هدایت شده از 『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
دعای_فرج📜
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی
🌸الساعه الساعه الساعه
♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸🌱
" عاقبت فکر #گنـاه💔"
شیخرجبعلےخیاط(ره) تعریف میکرد:
در بازار بودم، اندیشه مکروهے در ذهنم گذشت.
سریع استغفار کردم و به راهم ادامه دادم..!
قدرے جلوتر شترهایے قطاروار از کنارم ميگذشتند.
ناگاه یکے از شترها لگدے انداخت که
اگر خودم را کنار نمےکشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر میکردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
در عالم معنا گفتند:
شیخرجبعلے! آن لگد نتیجه آن فکرے بود که کردے..
گفتم: اما من که خطایے انجام ندادم..
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد..!🍃
پ.ن: رفیق وقتے فکر گناه اینجوریِ، ببین دیگه خود گنـاه چیه🖤
🍂 @dogtaranbehsti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۸۱↯↻
آروم روی پنجه ی با عقب عقب رفتم . من با اعضای این خونه همخوانی نداشتم . آدم کثیف بی تربیت رو تو به جای پاک با آدمای نجیب قرار نمی دادن به منظور عموش همین بود دیگه ؟ باز عقب عقب رفتم . هرکسی لیاقت امیر مهدی رو نداشت . لیاقت همسریش رو به خصوص اونایی که چادری نبودن . اینم عموش گفت ! کیفم کنار همون نیم دیوار بود . آروم خم شدم و برش داشتم . کسی حواسش به من نبود و همه سراپا گوش شده بودن در مقابل خان عمو . نزدیک در ورودی بودم . دری که سمت راستش هال بود و سمت چپش به اتاق ها می رسید . آروم بیرون رفتم و کفش هام رو برداشتم . راست می گفت خان عموش یا به اصطلاح خودش حاج عموش و نباید جایی موند که به آدم توهین می کنن . حالا بر فرض ، من بهترین آدم روی زمین باشم ، مهم این بود که چادری نبودم . احتمالا امیر مهدی هم همین راه رو انتخاب می کرد ؛ حذف من از زندگیش آروم قدم برداشتم و می خواستم پله ها رو تا رسیدن به پاگرد حیاط بدون کفش برم تا کسی متوجه رفتنم نشه . هنوز قدم بر نداشته شنیدم که امیر مهدی به عموش گفت ، امیر مهدی - این چند روز بگذره ، چشم ، تقریبا تصمیمم رو گرفتم . ایستادم . این چند روز ؟ . یعنی وقتی به طور کامل کارهاشون تموم شد دیگه ؟ قرار ما هم همین بود که وقتی اسباب کشی تموم شد بیان خواستگاری . یعنی منظورش من بودم ؟ يعنی دیگه نیاز به رفتن نبود ؟ صدای عموش میخکوبم کرد . عمو - به انتخابت مطمئنیم . می دونم دختری رو وارد خونواده می کنی که لیاقت این خونواده رو داشته باشه . هر کسی لایق خونواده ی متدین ما نیست . منتظر جواب امیر مهدی موندم ! از من می گفت و از آدمایی مثل من دفاع می کرد ؟ جوابش هر چی بود تكليف من رو مشخص می کرد که هنوز جایی تو دلش دارم یا نه ! امیر مهدی - صد در صد حاج عمو حرفایی امیر مهدی تأیید کرد در مورد من نبود و بود ؟ یعنی امیرمهدی بعد از شنیدن حرفای پویا هنوز من رو لایق خونواده ش می دونست ؟....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۸۲↯↻
به خدا که نه ... وگرنه رفتار بهتری از خودش نشون می داد و یا در مقابل حرفای عموش انقدر ساکت نمی موند ! گاهی آدم می مونه بین بودن و نبودن ! به رفتن که فکر می کنی ، اتفاقی می افته که منصرف می شی ، می خوای بمونی ؛ رفتاری می بینی یا حرفی می شنوی که انگار باید بری به این بلاتکلیفی خودش کلی جهنمه . جهنمی که برای فرار ازش ، رفتن رو انتخاب کردم . بدون کفش از پله ها پایین اومدم . و جلوی در منتهی به حیاط آروم ، كفش هام رو پوشیدم . بدون بستن بندهاش : قدم تند کردم سمت در . کاش مهرداد بود و ازم دفاع می کرد . جواب خان عمو رو می داد و بهش می فهموند ما غیر چادریا هم آدمیم . ولی نه ..... اگر بود مثل من دلش می شکست . آخه داشتن به خواهرش توهین می کردن و شاید هم نه . فقط به کم بهش بر می خورد . شاید همین که تو اون جمع زنش چادری بود و مثل بقیه ، براش کفایت می کرد . یعنی مهرداد چه عکس العملی از خودش نشون می داد ؟ من رو سرزنش می کرد یا بهم می گفت خودم رو درگیر حرفای به آدم ظاهر بين نکنم ؟ همین آدمای ظاهربین بودن که مردم رو خراب کرده بودن دیگه ! همینایی که آدم رو وادار می کردن پشه شبیه آفتاب پرست هزار رنگ ! که په چا چادر سرش کنه و بشه حاجی مردم فریب و جای دیگه حجاب از سر برداره تا هزار تا آدم مثل اون رو راضی نگه داره . که همین آدمای ظاهر بین هستن که نمی ذارن مردم ، خودشون باشن ! اگر این مردم ، امروز ، مثل قدیم دیگه یک رنگ و یک دل نیستن ؛ تقصیر شماهاست . شما این مردم رو خراب کردین و به روزی ، یه جایی تقاص پس می دین . شماها اگر باطنتون هم مثل ظاهرتون موجه بود ، نیازی به نصیحت و نشون دادن خط مش نداشتین ، که ؛ همونجور که من جذب امیر مهدی شدم آدمای زیادی هم جذب شما می شدن و راه درست رو در پیش می گرفتن . کاش جلوم بود و سرش فریاد می زدم که " من خیلی پاک تر از آدمایی هستم که هزارتا گناه می کنن ، دروغ می گن ، غیبت می کنن ، تهمت می زنن . دو به هم زنی می کنن و هزارتا گناه دیگه ولی با پوشیدن به چادر روی همه ی اونا سرپوش می ذارن . که آدم باید آدم باشه . انسان باشه . وگرنه که نه چادر و نه بی حجابی هیچکدوم شخصیت نمیاره و آدم رو بالاتر و برتر از دیگران نمی کنه ! " هه....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۸۳↯↻
تو دلم هزار حرف نگفته رو حواله ی حاج عمو می کردم و پیش می رفتم که با کشیده شدن کیفم به عقب ، باهام برعکس جهت حرکتشون ، به سمت عقب قدم رو رفتن . و من رخ به رخ شدم با امیرمهدی و اخم رو صورتش . امیر مهدی کجا ؟ با اینکه صداش پایین بود ولی پر بود از خشم ، از رگه های عصبانیتی که مثل زلزله ی ده ریشتری وجود آدم رو به لرزه می ندازه . الرزی تو وجودم نشست . مگه داشتم چیکار می کردم که اینجوری عصبی باهام حرف می زد ؟ اخمی کردم . من - مې وم خونه مون . امیر مهدی - بدون اطلاع من ؟ به خاطر این چند ساعت باقی مونده از محرمیتمون فکر می کرد باید برای هر کاری ازش اجازه بگیرم ؟ چرا اینجوری شده بود ؟ این همون امیر مهدی مهربون من بود که هیچوقت با تشر حرف نمی زد ؟ همون مردی که از حرفای پر از تمسخر من تو کوه قط خندید ؟ همون مرد آرومی بود که من عاشقش بودم ؟ نه به این امیرمهدی فرق داشت . و مهمتر از همه اینکه دیگه مهربون نبود . بغض بدی تو حلقم نشست که مثل تموم اون سه روز پسش زدم . مگه جای گریه بود ؟ با حرص جواب دادم . من نمی دونستم باید از تون اجازه بگیرم ! اخمش کمتر شد . ولی از بین نرفت . امیر مهدی - تگفتم اجازه بگیرین و فقط به صرف این که شوهرتون هستم باید خبر داشته باشم زنم کجاست که اگر کسی ازم پرسید قلبم از تو سینه م تا خلقم بالا نیاد برای گفتن " نمی دونم " . الأنيم شما جایی نمی رين ، هزارتا توضیح به من بدهکارین . مچ دستم رو گرفت و من رو با خودش به اجبار همراه کرد . من حاضر نبودم تو اون خونه پا بذارم نه تا زمانی که حاج عموش اونجا بود . همون عامل تحقیر آدما ، و نه تا وقتی که امیر مهدی انقدر سخت بود و خبری از اون مرد دوست داشتنی من نبود . با حراتی صد برابر ، حین راه رفتن ، خودم رو عقب کشیدم و گفتم :....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۸۴ ↯↻
من - من نمیام , حالا يادتون افتاده زن دارین ؟ این سه روز زن نداشتین ؟ ایساد و برگشت به سمتم و دست دیگه م رو بردم به سمت دستش و سعی کردم دستم رو از بین انگشتاش که خیلی هم سخت دور مچم پیچیده شده بود آزاد کنیم . سریع دست برد و مچ دست دیگه رو هم گرفت و من رو به خودش نزدیک تر کرد . آروم و جدی گفت امیر مهدی - این سه روز هم حواسم بود زن دارم که اگر نبود هر سه روز رو زیر پنجره ی اتاقش تو ماشین نبودم و نمی دونستم که زنم تو این سه روز پاش رو از خونه شون بیرون نذاشته بهت زده نگاش کردم . این سه روز زیر پنجره ی اتاقم بود ؟ و من فکر کرده بودم هیچ سراغی ازم نگرفته ؟ سه روز نزدیک به من نفس می کشید و من حس می کردم هوای بدون امیر مهدی چقدر گرفته و خرابه ! سه روز یک نفس نشسته بود و چشم دوخته بود به خونه مون و می دونست من جایی نرفته و من عین همین سه روز ازش خبری نداشتم و داشتم تو بی خبری پرپر می زدم ؟ خیره تو چشماش گفتم . من - خودخواهی و من این سه روز هیچ خبری ازت نداشتم و جونم بالا اومده بود . اونوقت تو حداقل می دونستی من تو خونه هستم . نگاهش دست از سختی برداشت , اخمش باز شد . آرومتر از قبل و امیر مهدی - این اولین تنیبهتون بود و هنوز بقیه ش مونده . و باز دستم رو کشید . دوباره مقاومت کردم . من - من نمیام . برگشت به سمتم . با این مقاوتم کلافه ش کردم . با حرص نگاهم کرد امیر مهدی - چرا ؟ من - حاج غموتون پرونده ی موندن من تو خونه تون رو کامل پیچیدن ! نفس پر خرس کشید امیر مهدی - حاج عمو منظور بدی نداشتن . ایرویی بالا انداختم .....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۸۵↯↻
من - اون که بله , کم مونده بود دق دلی همه ی آدمای دنیا رو سر من خالی کنن . امیر مهدی - الان فقط مشکل حاج عمو هستن ؟ من هم ایشون و هم خیلی چیزای دیگه ! دستش چه باز هم محکم شد امیر مهدی - متلا ؟ من - اینکه بدون شنیدن حرفای من حکم دادی به تنبیه کردنم . دستش کمی شل شد . امیر مهدی - این تنبیه هم برای شما بود و هم برای خودم . اینکه محرمم باشین و تتونم یه لحظه هم دستتون رو بگیرم یا با تموم آرزویی که داشتم نتونم راحت خیره بشم تو چشماتون یا صورتتون رو ببینم به اندازه ی کافی برای منم زیاد بود . این تنبیه برای این بود که به شما اون روز حرفی زدین از دلیل نگفتن اون حرفا و نه فن پرسیدم من - آتشفشان آماده ی فوران بودی ، چی می گفتم ؟ اومد حرفی زنه که صدای تق باز شدن در حیاط باعث شد خیره بشیم به همدیگه , تو موقعیت بدی بودیم . نزدیک به هم و دست من تو دستش . و اون موقع ظهر کی می تونست باشه غیر از رضا و مهرداد که برای خرید غذا رفته بودن ؟ موقعیت بدی بود و هر دو خوب می دونستیم . ولی انقدر برامون شوکه کننده بود که هیچکدوم دستمون رو عقب تکسیده ایم . رضا از همون جلوی در " سلام " بلندی کرد و گفت . رضا - شما اینجایین ؟ با قدم های تند بهمون نزدیک شده و با دیدن دستای ما سرش رو پایین انداخت و با اجازه " ای گفت و السريع رد شد . ولی مهرداد کنارمون ایستاد . از کنار چشم نگاهش کردم و خیره بود به دستای ما . به مچ دست من تو دستای امیرمهدی....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ #ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 #ٵݦێࢪ مھد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🤍🕊›
منتلخیِبرخوردصادقانهرا،
بهشیرینیِبرخوردمنافقانهترجیح
میدهم..!
#شهیدبهشتی🌱
🍂 @dogtaranbehsti
•| امـامسجآد"ع":
بـرایِعبـاس{ع}نـزدخداونـدجآیگاھیستڪـهدرروزقیامتهمهی شہـیدانبهآنغبطهمیخورند..❤️ |•
📚بحارالانوار،ج22،ص274
#یاقمربنیهاشم(ع)✨
🍂 @dogtaranbehsti
|✨⃟💛| ⇠#تباهیات
ࡆ🦋⃟💙ࡆ⇠#تلنگر
میگفت که:↓
مواظب چشمات باش"
نکنھ بہ چیز؎ نگاه کنۍ کھ اون دنیا بگۍ
ا؎ ڪاش کور بودم:)💔!
🍂 @dogtaranbehsti
رفقانذاریمدیربشـھ..
ماکهنمیدونیمتاچـھموقع
تویایندنیاهستیم
پستوبـھکنیم..!
مددبگیریمازاهلبیتوشھدا💔(:
سعـےوتلاشخودمونروبکنیم
کهسمتگناهنریم🖐🏽
سمتشکستندلمھدیفاطمـھنریم..🍃!'
#آخـھماجزآقاکیروداریم؟(:
🍂 @dogtaranbehsti
#خاطرات_شهدا..🌱
پرسید: "ناهار چی داریم مادر؟"
مادر گفت: "باقالی پلو با ماهی"
با خنده رو کرد به مادر و گفت:
"ما امروز این ماهیها را میخوریم
و یک روزی این ماهیها ما را.."
چند وقت بعد در عملیات والفجر هشت
درون اروند رود گم شد.
مادر تا آخر عمر لب به ماهی نزد..🖤
شهید غلامرضا آلویی🌻
🍂 @dogtaranbehsti
#بیو 📃
#پروفایل_چادرانه💟
#عکاسی 📸
کاش آخر دیکته ی پر غلط زندگی ام بنویسند
با ارفاق شهادت 😢
𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯
《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
یـکـے انـگار داره صـدات میـزنـہ 😌
بـرا صـحـبت ڪردن بـاهاش 🌸📿
بـلـنـد شـو بـزرگـوار تـا نـمازت سرد نشـده ❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٵݪھے ؏ظݦ أڶݕڵأ...:(:
ڛݪٵݥټے ھمھ ݕێݦأࢪأݩ{ڪࢪونأ} ۆ ٵݩݜأݪݪھ ࢪفع ٵێݩ ٮیݦار ݦڹحۆڛ🤲💔
𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯
《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》،
#انگیزشی 💪🏻
باور داشته باش 😍🤪
𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯
《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
#عارفانھ
🍃آیتالله کشمیری↯
بعددیدننامحرماینذکرروبخونید ...🙃
یا خیر حبیب و محبوب
صلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم ...♥️😌
تامعشوقحقیقیجایچهرهنامحرمروبگیره ...
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
↯
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی