•|⛵️🖇
تولدتونمبارکآقاجان🌱
"یاضامنآهو🖐🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
4_5944801033396946845.mp3
9.1M
ـ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻
🎊 #مولودی (نواهنگ)
- ولادتامامرضا(ع) ♥️!
-
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
9.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شادڪنڪ😁
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۲۱↯↻
نفس عمیقی کشید . امیر مهدی - باید دنبال راهی باشیم برای کنترل این شیطنت های شما جلو دیگران من - یعنی فکر می کنی أبروت رو می برم ؟ لحن دلخورم باعث شد یا ترمی بیش از حد جوابم رو بده . امیر مهدی - دلم نمی خواد جلو دیگران انقدر شیرین باشین . حسودم دیگه ! من - پس حسودی من رو ندیدی ! با لحن پر اعتمادی گفت . امیر مهدی - مطمئن باشین کاری نمی کنم که دلنگرون بشین ابرویی بالا انداختم . من ! ؟ . پس باید به عرضتون برسونم امشب خیلی جلوی خودم رو گرفتم که ملیکا خانوم رو وقتی با عشوه گفت " دستتون درد نکنه " از این خونه بیرون ننداختم . لطفا به عرض عموی محترمتون هم برسونین : عروس این خونه بنده هستم و نه ملیکا خانوم ! خندید . و برای اولین بار ، کمی صدا دار . امیر مهدی – نرگس چیزی گفته ؟ من - اون بنده ی خدا هم حرفی نمی زد خودم می فهمیدم از . ملیکا خانوم قصد دارن به بقيه بفهمونن قراره چه نسبتی با شما پیدا کنن . امیر مهدی - حالا چرا حرص می خورین ؟ من حرص نخورم ؟ وقتی جنابعالی خوشت اومده و می خندی ؟ امیر مهدی - کی گفته من خوشم اومده ؟ من - از خنده هات معلومه . کلا همه ی مردا خوششون میاد دخترا به خاطرشون با هم دعوا کنن . امیر مهدی – اصلا اینطور نیست و هیچ کس از دعوا خوشش نمیاد . همه دوست دارن مسائل با آرامش و درایت حل بشه . من – مثلا خوبه من و ملیکا جون به میز گرد بذاریم و مناظره راه بندازیم ، بینیم کدوممون بهتره زن تو بشه ؟ تو هم یه کنار بشین قند تو دلت آب کن از خوشحالی ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۲۲ ↯↻
امیر مهدی - ازدواج حق آدمه و سنت پیغمبر من - همچین می گی سنت پیغمبر انگار قبلش مردم با قلمه زدن یا تقسیم سلولی تکثیر می شدن ! امیر مهدی - سنت پیغمبره یعنی اینکه با ظهور اسلام ، سمت و سوی خدایی گرفته . یعنی دیگه کسی حق نداره به اسم ازدواج ، از قداسته زن سواستفاده کنه . من - اون که بله . برای همینه چهارتا زن حلاله و چهل تا صیغه حق مرد است . دست به سینه تکیه داد به دیوار پشت سرش - امیر مهدی - خدا هیچ جا به مرد اجازه نداده از روی هوس هر کاری خواست انجام بده . گفته چهار تا زن ، ولی به شرطی که مرد از نظر مالی تواناییش رو داشته باشه ، زن اول راضی باشه و از همه مهمتر ؛ مرد بتونه بین همسراش با عدالت رفتار کنه . من کی تو این دوره زمونه به این چیزا اهمیت می ده ! نفس عمیقی کشید . امیر مهدی - شما از چی نگرانین ؟ شونه ای بالا انداخته من - خیلی چیزا ! امیر مهدی - مثلا ! من – اینکه با توجه به علاقه ای که شنیدم به عموت داری ، رو حرفش امیدوار بودم منظورم رو فهمیده باشه . لبخندی زد و سرش رو کامل به زیر انداخت . من - حرف خنده داری زدم ؟ کمی سرش رو بالا آورد . هنوز لبخند روی لباش بود . امیر مهدی - باور کنین انقدر دلباخته ی دختر شیطون رو به روم هستم که حرف هیچکس روم تأثیری نداشته باشه . در مورد چهار تا زن هم خیالتون رو راحت کنم که به هیچ عنوان به خودم اطمینان ندارم که بتونم بین همسرام یا عدالت رفتار کنم اگر از بحث رضایت همسر اول و توانایی مالی بگذریم . از حرفش خوشم اومد . این یه جور اطمینان بود برای من . برای باور احساسش . گرچه که به احساسش شک نداشتم ولی یه جور تأییدیه بود ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۲۳ ↯↻
با شیطنت گفتم . من - دوسم داری ؟ دوباره خندید . امیر مهدی - این همه اعتراف کردم ، کم بود ؟ من - نه ، ولی توش دوست دارم نداشته . ابرویی بالا انداخت امیر مهدی - اگر بعد از حرفایی که بعد از شام قراره بشنوین بازم سر حرفتون بودین ، قول می دم این جمله رو بشنوین و البته به وقتش . من کدوم حرف ؟ امیر مهدی - همون که گفتین عروس این خونه این ؟ صدای همهمه ی بیرون اتاق باعث شد هر دو به سمت در نگاه بندازیم . من چی شده ؟ امیر مهدی - احتمالا همه آماده ن برای رفتن به رستوران ! من - آهان ! امیر مهدی - بازم بد قول شدم . برگشتم و نگاهش کردم . من - چرا ؟ امیر مهدی - به آقا مهرداد گفتم فقط چند دقیقه حرف زدنمون طول می کشه اما بازم زمان از دستم در رفت . بهتره بریم بیرون . زشته منتظرمون بمونن ! لبخند به لب ، در حالی که می رفتم به سمتش : گفتم . من – مهرداد هم این روزا رو گذرونده . درک می کنه . نگران نباش . جلوش که رسیدم ایستادم ، دست بردم و یقه ی خرابش رو درست کردم . خیره بود به دستم من – فکر کردی می خوام چیکار کنم که اینجوری نگاه می کنی ؟..
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢