نوشته های یک طلبه
#من_و_حاج_شیخ #قسمت_دوم استاد جلسه مهمی در دانشگاه داشتند؛ دوستم ماشین شیک مدل بالا داشت. گفتم با
#من_و_حاج_شیخ
#قسمت_سوم
بعد از اینکه مهمان هایش رفتند.
رو کرد به من و گفت: اگر مهمانی برات اومد هیچ وقت نگو غذا خورده ای یانه!
برو سفره رو بیار اگه سیر باشه نمیذاره پهن کنی اگه هم گرسنه باشه دیگه شرمنده نمیشه!
حاج شیخ دوست نداشت در این حد هم کسی شرمنده شود.
ادامه دارد...
ماجرای #من_و_حاج_شیخ
داستان نیست! سرگذشت استاد علی
صفایی حائری هست به نقل یکی از شاگردانش
البته به ادبیات بنده😊
#من_و_حاج_شیخ
#قسمت_چهارم
یکی از طلبه ها آمد و گفت: حاج شیخ میخوام از حوزه برم بیرون!
_ چرا؟
با ناراحتی گفت: وقتی مدرک دانشگاهی داشته باشم مردم بیشتر پای صحبتم می نشینند!
حاج شیخ خندید و گفت: من مدرک کلاس ششم را گم کرده ام!
تو حرف حساب داشته باش! گوش شنوا زیاد است. مردم حرف خوب می خواهند نه مدرک!
آن طلبه حرف حاج شیخ را پشت گوش انداخت و به بهانه دانشگاه از طلبگی بیرون رفت.
چند سال بعد او را کنار در وردی صحن حرم حضرت معصومه دیدم که دست فروشی می کرد و کفش می فروخت.
نوشته های یک طلبه
#من_و_حاج_شیخ #قسمت_چهارم یکی از طلبه ها آمد و گفت: حاج شیخ میخوام از حوزه برم بیرون! _ چرا؟ با نا
#من_و_حاج_شیخ
#قسمت_پنجم
آخر هر ماه قمری با حاج شیخ به مشهد می رفتیم.
از حرم بیرون که آمدیم گفت: همون طور که جسم ما آلوده میشه و نیاز به حمام داره دل و روح ما هم کثیف میشه
حرم پاک کننده آلودگی های قلب و روح انسان است.