به نام خدا
#اخبات
در مورد وصال و رسیدن به خدای متعال راه های گوناگونی را دیده ایم که بر زبان ها جاری کرده اند.
تعدادی می گویند: عبادت زمینه نزدیکی به خدا است.
عده ای می گویند: ترک گناه و ریاضت وسیله قرب الهی است.
بگذریم. که این قصه سر درازی دارد.
امّا این راه ها سر از ناکجا آباد در می آورد.
از اینجا به بعد دهان خود را بسته و کلام
حاج شیخ را می نویسم.
((یکی از گرفتاری هایی که در این نوع مسیر ها است. برای رسیدن به خدا، غرور و طلبکاری از خداست. یعنی انسان در این نوع سیر و سلوک ها خدا را بدهکار می داند و از خدا توقع دارد.))
به قول خودمانی کله اش باد بر میدارد. فکر می کند که با دو قطره اشک و دو تا سجده دیگر باید با ملائکه هم سفره شود. گرفتار عُجب می شود.
خب! حالا چه راهی را برویم. برای رسیدن به الله، که نه این همه سختی داشته باشد و نه بی حاصل باشد! و در چاه عجب دست و پا نزنیم.
علی صفایی حائری راهی را معرفی می کند که تو را به وصال به حق می رساند باهم می خوانیم:
(( ادعای من، بر خلاف همه ادعا هایی که تا به حال شنیده اید که با طاعت قرب حاصل میشود.
این است که نه طاعت و نه عصیان، بلکه انکسار مقَرّب است.))
وبشر المخبتین (حج،۳۴) بشارت بده متواضعان را!
قرب الهی با انکسار باطنی حاصل میشود.
این مباحث ناب برگرفته شده از کتاب اخبات می باشد. استاد صفایی در شبهای قدر تحفه هایی را بیان کرده اند که دل های به گِل نشسته را از منجلاب ها آزاد می کند.
امید است در شبهای قدر با مطالعه کتاب اخبات به قرب الهی برسیم.
محمد مهدی پیری؛ میم، پ
نوزدهم فرودین ۱۴۰۲
به نام خدا
#انتخاب_سرنوشت_ساز
سردرگم بود. می خواست انتخاب رشته کند. نمی دانست چه کاری و چه درسی را انتخاب کند.
گفتم: فردی را می شناسم که می تواند تو را از این سرگردانی نجات دهد.
رفتیم به سوی حاج شیخ! دوستم ماجرا را تعریف کرد.
حاج شیخ گفت:
گاهی انسان از روی علاقه، درس و کاری را انتخاب می کند.
گاهی هم از روی وظیفه و ارزش!
معلوم بود دوستم گیج و منگ شده است. گفت بیشتر توضیح می دهید؟
حاج شیخ لبخندی زد و گفت:
فرقش این است که در اولی خودت مهم هستی و ملاک خودت هستی! گور پدر دیگران!
ولی در دومی ملاک تو نیستی! بلکه نیاز های مردم و خلق خدا معیار تو هستند.
تو طبق شدید ترین و حیاتی ترین نیاز مردم شغل و دَرست را انتخاب می کنی!
حاج شیخ ادامه داد:
عزیزم جامعه بشری نیازمند بقال، بنا، نجار، مهندس، طبیب و مربی است.
اما شدید ترین نیاز جامعه نیاز تربیتی است.
زیرا صنعت و تکنولوژی و... در جامعه ای که فقر تربیتی دارد. چیزی جز نابودی انهدام ارمغانی ندارد.
کاری را پیش بگیر که در آن روح ها، دل ها و فکر ها زنده شوند.
فایده این کار و پاداشش محدود به دنیا نیست! که بهشت ها در انتظار تو هسنتد.
✍محمد مهدی پیری؛ میم، پ
سیزدهم فروردین ۱۴۰۲
برگرفته از نظام تربیتی استاد صفایی حائری
امشب برای هم دیگه دعا کنیم.
امشب شب سرنوشت سازیه
امشب آینده یه سال ما ها نوشته میشه
امشب رو یه کم بیشتر حواسمون جمع باشه"
وقت برای کار های دیگه زیاده!
ولی برای خودت همین امشب و پس فردا وقت داری.
از دستش نده!
حسرت چیز بدیه!
خیلی بده ما ها حسرت خیلی چیزا رو میخوریم؛ ولی خودمون رو دور انداختیم.
خودمونی بگم! ما ها نمی دونیم با ارزش ترین چیز توی دنیا خودمون هستیم! نه پول و شهرت و اسم و رسم ...
امشب باید خودمون رو پیدا کنیم" قدر خودمون رو بشناسيم" خودمون رو خرج بی ارزش ها نکنیم"
امشب باید خودمون رو فدای کسی کنیم که بهترین ها رو به ما میده و تا حالا هم کم برامون نذاشته" اون کسی نیست جز خدا"
ما رو هم از دعای خیرت محروم نکن !
محمد مهدی پیری؛ میم، پ شب ۲۱ رمضان ۱۴۴۴
♦️رویای سه روزه♦️
بیان طنز، خاطرات اعتکاف رمضانیه ۱۴۴۴
فرودین ۱۴۰۲
به قلم محمد مهدی پیری
به زودی
به نام خدا
#رویای_سه_روزه
نسیم خنکی صورتم را نوازش می کرد. نگاهم به طرف آسمان تیره بود. با سرعت ملایمی در حال بازگشت بودم.
یک وقت فکر نکنی رفته بودم توی آسمان ها که دارم بر میگردم روی زمین؛ نه!
منظورم برگشتن روح به بدن نیست!
نه من عباس موزون هستم.نه برنامه، زندگی پس از زندگی هست.
سر اصل مطلب بروم. درحال برگشت
از یک رویایی بودم که سه روز طول کشیده بود.
دیدی تا به حال، نمی خواهی بعضی رویا های شیرین تمام شوند. رویای من از این جنس بود.
ولی با یک تفاوت!
رویای من خواب نبود! واقعیِ واقعی بود.
خورجین پخته پوسیده ای رخش پدرم را تزئین کرده بود. در راه، ناگهان تکه هایی از رویایم به یادم آمد.
از جمله ...
ادامه دارد
✍محمد مهدی پیری
#رویای_سه_روزه
#قسمت_اول
#رویای_سه_روزه
مسابقه بود. چه مسابقه ای!
سرگروه بودم. اعلام کردند برای هر قسمتی سرگروه ها یک نفر را بفرستند.
هر چه خواستم تقلب کنم نشد. در یک آیتم از گروهم دو نفر را فرستادم تا مسابقه بدهند.
متاسفانه لو رفتیم.
در مسابقه کلاغ پر، یاسین که در گروه من بود. دوم شد؛ سرپرست پرسید چه کسی برنده شده است؟
او را بجای نفر اول جا زدم. ولی باز هم به در بسته خوردیم.
بگذریم از اینکه یک نفر را چند بار به مسابقه فرستادم. ولی برنده نشد.
دیگر نا امید شده بودم. در تمام مسابقات اعتکاف باخته بودیم. یک مسابقه دیگر مانده بود. با کمال نا امیدی یکی را فرستادم در مسابقه تقلید صدا. با خود گفتم بالا تر از سیاهی که رنگی نیست. بگذار آبروی نداشته مان هم به خاطرات بپیوندد. ولی معجزه شد این بار بدون دوز و کلک؛ نفر اعزامی از گروه من، به صورت عالی و برگ ریزان صدای موتور را در آورد که چهار داور علاوه بر برگ هایشان شکوفه هایی هم که داشتند فرو ریختند.
شایعه ای شده بود در اعتکاف...
ادامه دارد
✍محمد مهدی پیری
#رویای_سه_روزه
#قسمت_دوم
#رویای_سه_روزه
شایعه شده بود. قرار است مهمان برایمان بیاید. علی که بلندگوی بی سیم را تا دسته در دهان فرو کرده بود. هر پنج دقیقه یک بار می گفت: مهمان ویژه در راه است. یکی از بچه ها وانمود میکرد که می داند چه کسی قرار است بیاید می گفت: محمود کریمی در راه است.
با خود گفتم مگر بیکار است بیاید.
دوباره عده ای می گفتند: شخص خیلی معروفی هست. جزء بهترین سخنرانان کشور است.
باز گفتم: حتما حاج آقا ماندگاری است.
بگذرم هر کسی نظری میداد.
برای عکس یادگاری جمع شدیم. بعد از کلی جابجایی بچه ها در قاب دوربین، بالاخره عکس گرفته شد.
ناگهان علی پشت بلندگو گفت: مهمان ویژه تا چند دقیقه دیگر می آید.
آمد. غیر قابل باور بود.
میهمان نبود. میزبان بود. همه دویدند به طرفش؛انگار همه او را می شناختند.
در کمال گمنامی آنقدر آشنا بود که چشم های همه خیس شده بود.
در دلم به او گفتم: چه کرده ای که این همه در اینجا و حتی همه جا خریدار داری؟ یاد ما هم می دهی!
میهمان ویژه نه اسم داشت. نه فامیلی! نه کسی از خانواده اش خبر داشت. نه از نام شهرش! گمنامِ گمنام
کسی بود که سالها در بیابان ها تنهایِ تنها بود. او کسی نبود جز شهید گمنام.
ادامه دارد...
✍محمد مهدی پیری
#رویای_سه_روزه
#قسمت_سوم
#رویای_سه_روزه
نوبتی هم باشه نوبت نمایش بود.
قرار بود بچه ها ماجرای جنگ خندق را اجرا کنند.
متاسفانه در تمرین،
گردن بازیگر نقش امام علی شکست.
به این صورت که در حمله ای انتحاری قصد ترور امام علی را داشتند.
با پشتی شلیک کردند و گردن بازیگر را مجروح کردند.
خوشبختانه مشکل خاصی پیش نیامد.
اما نمایش با تاخیر چند ساعته اجرا شد.
این عقربه های ساعت بود که با هم مسابقه می دادند و به سرعت می گذشتند.
بله هر شروعی پایانی دارد. رویای سه روزه کم کم داشت سفره اش جمع می شد و صاحبانش را از این رویای شیرین بیدار میکرد.
بیداری از جنس انس با خدا!
این سخنان آخر حاج کمال بود. سعی داشت بچه ها بعد از اعتکاف با مسجد قهر نکنند.
دوست دارم تمام نوجوانان این رویا را تجربه کنند. شرط می بندم که هرگز دوست ندارند این رویا تمام شود.
#پایان
#رویای_سه_روزه
محمد مهدی پیری؛ میم، پ
اعتکاف رمضانیه فرودین ماه ۱۴۰۲
#حرف_منطقی
_آقای محترم الان جلسه ششمی هست که داری تعلیم رانندگی می بینی! زشته اینجوری پارک کردن. دقت کن! ببین چندبار ماشین رو خاموش کردی!
دندان هایم را به هم فشردم.
مربی تعلیم بو برده بود که عصبانی شده ام.
با نرمی گفت: در جایی که انسان اشتباه و خطا می کند. حقی ندارد که عصبانی شود.
این را همیشه در ذهنت داشته باش...
حرفش کاملا منطقی بود.
✍محمد مهدی پیری
#درد_دل_های_یک_طلبه
اصلا وجودش شده بود برایم مثل مُسَکِّن.
درد هایم را به او می گفتم و حاج شیخ مثل یک طبیب آن را درمان می کرد.
روزی آشفته بودم. آنقدر از حرف های مردم رنجیده شده بودم که دوان دوان به سمت خانه اش رفتم.
همیشه در خانه باز بود. وارد زیر زمین خانه که شدم دیدم رو به قبله نشسته و قرآن می خواند.
سلامی کردم. با روری خوش به استقبالم آمد.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#درد_دل_های_یک_طلبه
گفت: بگو ببینم باز که دَرهمی!!
نفسی در دادم و گفتم:هِی روزگار! استاد چرا مردمی که اوایل سر و دست برای روحانیون می شکستند حالا سر و دست که هیچ با سنگ دنبالمان می کنند. چرا مایی که سر زبان ها بودیم حالا اینقدر بدخواه داریم. نمی دانی امروز چقدر در صف نانوایی سیخ و کنایه به من زدنند.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇