♥️⃟⃟🕊
{وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِی.🌙.}
.
(به احترامِ روحِ خدا که
در درونت وجود داره گناه نکن..:)
.
♥️|↫#سورهصادآیه72
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#پروفایل
ضامن لبخند مهـدے
چـادر مشکےِ🖤🍃 توستـــ
چهرهاتـ با #چادرتـ
مثل گل #ریحانہ شــد!😌
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
•|🤲🏻
به خدا توکل کن
همین بس کھ
خدا حافظ و مدافعت باشد🌿
|🍋|⇠#انگیــزشـے
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
.
.
استادپناھیان:🌿
.
حالخوشِمعنوے..
یعنۍلذتبردن
ازاینڪھ؛
تو بغلخدایـے(''
خداجونمیشہبغلمونڪنے؟!
#حےعلۍالصلاه..
بشتاببھسوے #بݟل)^^
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
817.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"🌸🎥"
پـاشوحرڪتڪن✋🏻
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
"🌸🎥" پـاشوحرڪتڪن✋🏻 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#انگیزشے☺️
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"🌸🎥"
چرایـادامامزماننمیفتیـم . ؟!
#تلگرانه
#فرج
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
"🌸🎥" چرایـادامامزماننمیفتیـم . ؟! #تلگرانه #فرج 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـ
درآیه ۹۷ سورهیوسـفداریم
ڪهبابایمھربانتوبرایمااستغفـارڪن
خدااستغفارتوراردنمیڪند
منبهجوانھایعزیزمیگویـم :
امامزمـانازمنبهمنمھربانتراست
ازاوبخواهیمڪهازخدابخواهد
تامامشمولرحمتالھیشویم
اینجاشیطانراناامیدمیڪنیم💕🌸
استـادماندگاری🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ¹⁶⁶↯↻
ورود به داخل خونه و نشستن روي مبل ها ، جو ، خیلی زود صمیمی شد و همه مشغول صحبت شدن .
اون وسطا هم آقاي درستكار و امیرمهدي گاهی پذیرایی هم می کردن.
کنار رضوان و نرگس نشسته بودم . رضوان یه سره داشت از چادر نرگس تعریف می کرد و اینكه نقش و
نگارش قشنگه . منم تموم مدت سعی داشتم به حرفاشون توجه کنم که نكنه یه وقت از بی حواسی نگاهم
زوم صورت امیرمهدي بشه.
ولی وقتی ظرف شیرینی رو جلوم گرفت و با لبخند گفت " بفرمایید " منقلب شدم.
من در مقابل خنده هاش خلع سالح می شدم . نمی تونستم اون خنده ها رو ببینم و جلوي ضربان قلبم رو
بگیرم.
واسه وابسته کردن دل من ...... با این خندیدنت اصرار کردي....
نمی شد با اون خنده هاش که انگار خالق دوم من بودن عاشقی رو بی خیال بشم.
به اندازه ي لبخندات هر روز ..... تولد منو تكرار کردي...........
تنها چیزي که باعث می شد کمی روي خودم تسلط پیدا کنم یادآوري قول و قرارم با خدا بود . و همین
باعث می شد بغض کنم.
شیرینی رو که داخل ظرف جلو روم گذاشتم شنیدم که نرگس به رضوان گفت.
نرگس – این خواهرشوهر شما همیشه انقدر ساکته ؟ هر بار که دیدمش ساکت بوده.
رضوان نگاهی بهم انداخت و جواب داد.
رضوان – نه اتفاقاً برعكس خیلی هم پر شر و شوره.
نرگس با ابروهاي باال رفته برگشت به سمتم.
نرگس – پس چرا به ما می رسی انقدر ساکت می
شی ؟ لبخندي به زور روي لبام نشوندم.
من – می ترسم سر دو دقیقه از خونه تون بیرونم کنین!
نرگس خندید و گفت.
نرگس – می خواي بریم اتاق من که هر کاري می خواي انجام بدي ؟ اینجوري که ساکت می شینی من
معذب می شم فكر می کنم بهت خوش نمی گذره.
سري تكون دادم.
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ¹⁶⁷↯↻
همینجا خوبه . قول می دم یه روز که آقاي درستكار و آقا امیرمهدي نبودن بیام و اینجا رو
بذارم روي سرم.
نرگس – باشه . قبول.
بعد نیم نگاهی به مانتوي من انداخت.
نرگس – مارال جون اینجوري راحتی ؟ می خواي یه چادر برات بیارم که بتونی
مانتوت رو در بیاري ؟ با ابروهاي باال رفته نگاهش کردم . چی می گفتم ؟ اینكه من
بلد نیستم چادر روي سرم نگه دارم ؟ از خنده ي رضوان برگشتیم به سمتش.
رضوان – واي نرگس جون از این تعارفا به مارال نكن . بلد نیست چادر سر کنه.
نرگس با ابروهاي باال رفته برگشت سمتم.
نرگس – راست می گه ؟ خودم
رو مظلوم کردم و گفتم.
من – راست می گه.
نرگس – یعنی تاحاال چادر سرت نكردي
؟ صادقانه گفتم.
من – نه . من با چادر میونه ي خوبی ندارم.
نرگس – یعنی تا حاال زیارت هم نرفتی که بخواي چادر
سر کنی ؟ به جاي من رضوان جواب داد.
رضوان – یعنی اگر می خواي چند ساعت بخندي با مارال برو زیارت . وقتی چادر سرش می کنه ثانیه به
ثانیه باید چادرش رو از روي زمین جمع کنی . هر بار از یه طرف می افته.
و خندید.
نرگس هم از طرز بیان رضوان خندید و با بهت گفت.
نرگس – باورم نمی شه . باید یه بار ببینم.
رضوان – عوضش این خواهرشوهر من انقدر خوب و خانومه که من عاشقشم.
نرگس لبخندي از این حرف زد و گفت.
نرگس – من از همون روز اول که مارال جون رو دیدم ازش خوشم اومد . با تعریف هاي امیرمهدي و
حرفاي االن شما دیگه کامل مطمئن شدم به تك بودنش.
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢