eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
رضایت ممبر گلمون🌸 بمونید برامون🌈
رضایت یکی از برنده هامون 💙💙 رضایت شما خستگی ما رو از تنمون بیرون میکنه💝💝
🌸 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
هدایت شده از استوری مذهبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ 💌 استوری امروز🌸 سلام زندگی سلام عشق من... ┏━✨🌹✨🌸✨🌸✨🌸✨━┓  🌸 @storymazhabi1 ┗━✨🌸✨🌹✨🌸✨🌸✨━┛
گل دختر ها از این به بعد هر روز چالش داریمـــــ❤️🌿🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یـکـے انـگار داره صـدات میـزنـہ 😌 بـرا؁ صـحـبت ڪردن بـاهاش 🌸📿 بـلـنـد شـو بـزرگـوار تـا نـمازت سرد نشـده ❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٵݪھے ؏ظݦ أڶݕڵأ...:(: ڛݪٵݥټے ھمھ ݕێݦأࢪأݩ{ڪࢪونأ} ۆ ٵݩݜأݪݪھ ࢪفع ٵێݩ ٮیݦار؁ ݦڹحۆڛ🤲💔 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۶۶↯↻ نه چشمام میلی به بارش داشت و نه بعضی گلوم رو درگیر کرده بود ! انگار تو زمین های اون پاساژ ، همه ی اشک و آهم رو جا گذاشتم . اون پاساژ نفرین شده بود یا من ؟ سکوت هر سه نفر نشون می داد عمق سنگین حرفم رو درک کردن و یا شاید من اینجور برداشت کردم . مهرداد دست رو لب ، خیره خیره نگاهم می کرد . لبخند بی جونی زدم . اون دیگه چرا انقدر مات بود ؟ حس می کردم چشمام بدون بارش به شدت ورم کرده و شاید اشک های پایین نیومده و به زیر پوست اطراف چشمم نفوذ کرده بودن ؟ حس می کردم نمی تونم چشمام رو بیشتر باز کنم ! حلقم می سوخت ، اما هیچ گرهی اون بين جا خوش نکرده بود ! بدنم مثل آدم های کوه کنده ، کوفته بود . خنده دار نبود ؟ که اعضا و جوارحم در یک حرکت خودجوش ، به جای عکس العمل همیشگی فقط نتیجه ش رو به رخ می کشیدن ؟ نگاهم به مامان افتاد که با حال نزار و بی حس به چهار چوب در آشپز خونه تکیه داده بود و نگاهم می کرد ، این حالش رو خوب می شناختم ، شده بود مثل روزی که بعد از مهمونی خونه ی عمه ، برگشتیم و دیدیم خونه رو دزد زده ، و جز فرش ها و ظرف و ظروفمون ، چیزی باقی نمونده . همونجور در مونده بود . دوباره لبخند بی جونی زدم حال اینا از منم بدتر بود . آروم به سمت اتاقم به راه افتادم . باید از شر مانتو و شالم خلاص می شدم ، به شدت اعصابم رو به هم می ریخت . تأتي تأنی کنان راه افتادم که با حرف مهرداد که عقب عقب رفت و رو میل نشست ، ایستادم . مهرداد - دقیقا چی گفت ؟ نگاهش کردم . مگه قرار بود چی بگه ؟ رابطه ی من و پوریا ........................ به .............. یادم رفته بود . اینا از خیلی چیزها خبر نداشتن ! از جسارت پویا در مونده شدم از پاسخ سوالش .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۶۷↯↻ کاش کسی یا چیزی بود که شل شدگی و وارفتگی بدنم رو بهش تکیه بدم تا شاید بتونم کمی خودم رو جمع و جور کنم ! اگه جوابش رو نمی دادم عصبانی می شد و با زور و دعوا از هم جواب می گرفت . اگر هم می گفتم ! مگه چی می شد ؟ خونم رو می ریختن ؟ من که چند دقیقه پیش تو ماشین امیر مهدی مرده بودم ! مرگ دوباره که دردناک نیود ، يود ؟ برهوت رو به روی من حتی سرابی هم برای دلخوشیم نداشت . نفهمیدم سکوتم چه برداشتی برای رضوان داشت که شد مانع ادامه ی حرفای مهرداد . رضوان - مارال ؟ خویی ؟ بدون اینکه به سمتش برگردم سر تکون دادم ، من خوبم ، خوب ، خوبم خوبم بی حوصله م ساکتشون کرد و من وارد اتاق شدم . در رو که بستم تاب تحمل پاهام تموم شد و سر خوردم رو زمین . کاش جدایی من و امیر مهدی همون روزا و شبا صورت گرفته بود . همون موقع که هیچ اتفاقی عشقمون رو زیر سوال نبرده بود . همون موقع که نه صبر امیر مهدی تموم شده بود و نه من شخصيتم انقدر خرد و خاکشیر شده بود . کاش در اوج از هم جدا شده بودیم . کاش با دل خوش از هم فاصله می گرفتیم . کاش .. 1 18 صدای بلند تلویزیون و ترانه های شادش اعصابم رو به ریخته بود . هنوز هم نشده بود که اعلام کردن هلال عید رویت شده . این سه روز عید پویا بود و عزای من و شاید برزخ امیرمهدی . تموم این سه روز پیام داده بود و حال خرابم رو بدتر کرده بود , همون شب اول پیام زده بود " خوش می گذره " ؟ انگار با این حرف به تیر برداشته و زده به رگ و پی بدن من . زلزله ی ده ریشتری راه انداخته بود و همه ی زندگیم رو آوار کرده بود و باز هم از خیر پس لرزه هاش نمی گذشت فردا صبحش پیام داد " بی همگان به سر شود . بی تو به سر نمی شد . اخي . تنهات گذاشته ؟... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۶۸↯↻ نیش می زد و دل می سوزوند و نمی دونست هر چیزی تاوانی داره . من اینجوری برای بوسه ای که به خواستم نبود تاوان می دادم ؛ تاوان پویا چی بود ؟ روزای عناب سختی بود . مامان کمتر حرف می زد . کمتر سراغم رو می گرفت . انگار اینجوری دلخوریش رو بهم نشون می داد . تنها چیزی که می گفت صدا زدنم برای غذا بود که گاهی بی خیالش می شدم . غذا به چه کارم می اومد ؟ مگه این گلوی متورم از حجم غم می تونست چیزی فرو بده ؟ بايا اما رفته بود تو سکوت , ته نگاهم می کرد و به باهام حرف می زد . به بدترین شکل تنيبيهم کرده بودم بدتر از اینا بی خبریم از امیر مهدی بود و نه ازش خبر داشتم و نه ازم خیر گرفته بود و حتی دوپاری از رضوان پرسیدم که نرگس ازم خبری گرفته که با " نه " گفتن کورسوی امیدم به احساس امیر مهدی رو کامل از بین برده بود . این بی خبری یعنی حتی دلش نمی خواد چیزی ازم بدونه ، زجر بزرگی بود . اینکه حس کنم دیگه براش ارزشی ندارم ، حس سوزش تو قلبم بی داد می کرد . گاهی حس می کردم برای چند ثانیه قلبم بی حرکت می مونه و بعد دوباره می افته به تپش این سه روز مثل مرغ سر کنده ، نه می تونستم بشینم و نه راه برم . گاهی دور خودم می چرخیدم . گاهی لباس می پوشیدم تا از دیوارهای خونه که حس می کردم به طرفم هجوم میاره فرار کنم و هنوز به در ترسیده پشیمون می شدم بر می گشتم تو اتاقم و لباس هام رو عوض می کردم . تو این سه روز تقریبا پنج بار رفته بودم حمام ، و زیر دوش زل زده بودم به نقطه ای و خاطراتم رو مرور می کردم تا شاید با یاد امیر مهدی کمی اروم شم ، و در عوض بی تاب تر می شدم . چندین بار کامپیوترم رو روشن کردم و بی حوصله و بی توجه به صفحه ی ویندوز بالا نیومده ش ، سیمش رو از برف بیرون می کشیدم . بیش از ده بار ، قرانی که برام هدیه گرفته بود رو بو کردم و به سینه م فشرده . هرچی آرزوی خویه مال تو ... هر چی که خاطره داریم مال من - اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بی قراری مال من ........... صدای حرف زدن مامان از بیرون می اومد . از وقتی اعلام کردن عيده تلفن دست گرفته بود و به هر کی می شناخت زنگ زده بود برای تبریک عید .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۶۹↯↻ دلش خوش بود با خودش رو اینجوری نشون می داد ؟ یعنی نگرانم نبود ؟ ياد پیام سوم پویا افتادم . نوشته بود " این روزا خیلی شادم ؟ " ... خوب می دونست با زندگیم چیکار کرده ! صدای زنگ خونه بلند شد و چند دقیقه بعدش صدای شاد مهرداد و رضوان تو خونه پیچید که بلند بلند عید رو تبریک می گفتن . چرا همه شاد بودن ؟ در اتاقم باز شد و رضوان سریع به طرفم اومد و بغلم کرد و بوسیدم رضوان - عیدت مبارکه . نه دستی دور شونه ش حلقه کردم و نه حسی خرج اون همه احساساتش ، عید کجا بود ؟ بی حوصله ازش جدا شدم . دستم رو گرفت . رضوان – خبری ازش نداری ؟ سری به معنای " نه " تکون دادم . رضوان - ازش بعید بود ! اگر می دونست پویا چی گفته هیچوقت این حرف رو نمی زد . دستم رو از دستش بیرون کشیدم و رفتم نشستم روی اومد کنارم و آروم نشست . رضوان - فردا میای دیگه ؟ اخم کردم - من - کجا ؟ مردد نگاهم کرد و رضوان - نمیای کمکشون ؟ من - نه . کجا می رفتم ؟ وقتی اون نمی خواست من رو ببینه می رفتم جلوش می ایستادم و می گفتم " نگام کن " ؟ رضوان - نرگس امروز پرسید تو هم فردا میای کمک ؟ آخه دست تنهاست . متهم از طرفت گفتم .. يعني فكر کردم شاید امیر مهدی می خواد تو بری خونه شون ... برای همین از طرفت قول دادم . خیلی سرد گفتم . من - کار بدی کردی .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۷۰↯↻ رضوان - اون عقب کشیده حداقل تو پا جلو بذار . من که چی بشه ؟ رضوان - اون بنده ی خدا این همه از خود گذشتگی کرد . حالا وقتشه .. پریدم وسط حرفش ، من - اون موقع وضع فرق می کرد . هم من و هم اون دلمون می خواست این رابطه ادامه داشته باشه . حالا اون نمی خواد . پوزخند زدم - دستم رو گرفت . رضوان - بگو تا بدونم ملتمس گفتم من نپرس • همون موقع مهرداد وارد اتاق شد . مهرداد - سلام مارال خانوم . الحن صحبتش یعنی تو باید می اومدی بیرون و سلام می کردی ، بلند شد من - سلام .. اشاره کرد به بیرون : مهرداد - بیاین مامان هندونه آورده . قبل از اینکه بگم " من نمیام " رضوان رو به مهرداد گفت . رضوان - میگه فردا نمیاد . من از طرفش قول رفتن دادم . مهرداد نیم نگاهی بهم انداخت و جواب رضوان رو داد . مهرداد - میاد . اخم کردم -... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•﴾🍇🌸✨﴿• اعمال‌قبل‌از‌خواب☔️🧡 حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از‌خواب وضو‌یادتون‌باشه...🕊🍃؛ ۱.قران‌را‌ختم‌کنید ۳بار‌سوره‌توحید..🌿🍄؛ ۲.پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید🍓🐾: ۱بار‌اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وال‌محمد‌عجل‌فرجهم‌؛اللهم‌صل‌علی‌جمیع‌الانبیاء‌و‌المرسلین...🕊؛ ۳.مومنین‌را‌از‌خود‌راضی‌کنید💚🖇: ۱بار‌اللهم‌اغفر‌للمومنین‌والمومنات...🖤🌙؛ ۴.یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌به‌جا‌اورید🌚✨: ۱بار‌سبحان‌الله‌والحمد‌لله‌و‌لا‌اله‌الا‌الله‌و‌الله‌اکبر...🕊؛ ۵.اقامه‌هزار‌رکعت‌نماز⛅️🦋: ۳باریَفْعَلُ‌اللهُ‌ما‌یَشاءُ‌بِقُدْرَتِهِ،‌وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِهِ..🐣🖤؛ ۶.خواندن آیت الکرسی💫 ایا‌حیف‌نیست؟!‌هرشب‌به‌این‌سادگی‌از‌چنین‌خیر‌پر‌برکتی‌ محروم‌شوید...🌱🎋 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
ٺۅ ٵێن ݜݕ زێݕٵ ٵࢪزۅ ݦێڪنݦ…😍 ݦࢪڠ ٵݦێن ݕہ ٵࢪزۅہٵٺۅن🕊 ٵݦێن ݕڱہ…🤲  ٺٵ כݪۅٵݐسێ ٺۅۅ ڂێٵݪٺۅن نݦۅنہ😌 ۅ ڇـہ ڇێزێ ٵز🖐 ٵࢪٵݦݜ نٵݕ ڂۅݜٺࢪ…! :) ݜݕٵنھ🖇 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
این پیام از من خوابالو ! 😴 برای یک آدم خوابالو‌!!😴 در زمان خوابالودگی!!!💤 ارسال شده است !‌!!!↯ لطفا خوب بخوابید 😁😌 اعضا؁ جدید خوش اومدید🎉 اعضا؁ قدیمے بمونید برامون🍬 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
حࢪفامۅنھ↻ چنݪ‌اصݪیمۅنھ↯↻ [ @dogtaranbehsti ] ݪینڪ‌ناشناسمۅنھ‌‌‌↯↻ [ http://unknownchat.b6b.ir/3087 ] چنݪ‌ناشناس‌ۅ‌شࢪۅطمۅنھ↯↻ ‌[ @OostadO ] آیدےبندھ↯↻ ‌[ @OostadO19 ]
+چـرا حجابت رو رعایت نمیڪنے؟! -چـون هنوز بچہ ام و تنها ۱۸ سالمہ...!😁 +چـرا نماز نمیخونے؟!❌ -چـون هنوز بچہ ام و تنها ۱۸ سالمہ...!😁 +چـرا با نامحرم حرف مےزنے؟!😐 -چـون بچہ ام و تنها ۱۸ سالمہ...!😁 چـرا و چـون هاےِ زیادے🤞🏻🌙 •|ولے یادمان باشد ڪہ فاطمہ هم تنها ۱۸ سال داشت|•🙂✨ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
یاصاحب الزمان ✋🏻 ‌‌‌‌ ‌ خودت ما را دریاب🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻 💔💔💔💔💔💔💔 دعای عهد بعد از نماز صبح فراموش نکنید🤲🏻 مارو هم دعا کنید😅 🌈🌈🌈🌸🌈🌈🌈 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی