپ حسن مهدی پسر خاله اش خواب بود.
خاله اکرم روی حسن حساسیت بیشتری از خود نشان میداد؛ آنهم به خاطر اینکه مادر و پدر حسن و شوهر خود اکرم فوت شده بودند،
در حادثه ای تلخ! تصادف!
باهم از روستا دره زرشک به شهر می رفتند که می میرند.
هاشم شوهر اکرم به همراه پدر و مادر حسن درجا کشته می شوند و حسن و خاله و پسر خاله اش عمری دوباره از خدا می گیرند.
صدای میو میو حسن چرتی را به هوش میکند.
از یواش و روی پنجه پا از خانه می زند بیرون!
آهسته آهسته در را باز می کند. شعبان با بلیز شلوار خاکستری و چفیه ای قرمز رنگ به دور کمر، منتظرش بود.
شعبان گفت: نمی ترسی؟
_ برای چی؟
_جن ها گوشت خوارند؟
_فکر نکنم!
_اگر دوست نشدند با ما چه کنیم؟
_فرار!
_اگر گرفتنمان چه کنیم؟
_خاک بر سر می کنیم!
_شنیده ام جن ها سُم دارند!
_می گویند چشمانشان مثل گربه ها ست!
_حسن بیا نرویم!
_فکر نمی کردم ترسو باشی!
_جان مهم تر است یا قدرت داشتن!
حسن سری تکان داد و دستانش را در چفیه شعبان فرو کرد و گفت: اگر زیاد ترسناک بود برمی گردیم.
ادامه دارد....
#جنت_الاعوان
#منظره_چهاردهم
ماهی ۱۰۰ هزار دینار (۴/۵ میلیون تومن) پول قبض برق می دهند!
اما باز هم قطعی دادشان را در آورده است.
#جنت_الاعوان
#منظره_پانزدهم
یکی از چهل منازل اسارت!
مسجد حنانه؛
مکانی که سر مبارک حضرت و اهل بیتش اینجا مدتی را گذراندهاند.
#جنت_الاعوان
#منظره_شانزدهم
در مورداینکه چرا نقش ضریح امام علی با انگور طراحی شده نظرات مختلفی است👇
۱_گفته شده ضریح امام رو هندی ها ساخته اند. مرسوم است بین هندی ها که خانه عالم و بزرگان را با انگور تزئین می کنند.
۲_ گفته اند مقداری شراب را به حرم میبرند ولی تبدیل به سرکه میشود باز امتحان میکنند و تبدیل میشود.
این نقش را برای یاد آوری این ماجرا طراحی کرده اند.
۳_کسانی که ساقی اند روی مرقد آنان انگور حک میکنند. حضرت علی چون ساقی حوض کوثر اند این نقش روی ضریحشان طراحی شده است.
و...
#جنت_الاعوان
#منظره_هفدهم
امام زاده سید محمد؛
امام زاده ای که بین عرب ها فضیلتش به اندازه اباالفضل علیه السلام است.
مرقدش محل رفع اختلافات و صلح و آشتی بین یک دیگر است
#جنت_الاعوان
#منظره_هجدهم
صاحب خانه بالای سفره می ایستد؛
اگر کم و کاستی داشتی بدون اینکه بگویی برایت فراهم می کند!
خودشان هم تا میهمان سیر نشده باشد لب به غذا نمی زنند!
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_هشتم حسن روی تشک پشمی دراز کشیده بود. خاله اکرم هم کنارش به خواب
#طنز_های_حسن
#داستان_نوجوان
#قسمت_نهم
حسن و شعبان از کوچه های تاریک روستا آهسته عبور کردند.
جز عوعو سگ و قوقولی قوقول خروس مش غلام صدای دیگری شنیده نمی شد؛
حسن چوبی به همراه داشت و آن را روی زمین می کشید.
شعبان شانه به شانه حسن راه می رفت. روبه حسن گفت: اجنه آدم هم میخورند؟
_ خاله ام می گوید جن ها از انسان ها می ترسند!
_فکر کنم برعکس گفته است! انسان ها از جن ها می ترسند!
_حالا هرچی! ولی دیشب که در مسجد بودم کدخدا و شیخ باهم حرف می زدند و من دزدکی گوش میدادم!
کدخدا می گفت: مش غلام با جن ها رفیق است! شیخ باور نمیکرد!
_یعنی مش غلام هم مثل ما رفته در خرابه و جن ظاهر کرده است!
_نمی دانم ولی کدخدا میگفت: یک روز رفته در خانه مش غلام و دیده او روی طنابی که بین دو درخت زرد آلو در حیاطشلن هست دارد تاب میخورد و با کسی حرف میزند! مثل بچه های سیزده ساله! در حالی که مش غلام سالیان سال است که تنهاست و تا مستراح خانه اش به زور می رود.
_حسن جن ها از چه می ترسند؟
_سوزن
_چرا؟
ادامه دارد....
#جنت_الاعوان
#منظره_نوزدهم
مرقد رُشَید هَجَری از یاران امام علی!
شخصی که امام علی به او علم پیشگویی سرنوشت را آموخت.
شخصی که نحوه شهادتش را امام علی به او گفته بود!
گفتند از علی بد گویی کن ولی نکرد. دستان و پاهایش را قطع کردند؛
باز فضائل علی را گفت.دستور دادند زبانش هم ببرند!
همان طور که امام علی گفته بود.
#جنت_الاعوان
#منظره_بیستم
از نوه های امام حسن علیه السلام
اطلاعات دیگری یافت نشد.
نکته جالب دیگر:
مرقدی هم در شهر کربلا هست که گفته شده نوه حضرت اباالفضل در آن دفن شده است.
#جنت_الاعوان
#منظره_بیست_و_یکم
مرقد بیبی شریفه دختر امام حسن علیه السلام.
حوائج بسیاری رو میده!
از جمله همسر
افزایش روزی
طول عمر
فرزند
و...