eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ چیزهایی‌ڪه‌نمیتونم‌ڪنترل‌ڪنم نظرات‌دیگران احساسات‌دیگران دیگران‌چه‌تصمیماتی‌می‌گیـرن اینڪه‌دیگران‌چه‌فڪری‌درباره‌من‌می‌ڪنند اینڪه‌‌دیگران‌چه‌رفتاری‌می‌ڪنند🍃🌼 :) ‌ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•[🦋💙]• ➣ •°🇮🇷 لبخــندتـ خلاصہ ھمہ:>✨🌸 خوبی هاســـت•🙈♥️🔐• 〖🐣•@dogtaranbehsti🐥〗 ❥ . . 🍁כڂـ🌼ـٺـࢪٵن ݕــ🕊ــہـــ✨ـݜٺێ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌『💜⃟🌸』 🌱 •. مـهـم‌نیــست‌چـقـدࢪآࢪوم‌پیـشـࢪفـت‌مـیڪنــے تـو‌هـنـوز‌از‌خیـلیا‌ڪہ‌تـلاش‌نمیـڪنن‌جـلوتــࢪے! :) • 〖🐣•@dogtaranbehsti🐥〗 ❥ . . 🍁כڂـ🌼ـٺـࢪٵن ݕــ🕊ــہـــ✨ـݜٺێ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" نـزد خدا آرزو ها نـمیمیرندˇ◡ˇ🦋🌿 " 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 ڲࢪ ݜآݥ بݪآ نݕۅכھ،حآݪآ ھـــڛٺیݥ🦋 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
یـکـے انـگار داره صـدات میـزنـہ 😌 بـرا؁ صـحـبت ڪردن بـاهاش 🌸📿 بـلـنـد شـو بـزرگـوار تـا نـمازت سرد نشـده ❤❤
خوشـــا بـــه حال ِ زیارت ڪنندگانِ حرم نمـــاز ِ اول ِ وقــت و اذان ِ ڪـربـبـــلا 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
\/~~💫‌‌~~\/ دوتـا خط وجود دارند که اگه دوطرف یک عدد قرار بگیردند اون عدد رو مثبت میکنن حتی اگه منفی باشه اون دوتا خط اسمش قدر مطلقه چادرمن! قدرمطلق من است چه خوب باشم چه بد! ازمن انسانی خوب میسازد. 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
[{🦋}] دختر که باشی مهربون پدرمیشوی دختر ک باشی آینه مادر میشویدختر ک باشی با چادر نماز شبیه فرشته ها میشویدختر که باشی دلسوز برادر میشویدختر که باشیالگوی نجابت میشویدختر که باشی رنگ خدا میگیریمادر میشویمقدس میشوی قدر خودمونو بدونیم. 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
^🦋^ چادر؁ بودم از دعاے خیر مادرمه😌🌿 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
√✔‌√ حسین (ع)، در کربلا نبودم... تا برای یاری امامم، کاری حسینی بکنم...  اما...  حالا هستم...  تا با چادرم، کاری زینبی بکنم...  میدانم که یزیدیان زمان...  چشم به چادرم دوخته اند... 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸀🌻🍋||• 🌻| • تمام‌نرگس‌هاۍٖ‌دنیا.. هم‌کہ‌یک‌جا‌جمع‌شوند،‌هیچ نرگسۍٖ‌بوۍٖ‌یوسف‌زهــراٰ‌را نمۍٖ‌دهــد.!•🌎🌻•` • 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گل دختر ها دیگه خودمونی بگم ما خیلی زحمت کشیدیم با یه خوندن مطالب جبران کنید یک لف هم ندید دو دوستتون داریم زیاد سه ❤️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁴ ↯↻ درستکار - وقتی حاضر نیستین براش نماز بخونین چرا صداش می کنین ؟ پر حرص نگاهش کردم . در حالی که هنوز به آتیش خیره بود حرف می زد من - دلم نمی خواد بخونم چون من رو وسط این بیابون ول کرده . درستکار - مگه ازش طلبکارین ؟ اخمی کردم ، دلم می خواست بگم " به تو چه " . ولی در عوض گفتم . من - آره . وقتی ما رو آفریده در قبال ما مسئوله . درستکار – درسته مسئوله ولى وظيفه نداره . در ضمن مستوله که الان صحیح و سالم اینجا نشستین دیگه . با سر به هواپیما اشاره کردم . من اونا که سالم نیستن ! درستکار اونا وقتش بود که بر گردن پیش خودش . من - ولی حق نداشت ما رو اینجوری ، اینجا ول کنه . در دستکار - حق و نا حق رو خودش معین می کند . نه مایی که حتی نمی دونیم چی به صلاحموند و چی نیست انگار ایشون وکیل وصی خدا بود که اینجوری آزش طرفداری می کرد . برای بهش نشون بدم خودش هم به حرفاش اعتقاد نداره گفتي من خودت الان ناراحت نیستی که اینجایی ؟ کمی مکث کرد . کمی بعد آروم گفت . درستکار - حتما حکمتی داره ! پوزخندی زدم . من – از اونایی هستی که هر چیزی رو به حکمت خدا ربط می ده و خودش رو راحت می کنه ؟ به کم فکر کنی می بینی همچینم حواسش به ما نیست درستکار - حواسش بهمون هست که سالميم . وگرنه می تونست خیلی راحت است و یا با شایدم بدتره چشمون رو ازمون بگیره . با این سقوط هر چیزی امکان داشت و چندان بعید نبود ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁵ ↯↻ رفتم تو فکر . خوب از اینکه سالم بودیم خیلی هم خوشحال بودم . راست می گفت . می تونست اتفاق بدی برامون بيقته , ولی این دلیل نمی شد که بگم خدا ممنونم که من رو وسط این پایونی که معلوم نیست چه جک و جونوری داره انداختی - طلبکار گفتم من به خودت از این سقوط ناراضی نیستی ؟ خیلی قاطع جوابم رو داد درستکار – نه . چون می دونم با داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟ کفر می گم ؟ حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه ! ایمانم محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی ت گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو برام نخواسته به یا می خواد با این سختی بهم درجه ی بالاتری بده . مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید فشار و گرمای خیلی زیادی رو تحمل کنه ، برای همین ناراضی نیستم . پوزخندی زدم - من – معلوم نیست تا فردا زنده بمونیم یا نه اونوقت چه و داری از این سقوط پر دردسر ! نگاهی به آسمون انداخت . درستکار - اگه بهش ایمان داشته باشین این تعبیر عجیب به نظر ن با حالت تمسخر گفتم من - ایمان چه ربطی داره به این چیزا ؟ درستکار - ایمان یعنی اعتقاد قلبی ، یعنی اعتماد داشتن بهش که هیچوقت بد بنده و رو نمی خواد من وقتی طعمه ی گرگا شدیم می بینیم این ایمان به چه دردی می خوره ! سرش و چرخوند به سمتم و در حالی که جایی تو تاریکی رو نگاه می کرد گفت درستکار - وقتی نماز نمی خونین یعنی ایمانتون به قدری نیست که بخواین بهش اعتماد کنین دیگه ! با تندی گفتم . من - من دلم می خواد نماز بخونم . چه اجباریه که شما دائم بهم می گین ! با طمأنینه گفت ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁶ ↯↻ درستکار – نماز یعنی حرف زدن با خدا , شما اگه کسی رو دوست داشته باشین دلتون نمی خواد باهاش حرف بزنین ؟ من - خوب چرا ! ولی می شه معمولی هم با خدا حرف زد .این نماز خوندن خیلی خنده داره . روزی چند بار باید دولا راست بشی که چی بشه ؟ درستکار - وقتی شما از کسی دور می شین بهش می گین که از چه طریقی باهاتون ارتباط داشته باشه گاهی می گین تلفن راه خوبیه و گاهی ممکنه بگین تنها راه ارتباطی ایمیله ، درسته ؟ من - آره . درستکار - خوب خدا هم گفته اگر می خوایم باهاش حرف بزنیم اینجوری حرف بزنیم . در ضمن چون به حرفش گوش می کنیم براش عزیز هم میشیم . در از اش بهمون پاداش هم می ده . این بده ؟ در حالی که خدا به اون به قول شما دولا راست شدن ما احتیاجی نداره . بعد در حالی که دوباره به اسمون نگاه می کرد ادامه داد درستکار – می دونین مشکل شما چیه ؟ اینکه با راه عاشق بودن رو بلد نیستین یا اونجور که باید خدا رو نمی شناسین که انقدر راحت از حرف زدن باهاش شونه خالی می کنین . پشت چشمي نازک کردم و مثل خودش گفتم . من می دونین مشکل شما چیه ؟ اینکه فکر می کنین از همه و باید بقیه رو نصیحت کنین . مطمئن بودم بهش بر می خورد و ناراحت می شه . منم همین رو می خواستم . دلم می خواست به جوری ضایعش کنم . ولی در کمال تعجب من ، خیره به آتیش ، لبخندی زد . درستکار - اگه حرفام باعث شد اینجوری برداشت کنین پس معذرت می خوام . از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم من اداش رو در آورده بودم و مسخره ش کرده بودم . ولی اون به جای ناراحتی یا عصبانیت ، لبخند زد و عذرخواهی کرد + لبخندش به چشمم زیبا بود .. ندیده بودم همچین آدمایی لبخند بزنن . تو ذهن من تموم آدمای مذهبی ، افرادی بودن که با لبخند غریبه بودن . تو ذهنم این آدما همیشه اخم کرده بودن یا سرهایی رو به پایین که چیزی بلد بودن بگن غیر از ذکر ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁷ ↯↻ و این پسر یه سری از معادلاتم رو با همین دو سه تا کلمه و لبخندش به هم زد . گرچه که هنوز وجه مشترکی با اون آدما داشت . با صدای ناله ای از سمت هواپیما سریع بلند شد . اومد به سمتم و کلت رو داد دستم و به حالت دو رفت به سمت جایی که اون دوتا مرد مجروح رو اونجا خوابونده بودیم و با دور شدنش ترس به سراغم اومد . اگر به حیوون وحش می اومد من باید چیکار می کردم ؟ من بلد نبودم از کلت استفاده کنم ! با ترس نگاهم رو تو تاریکی چرخوندم . کلت رو تو دستم جابجا کردم و وقتی بلد نباشی از کلت استفاده کنی پس وجودش چندان دلگرم کننده نیست باز هم با ترس چشم دوختم توی تاریکی تا اگر حرکت چیزی رو دیدم بتونم زود بفهمم و یا بذارم به فرار درستکار هم که انگار رفته بود سفر قندهار ، که پیداش نبود . از ترس و استرس شروع کردم به تکون دادن یکی از پاهام . و هر چی می گذشت تکونش بی اختیار شدت پیدا می کرد . آخر سر هم نتونستم طاقت بیارم و بلند شدم ایستادم تا همین چند ثانیه ی پیش داشتم درستکار رو مسخره می و نمی دونستم به خاطر حضور همون برادر ! دلم گرم بود دلم می خواست صداش کنم و بگو زودتر بیاد . این پا و اون پا کردم . که با صدای پایی که از تو تاریکی اومد خس تراسم کمتر شد . با سرعت اومد به سمتم و چیزی مثل پتو گرفت طرفم . درستکار – می شه این رو روی زمین پهن کنین ؟ سری تکون دادم و پتوی نازک رو از دستش گرفته . درستکار – لطف کنین جایی پهن کنین که خیلی سنگ نداشته باشه . رفتم اون طرف تر از آتیش ، و زمین رو نگاه کردم . با پام سنگ ریزه ها رو به سمت دیگه ای هدایت کردم . پتو رو زمین پهن کردم . همون لحظه دیدم داره میاد در حالی که یکی از اون مردا رو روی کولش انداخته ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁸↯↻ نزدیکم که رسید کمی كنار رفتم که بتونه اون مرد رو روی پتو بخوابونه . صدای من و عن نفس هاش به خوبی قابل شنیدن بود . مرد رو روی پتو گذاشت و کنارش نشست . نبضش رو جک کرد . با نگرانی پرسیدم - من می زند ؟ سری تکون داد . درستکار - خدا رو شکر هنوز زنده است منتظر بودم بره و نفر دوم رو هم بیاره ، ولی وقتی تعللش رو دیدم فهمیدم باید چیزی شده باشه . من - اون یکی چی ؟ سری به حالت تأسف تکون داد . درستکار - عمرش به دنیا نبود , سنش زیاد بود و نتونست دووم بیاره . دلم برای اون مرد سوخت . شاید اگر پیدامون کرده بودن و می تونستن به دادش برسن و زنده می موند . با نارحتی برگشتم سر جام و نشستم نگاهی به درستکار انداختم . کمی که نفسش به حالت طبیعی ز هم بلند شد و رفت سمت هواپیما . خیلی طول نکشید که برگشت و چند تا پتو تو دستش بود . اومد و یکی رو گرفت به سمتم . درستکار بگیرین , شب اینجا باید سرد باشه . پتو رو گرفتم و از اینکه انقدر به فکر بود خوشم اومد . به لحظه از فکرم گذشت اگر من به جاش بودم هوای همسفرم رو انقدر داشتم ؟ با توجه به شناختی که از خودم داشتم و اینکه از این جماعت خیلی خوشم نمی اومد مطمئن بودم همچین کاری نمی کردم ، پتو رو دورم پیچیدم .. پتوی دیگه ای رو برد و کشید روی اون مرد برگشت سمتم ، پتوی دیگه ای رو نشونم داد . درستکار - اگه می دونین یه پتو کافی نیست این رو هم بگیرین ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢