❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت85
:انگشت کوچک دست راستم را سمتش میگیرم و میگویم
.قول بده... قول بده که برمیگردی مهدی -
:خیره در چشمهایم میگوید
.نمیخوام بد قول بشم هانیه -
...قلبم مچاله میشود. این رفتن بازگشت ندارد. میدانم
:دستم را میاندازم. لبخند دلخوشکنکی میزند. پاهایش را جفت میکند و احترام نظامی میگذارد
.دوستت دارم فرمانده... خداحافظ -
:در را باز میکند و هنوز خارج نشده که میگویم
.من هم... من هم دوستت دارم همبازی بچگیهام... دوستت دارم آقامهدی -
.از در خارح میشود. در را پشت سرش میبندم، پشت در زانوهایم خم میشوند
.هق هق گریههایم سکوت خانه را میشکند
!رفت
***
باز هم میاید خاله؟ -
:رو به شیرین، فرشتهی شش سالهی مرکز بهزیستی میگویم
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت86
.آره عزیزم، باز هم با خاله زهرا میایم -
.از در مرکز بهزیستی خارج میشویم
.این دو هفته آنقدر حالم بد بود که از خانه بیرون نمیآمدم
عمو و زهرا برایم غذا میآوردند و به زور به خوردم میدادند. تا امروز که زهرا به زور مرا از خانه بیرون
.کشاند و به مرکز بهزیستی آورد
.کادوها را که دادیم چهقدر بچهها خوشحال شدند
.کلی هم از من و زهرا خوششان آمد و از ما قول گرفتند تا دوباره پیششان برویم
صبح قبل از رفتن پیش بچهها، زهرا به زور مرا به آزمایشگاه برد. چند روز است که مدام حالت تهوع
.دارم، سرگیجه هم که امانم را بریده. زهرا میگوید حتما از فشار و استرس است
.تاکسی میگیرم و به سمت آزمایشگاه میرویم تا جواب را بگیریم
.تاکسی که میایستد، پیاده میشویم و داخل میرویم
***
.مبارکه عزیزم، جواب مثبته -
:گیج و گنگ پرستار را نگاه میکنم
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت87
چی مبارکه خانم پرستار؟ -
!جواب آزمایشت مثبت بود، داری مادر میشی -
:شوکه شده زهرا را نگاه میکنم. لبخند شادی میزند
!دارم خاله میشم -
.کم کم لبخندی روی لبهایم نقش میبندد
.دارم مادر میشوم، مهدی پدر میشود
:از آزمایشگاه بیرون میرویم و زهرا میخواهد تاکسی بگیرد که مخالفت میکنم
.بیا قدم بزنیم تا خونه -
بد نباشه واسهت؟ -
:دستی روی شکمم میکشم
!نه بابا -
.صدای خشخش برگهای پاییزی که با قدمهایمان بلند میشود بغض را میهمان گلویم میکند
مهدی گفته بود دوست دارد زودتر پاییز شود. پاییز شود تا با هم قدم بزنیم! میخواست صدای خشخش
.برگها را بشنود
!اونجا رو نگاه کن هانیه
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت88
!به جایی که زهرا اشاره کرد نگاه میکنم؛ یک مغازهی سیسمونی فروشی
.دستم را میگیرد و به سمت مغازه میرویم
:با ذوق لباسهای مختلف را از پشت شیشهی مغازه نشانم میدهد. خندهام میگیرد
!زهرا هنوز زوده واسه خرید لباس -
.خب ما هم داریم نگاه میکنیم -
!نگاهم کشیده میشود سمت یک جفت جوراب صورتی رنگ که رویش دایرههای سفید دارد
***
:به عموسبحان که از وقتی آمده روی مبل نشسته و به استکان چای روی میز زل زده نگاه میکنم
چرا زهرا نیومد؟ -
.سرش درد میکرد -
چرا؟ -
.جواب سوالم را نمیدهد
.به جایی روی مبل یک نفرهی کنارش خیره میشود
.رد نگاهش را میگیرم و میرسم به یک جفت جوراب صورتی که رویش دایرههای سفید دارد
یڪی از مزیت حرف زدن باخدا اینه ڪه
لازم نيست منظورتُ براش توضيح بدۍ
اِنَّرَبُّڪَیَعْلَمُ ♥️
خدابهحالِتوآگاهاست..🌿
خدا جونم((:
#اذان_ظهر_به_افق_اصفهان
`پُرسیدَندآرامِشچیست؟!
اَزتۅبَرایِشـٰانگُفتَمرِفیق..(:!
💥⃟🧡¦⇢#رفیقانهـ•°
💥⃟🧡¦⇢#لَبخَنـدِتولَبخَندِخـُداستシ
💥⃟🧡¦⇢#شهید_گمنام•°
@doktaran_zaenabe
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿🌺❀✿
ا ❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿
ا ❀✿
ا 🌺
❤️ توسل امروز ❤️
🌹یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌺
❀✿
🌺❀✿
❀✿🌺❀✿
🌺❀✿🌺❀✿
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
دل_بده !!
به روح الله گفت: این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی؟ گفت: چیزی که من از تقوا میدونم یعنی: [ ایمان مستمر،عمل مکرر ] آدم با یه شب دو شب به جایی نمیرسه . باید ایمانت دائم باشه و عملت مداوم . اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی ، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی،اینجوری نیست... دوروز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی...
#شهید_روحالله_قربانی
#شهیدانہ♥
#زینب
@doktaran_zaenabe
#تلنگر⚠️
چهکوتاهاستفاصلهیغدیرتاعاشورا
ازبالارفتندستپدرتا
پایینآمدنسرپسر...💔
#زینب
@doktaran_zaenabe
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت89
:با تعجب میپرسد
این چیه؟ -
:با صدای آرامی میگویم
.دیروز با زهرا رفتیم آزمایشگاه -
خب؟ -
.حس میکنم دختره -
خیرهخیره نگاهم میکند، چشمهایش غمگین میشوند و نمیدانم چرا! سرش را پایین میاندازد و آرامتر
:از من میگوید
.مبارکه -
ممنونم. راستی عمو تو نمیری جبهه؟ -
!چرا میرم. آخر این ماه -
میگم مهدی اونجا چهکار میکنه؟ یعنی پستش چیه؟ -
:حس میکنم صدایش خش برمیدارد
!بیسیمچی بود -
"!دنیا روی سرم خراب میشود. "بود
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت90
:مات نگاهش میکنم که تند و با چشمهای بسته میگوید
.مهدی رفت، از پیشمون رفت هانیه. مهدی شهید شد -
شانههایش میلرزند، گریه که نمیکند، نه؟
:ناباور سرم را تکان میدهم
شوخی میکنی عمو؟ آره؟ -
.سرش را که بلند میکند اشکهایش را میبینم. دلم میریزد
.مهدی دیگه نیست -
:ناباور و بلند بلند میگویم
شوخیه، همهش یه شوخیه. اصال اگه راست میگی بیا بریم نشونم بده، بیا بریم پیکرش رو نشونم بده -
.عمو
:با دستهایش دو طرف سرش را میگیرد و مینالد
.مفقوداالثر شده -
:کاش این بغض از چشمهایم ببارد. گلویم را با دست میگیرم، نفس کم آوردهام. عمو به سمتم میآید
.گریه کن هانیه، گریه کن! گریه کن خالی بشی، هانیه نریز تو خودت دردت به جونم -
:با صدایی که از بغض میلرزد میگویم
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت91
.مهدی گفته گریه نکنم، گفت گریهام اذیتش میکنه -
.چشمهایم سیاهی میرود و دیگر چیزی نمیفهمم
***
.چشمهایم را باز میکنم که نور اتاق باعث میشود سریع ببندمشان
آرام آرام چشمهایم را باز میکنم. رنگ آبی دیوارها، بوی الکل بیمارستان و سوزش جای سِرُم حالم را
.بدتر میکند
.هیچکس در اتاق نیست. حتما زهرا و عمو بیرون اتاق منتظرند
.خیره میشوم به سقف سفید
!فرصت نشد
.فرصت نشد که بگویم چهقدر آبیِ چشمهایت را دوست دارم
!فرصت نشد
.فرصت نشد که بگویم چهقدر خوبی
.فرصت نشد بیشتر با هم باشیم
.میدانی مهدی، حتی فرصت نشد با هم به تماشای برف بنشینیم
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت92
!من برف ندیده بودم
.فرصت نشد زمستان با هم آدمبرفی درست کنیم
.کاش میشد یکبار دیگر غرق شوم در نگاهت
.کاش میشد یکبار دیگر صورتت را ببینم
تو که خودت مَردِ راه و رفتن بودی،
چرا حتی پیکرت برنگشت؟
...مفقوداالثر شدهای
!نیستی
.نیستی و من قول دادهام چشمهایم نبارند
سالها بعد که فرزندمان از من پرسید پدرم که بود؟
سرم را باال میگیرم،
!افتخار میکنم و میگویم پدرت بیسیمچیِ عشق بود
.اگر دختر بود، میگویم عاشقِ مَردی مانند پدرش شود
.اگر پسر بود، یادش میدهم مثل پدرش مَرد باشد
.کاش از من نمیخواستی که اشک نریزم
💌 رویید شاخهای در
خاک حرم، و میگفت:
شکر خدا در این خاک
من نیز ریشه دارم...
#استوری🌱🌱
#مدافع_حرم 🌿
@doktaran_zaenabe
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت93
تو بگو با بغضی که میهمان گلویم شده چه کنم؟
اصال تو بگو من دیگر چگونه دیدن ماه و ستارهها را تاب بیاورم؟
کاش خوب نبودی،
!کاش بهترین نبودی
.آنوقت حداقل کنار آمدن با نبودنت راحت میشد
!اما هم خوب بودی و هم بهترین
...رفتهای
.رفتهای و من ماندهام و قلبی مچاله شده از داغ نبودنت
.رفتهای و من ماندهام و فرزندی از وجود من و تو
رفتهای و حاال باید برگردم به دزفول،
!شهری که پر است از خاطرات کودکیمان
رفتهای و من که گفته بودم
"عشق خانمان سوز است"
#پایانی_دیگر
با احترام، تقدیم به روح بزرگوار شهدای دفاع مقدس و همهی شهیدانِ اسالم و ایران، همچنین تقدیم به
.صبر و عشقِ بیمانند همسران و اعضای خانوادهی این مَردانِ خداوند
تشکر میکنم از کیمیای عزیزم بابت کمکهایی که به من کرد، ستاره افشارِ عزیز برای طراحی جلد و
.ویراستار محترم
زهرا بهاروند
رمان بالا رو خوندید حالا لطفا نظراتتون رو برام بنویسید
ttps://harfeto.timefriend.net/16584321815825