راند پنجم↯↻
یھ عضو بیار با مدرڪ😁
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
شات+اسمت اگه نباشه قبول نیست🖇
@salalm
هدایت شده از 『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
دوستانهرکےمداحےخوبدارھبفرستھبھمن↯↻
[ @OostadO19 ]
#حدیث🦋
-امامرضاعلیهالسلام:
هرڪسقادربرڪفارهگناهاننباشد
صلواتبسیاربفرستدکهصلواتبرمحمّدو آلمحمّد(ص)گناهانرامیریزاند..✨
📚⇦جامعالاخبار،فصل28
#صلواتبفرستمؤمن(:📿
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#جالـب_و_خواندنـی😍👌
دوستان تا حالا آب جوش طبیعی خوردید؟😁🤔
یعنی با نور خورشید جوش اومده باشه!🤗
اگه نخوردید متن زیر را بخوانید.👇
💢گرمترين نقطه زمین یعنی "شهداد" با 100درجه سانتيگراد در قلب کویر لوت واقع و گرم تر از صحرای آفريقا و نوادا است. همچنین سوراخ نبودن لايه ازن در فضای بالای کویر لوت خود موجب شگفتیست!
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#لحظه_ای_با_امام_زمان_(عج)❤️👌
داشتم جدول حل می کردم،
🤔یکجا گیر کردم:
👈حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی
👨💼پدرم گفت: معلومه، «پول»
گفتم: نه، جور در نمیاد
🧕مادرم گفت: پس بنویس «طلا»
گفتم: نه، بازم نمیشه.
🧖♀تازه عروس مجلس گفت: «عشق»
گفتم : اینم نمیشه.
💁♂دامادمان گفت: «وام»
گفتم: نه.
👮♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»
گفتم: نُچ.
👵مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»
گفتم: نه، بهش نمیخوره
هرکسی درمانِ دردِ خودش را میگفت
یقین داشتم در جواب این سؤال،
▪️کودک پابرهنه میگوید «کفش»
▪️نابینا می گوید «نور»
▪️ناشنوا میگوید «صدا»
▪️لال میگوید «حرف»
و...
♦️اما هیچ کدام جواب کاملی نبود
✅ جواب
💐«فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده:
🌐 تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود...🍃
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
کانال یاصاحب الزمان (عج)
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز_اول_وقت🤲
#وقت_عاشقی❤️
ایکسانیکہایماناوردهاید،
ازصبرونمازیادیجویید
نمازپاک کنندهگناههاست🤩
نمازراهارتباطبینانسانوخداست
پسباتماموجودتنمازبخون
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی🌸
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
#پروف😃 #دخملونه👒 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
اگر بخواهم از رنگین کمان هم زیبا ترم☺️🌈
البته از درون👑
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
مثلاً.....
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ اقتصاد :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ X ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯾﺪ؟
ﻧﺎﺯﯼ : 23.5
ﮔﻠﯽ : 23.5
ﻣﻬﻨﺎﺯ : 23.54
ﭘﺴﺮﺍ ﺑﻌﺪ از ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ اقتصاد :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ X ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯾﺪ؟
ﻏﻼﻡ :574
ﯾﻮﺳﻒ : 0.29
محمود :138-
حسن : كدوم X حاجي؟؟؟ مگه ضربدر نبود؟؟
عاشق این حسن ام😳😂
10 سال بعد
نازی=خانه دار
گلی =خانه دار
مهناز=خانه دار
غلام =جراح دیسک وستون فقرات
یوسف =خلبان
محمود=مهندس نانو
حسن = رئیس جمهور 😂🤣🤣🤣
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
واسش ۶۰ خط تایپ میکنی بعد از ۱ قرن جواب میده: دقیقا!
اصن خودمم فکر نمیکردم انقد دقیق باشه، دیگه فوق فوقش حدودا یا تقریباً!!😂😁
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
ماسکِ آویزون شده به آینه جلویِ ماشین
داره حکمِ سینیِ پشت شیرِ ظرفشویی رو پیدا میکنه.😂
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۲۹۶ ↯↻
من - چیه ؟ تا حالا من رو ندیده بودین ؟ مامان – اینجوری نه ! من - مگه چیه ؟ مامان - عوض شدی ! ابرویی بالا انداختم . من بد شدم ؟ مامان – نه ! انگار جدید شدی ، تازه شدی ! من - مگه برگ درختم که تازه شده باشم ؟ اینبار رضوان جواب داد , رضوان - برگ درخت نیستی ولی ی برگای تازه روییده ی بهاری ، به دل می شینی . پوزخندی زدم . من - چون حجابم رو رعایت کردم به دل می رضوان - هنوز با حجاب مشکل داری ؟ سکوت کردم ، آره ، هنوز مشکل داشتم . دلم می خواست مثل مامان – لباسات رو در آر . نمی ذارم بری ! برگشتم به سمتش . متعجب گفتم . من - نمی ذارین برم ؟ مامان راه افتاد به سمت اتاقشون . مامان – نه . نمی ذارم . وقتی نمی تونی با این موضوع کنار بیای پس حرف زدنتون هم فایده ای نداره . این فرصت شما به ازدواج ختم نمی شه وقتی نه تو می تونی با حجابی که اون دوست داره کنار بیای و نه اون می تونه با بی حجابی تو کنار بیاد . معترض گفتم . من - مگه من شکایتی کردم ؟ چرخید به سمتم و با جدی ترین لحن ممکن جواب داد .....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۲۹۷ ↯↻
مامان – چشمای سردت به اندازه ی کافی حرف می زنه . من - اذیتم نکنین ، باید برم . باید باهاش حرف بزنم ! مامان - کجا ؟ تو شهربازی ؟ از کی تا حالا دختر پسرای جوون برای حرف زدن درباره ی ازدواج می برن شهربازی ؟ من – من دوست دارم برم شهر بازی ، مگه خلافه ؟ مامان – اگر طرف مقابلت یکی بود مثل پسرای خونواده ی خودمون ، حرفی نبود ، ولی طرف تو امیرمهدية ! من - شاخ داره یا دم ؟ مامان - خوب می دونی منظورم چیه ! اخمی کردم . من - باید من رو همونجوری که هستم قبول کنه , مامان – اینجوری ؟ با شهربازی رفتن ؟ اخمی کردم من - مگه من اون رو همونجوری که هست قبول نکردم ؟ اونم باید این کار رو بکنه . مامان – تو گفتی دوسش داری و یادته ؟ یادته از کی این حرف رو زدی ؟ مستأصل گفتم . من همینم داره دیوونم می کنه . باید باهاش حرف بزنم . فکر کنم همین امشب همه چی بینمون تموم شه . مامان رو به رضوان گفت . مامان - امشب مراقبشون باش مادر . این دختر اصلا حالش خوب نیست . دیشب که به لحظه هم پلک رو هم نذاشت . ظهرم دو ساعت بیشتر نخوابید . افطارم که چیزی نخورد . رضوان لبخندی زد . رضوان - نگران نباشین مامان سعیده . من و نرگس به لحظه هم چشم ازشون بر نمی داریم . مامان هم لبخندی زد . مامان – نرگس که احتمالا حواسش جای دیگه ست . رضوان - می تونه امشب رو صبر کنه . از فردا که محرم می شن تا دلش بخواد وقت داره برای حواس پرتی ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۲۹۸ ↯↻
ابرویی بالا انداختم . من - حالا چی شد که رضایت دادن به محرم شدن ؟ رضوان - خودشون اینطور خواستن . هم نرگس و هم رضا گفتن اگر محرم بشن راحت تر می تونن با هم حرف بزنن ، بقیه هم قبول کردن پوزخندی زدم و نه به امیر مهدی که از به صیغه ی دیگه گريزون بود و نه به رضا که دلش می خواست زودتر محرم بشن صدای مهرداد باعث شد ، دل از اتاقم بکنم مهرداد - حاضرين ؟ اومدن ! رضوان - داریم میایم . کیفم رو برداشتم و پشت سرش راه افتادم 15 14 شهربازی مثل همیشه شلوغ بود . پر از سر و صدا و هیجان . پر از شور و شادی . ممکن بود آخرین دیدار من و امیر مهدی باشه . و می خواستم قبل از حرف زدن کمی كنارش خوش بگذرونم . هیجان در کنارش بودن و داشتن لحظات شاد رو حق خودم می دونستم , از جمع شش نفره مون تقريبا جدا شده بودیم . البته اون چهار نفر روو می دیدم ولی فاصله ی زیادمون و اون همه سر و صدا مانع می شد تا صدامون رو بشنون رو به امیرمهدی که ساکت کنارم راه می اومد گفتم . من - بریم سفينه سوار شیم ؟ نگاهی به سمتش انداخت . امیر مهدی - نه . خطرناکه . من - پس این همه آدم دیوونن سوار شدن ؟ امیر مهدی - اگر حواسشون بود حادثه فقط مال دیگران نیست و ممکنه برای خودشون هم اتفاق بیفته هیچوقت سوار نمی شدن . من - اگر بخوایم اینطوری فکر کنیم که نباید هیچ کاری انجام بدین چون ممکنه برامون اتفاق بد بیفته...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۹۹↯↻
کمی بهم نزدیک شد . امیر مهدی - می ریم به وسیله ی کم خطر سوار می شیم . تونل وحشت دوست دارین ؟ با ابروی بالا رفته نگاهش کردم . من از این چیزا هم بلدي ؟ لبخندی زد . امیر مهدی - بی اطلاع نيستيم به سمت بچه ها رفتیم ، کنار رضوان و نرگس ، با نگاه های پر سوالشون ایستادم تا مردا برن بليط بخرن . رضوان آروم پرسید . رضوان - حرف زدین ؟ سری تکون دادم . من - نه . نیم ساعت دیگه . سری به حالت تأسف تکون داد . با اومدن مردا رفتیم به سمت جایگاه سوار شدن . وقتی داخل ترن ، کنار امیر مهدی نشستم ، آروم گفت . امیر مهدی - فاصله ی قانونی رو رعایت کنین لطفا . الحنش کمی شوخ بود . نگاهی به نیم سانت فاصله می بینمون انداختم . من - به من باشه همینم زباديه . در حالی که رو به روش رو نگاه می کرد ، خیلی جدی گفت . امیرمهدی - امشب اصلا حس و حال همیشه رو ندارین و این نشون می ده حرفای خوبی انتظارم رو نمی کشه و بعد از پیاده شدن ترجیح می دم اول حرفاتون رو بشنوم و این حرف یعنی بازی و هیجان تعطیل . در سکوت ما دو نفر ، ترن راه افتاد . امیر مهدی رو نمی دونم ، ولی من هیچ حواسم نبود دور و اطرافم چی می گذره . ذهنم درگیر حرفایی بود که باید می زدم و باعث می شد ترس تو دلم دوباره سر باز کنه...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢