eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۲۷↯↻ نرگس ما رو معرفی کرد . نرگس - رضوان جون و مارال جون از دوستانم هستن . و با دست به سمت دختر اشاره کرد . نرگس - ملیکا جون یکی از آشناهای دور و ........ کمی مکث کرد . انگار نمی خواست بیشتر از این ادامه بده . نگاهی به سمت مليكا انداخت که داشت با چشماش تشويقش مي کرد به ادامه دادن . ابرویی بالا انداخت و با حالتی که نشون می داد دلش نمی خواد بگه ؛ گفت . نرگس - بعدش ببینیم خدا چی می خواد ! ملیکا چندان خوشش نیومد از حرف نرگس . کمی اخم کرد . با این حال لبخندی زد و رو به ما گفت . ملیکا - خیلی خوشحال شدم از دیدنتون ، اگر کار نداشتم می موندم تا از حضورتون فيض بیرم . رضوان با لبخند جواب داد . رضوان - ما هم خوشحال شدیم . مزاحمتون نباشیم " خواهش می کنمي " گفت و دست جلو آورد برای خداحافظی حين دست دادن باهاش گفتم من - همین دیدار کم هم سعادتی بود . که باعث لبخندش شد . " شما لطف دارینی " گفت و با یه خداحافظی سرسری از نرگس رفت . نرگس که در رو بست رضوان بی معطلی گفت . رضوان - تا ببینیم خدا چی می خواد ؟ خیراییه نرگس ؟ نرگس نیم نگاهی به من انداخت و با لحن کاملا تاراضی جواب داد . نرگس - برای من نه , ملیکا یکی از دو تا دختریه که مامان برای امیر مهدی در نظر گرفته ! یه لحظه حس از قلبم رفت و خون از مغزم . انگار کسی انگشتاش رو دور قلیه مشت کرد و شروع کرد به فشار دادن . بی اختیار چنگ انداختم به دست رضوان که کنارم شونه به شونه ایستاده بود . السريع دستي رو گرفت ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۲۸ ↯↻ نگاهش کردم . نگاهش به نرگس بود و نفس هاش به شماره افتاده بود . یعنی حالم رو درک می کرد ؟ یعنی می فهمید چه ولوله ای تو دلم به پا شده ؟ چقدر زود خدا با واقعیت رو به روم كرد ! من هیچ وقت عروس اون خونه نمی شدم و خیال خامی بود که فکر کنم معجزه ای رخ می دهد و همه چیز اونجور که دل من می خواد پیش می ره لبخند تلخی زدم و زیر لب رو به نرگس گفتم من - مبارک باشه . دلخور نگاهم کرد . آهی کشید و به سمت در ورودی خونه راهنماییمون کرد . نرگس - بفرمایید داخل . با وجود بی رمقی ، به پاهام فرمان حرکت دادم . چاره ای جز ایستادن و نگاه کردن به انتخاب و ازدواج امیرمهدی نداشتم . مگه می شد به جنگ با سرنوشتی رفت که به امر و فرمان خدایی بود که هیچ چیزی نمی تونست خللی در امرش ایجاد کنه ؟ به سمت در خونه می رفتیم که نرگس آروم و محزون گفت . نرگس - اگر خیلی به انتخاب شدنش ایمان نداشت به این راحتی به بهونه می علاقه به مامانم تو خونه امون رفت و آمد نمی کرد . رضوان متعجب آبرویی بالا انداخت و با لبخندی که بیشتر نشون دهنده ی شدت تعجبش بود گفت رضوان - مگه خودش خبر داره . نرگس با افسوس سری تکون داد . نرگس - متاسفانه هر دو تا دختر مورد نظر مامان خبر دارن ، به خصوص ملیکا که پشتش به عموم هم گرمه هر دو سوالی نگاهش کردیم و سرش رو کمی کج کرد . نرگس - خوب ، راستش .. ملیکا برادر زاده ی زن عمومه ، کفش هامون رو در آوردیم و وارد خونه شدیم ، نرگس هم ادامه داد... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۲۹↯↻ نرگس - امیرمهدی به دلیل علاقه ی زیادش به عموم تقریبا تموم خوی و خصلت عموم رو گرفته , مثل عموم خیلی مذهبیه . عموی من حتی گوش دادن موسیقی رو بد می دونه , فقط تو این به مورد امیرمهدی به مقدار از حدش با فراتر گذاشته و کمی موسیقی سنتی گوش می ده , تازگیا هم که ترانه ی یارا یارا گوش می ده که من نمی دونم چطور شده انقدر پیشرفت کرده و البته ما هیچکدوم با این اخلاقای امیرمهدی مشکل نداریم و گاهی به نظرم خیلی هم خوبه . چون سعی می کنه همیشه عاقلانه تصمیم بگیره . ولی برای ازدواجش به شدت نگرانم و رضوان - مثل اینکه تو با ملیکا چندان موافق نیستی به لبخند تصنعی جا خوش کرد رو لب هاش . نرگس - من طرفدار دل امیر مهدی ام . اگر دلش با این دو تا دختر بود انقدر نگران نبودم . رضوان با لبخند دستی به شونه ی نرگس زد . رضوان - هرچی قسمت باشه همون می شه . اگر قسمتش به این دختر باشه خدا خودش مهرش رو به دلش می ندازه . حالا چرا دو تا دختر انتخاب کردین ؟ می گن هر دویی به سه ای هم داره . به دختر دیگه هم کاندید کنین تا بالاخره آقا امیر مهدی به یکیشون رضایت بده . لحن شوخ رضوان لبخند واقعی رو به لب های نرگس هدیه داد . سرش رو کمی خم کرد و به جای جواب به حرف رضوان بحث رو عوض کرد . نرگس - بریم اتاق من مانتوهاتون رو در بیارین . کسی خونه نیست , مامان هم نیم ساعتی می شه رفتن سیزی بخرن همراهش وارد اتاقش شدیم . نرگس تنها مون گذاشت تا راحت باشیم . رضوان برگشت به سمتم . رضوان - محكم باش مارال ، تو فکر این روزا رو کرده بودی دیگه ، نه ؟ سری تکون دادم و با حال زار گفتم . من - آره ، فقط فکر کرده بودم . نمی دونستم انقدر سخته که خودداری ممکن نیست . کمی اومد جلوتر . رضوان - می دونم سخته . ولی باید محکم باشی . کاری از دستمون بر نمیاد . رقیب بدجور قدره . از حرفش لبخند کم جونی زدم .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۳۰ ↯↻ من - رقيب چرا ؟ مگه منم جزو کاندیدا هستم که ملیکا رقیبم باشه ؟ من خیلی از گود کنارم دستم رو گرفت . رضوان - شاید باشی . مگه ندیدی در مقابل نفر سومی که گفتم سکوت کرد ؟ من - امکان نداره و نمی بینی چقدر دور از عقاید این خونواده ام ؟ رضوان - مهم دل امیر مهدی ، من - اون که درسته . به خصوص وقتی با هم قهریم و از هم دلخوریم . البته من و خدا با هم قول و قراری هم داریم با اومدن نرگس ، رضوان که دهنش رو برای جواب دادن باز کرده بود ؛ بست و لبخندی به نرگس زد . رضوان - راستی یادت که نرقته ؟ مارال اومه اینجا رو بترکونه ! کفری نگاهی به رضوان کردم , من با اون حال نزارم چه جوری بترکونم ؟ اخمی بهیم کرد که نشون دهنده ی این بود که جو سنگین و حال نرگس رو عوض کنم . منم مثل دخترای خوب سريع منظورش رو فهمیدم و با چندتا نفس عمیق غم و غصه ی تو دلم رو پس زدم . برای غصه خوردن وقت بسیار بود و باید جو رو عوض می کردم تا رضوان بتونه سر صحبت رو با نرگس به منظور دریافت اطلاعات ، باز کنه . سعی کردم برای ساعاتی ، هر چی دیدم و شنیدم رو فراموش کنم و بشم همون مارال قبل و شاد و سر زنده ! لبخندی زدم و شروع کردم به تعریف خاطرات جالبم . همونایی که هر بار با یادآوریشون خودم هم می خندیدم چه برسه به دیگرانی که با اون لحن پر از هیجان و با آب و تاب از دهن من می شنیدن . از روزی گفتم که به پسر خوش تیپ و خوش قیافه می خواست برای دوستی بهم شماره بده و من به خاطر قانون بابا و مامان که بهم اجازه نمی داد قبل از ورود به دانشگاه با پسری دوست بشم ، از روی لجبازی کل پک کوچیک آبميوه ام رو روی لباس خوش دوخت اون پسر خالی کردم . چهره ی بهت زده ی اون پسر هنوز هم تو ذهنم به خوبی تصویر می شد . با روزی که همراه دختر عموهام رفته بودیم توچال ، و حین برگشت به سمت پارکینگ ماشین ها با چندتا پسر سر صحبت رو باز کردیم و برای کلاس گذاشتن گفتیم ماشینمون پاتروله در حالی که با پیکان استیشن قدیمی و زاقارت زن عموم رفته بودیم . تو پارکینگ از دستشون فرار کردیم و نذاشتیم بفهمن دروغ گفتیم ولی در.... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌧🌱] . . هوایِ‌خودت را که داشته باشی فقط کافیست✨ حالِ دلت خوب باش 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
خیلی ها می خواهند اول به آسایش و خوشبختی برسند.. بعد به زندگی لبخند بزنند.. ولی نمی دانند که تا به زندگی لبخند نزنند به آسایش و خوشبختی نمی رسند 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٵݪھے ؏ظݦ أڶݕڵأ...:(: ڛݪٵݥټے ھمھ ݕێݦأࢪأݩ{ڪࢪونأ} ۆ ٵݩݜأݪݪھ ࢪفع ٵێݩ ٮیݦار؁ ݦڹحۆڛ🤲💔 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 تورا دوست دارم بدون آن که علتش را بدانم محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا … 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
°•من به خدا ایمان دارمـ\💕🦋/ ⇦حتی اگر⇩ سکوت کرده باشد.\🕸🌱/ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️ ردیاب روزانه☀️ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
🌸 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
🖊 🖇 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
🖊 🖇 🐈 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
ݐٵێأݩ ڙڹڱ نقاشے🎨🎭 ٵݥیـכۆأࢪݥ ݪذټ ݕࢪכھ ݕٵݜيـכ🔔 ڙيٵכݦۆݩ ڪڹیـכ😅✌️ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 در هوایت بی قرارم روز و شب سر ز پایت بر ندارم روز و شب 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی میشود تمام دلتنگی را خلاصه کنی... چشم ببندی و بخوانی اش: آخ؛حسین جانم|💜🌱| 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی