eitaa logo
دختر آسـمانـی
180 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
218 ویدیو
21 فایل
سوره الرحمن / آیات ۲۶ و ۲۷🙂 من برای نزدیک شدن به تو خوب می شوم:) #امام_رضا_جان💚 وصل #تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی‌سر و پا عزم رسیدن دارد #کتاب_بخوانیم 😍 #معرفی_کتاب 🤗 🌱🪴 اگر پیشنهادی بود...👇😊 @ya_mahdi88
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دختر آسـمانـی
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد  بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد به سر شعر هوای غزلی زیبا زد   دختر حضرت موسی به دل دریا زد چادرش دست نوازش به سر دشت کشید دشت هم از نفس چادر او گل می چید چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید   من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید باور این سفر از درک من و ما دور است  شاعرانه غزلی راهی "بیت النور" است آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید ماند تا آینهء مادر دنیا باشد    حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز   چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز   چشم در راه برادر شد اگر هفده روز روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می خواند  شک ندارم که فقط روضهء زینب می خواند @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
گفت: در می زنند مهمان است  گفت: آیا صدای سلمان است؟ این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانه مسلمان است  مادرم رفت پشت در،اما  گفت: آرام ما خدا داریم  ما کجا کار با شما داریم  و اگر روضه‌ای به پا داریم  پدرم رفته ما عزا داریم  پشت در سوخت بال و پر، اما  آسمان را به ریسمان بردند  آسمان را کشان کشان بردند  پیش چشمان دیگران بردند  مادرم داد زد بمان! بردند  بازوی مادرم سپر، اما  بین آن کوچه چند بار افتاد  اشک از چشم روزگار افتاد  پدرم در دلش شرار افتاد  تانگاهش به ذوالفقار افتاد  گفت: یک روز یک نفر اما...
عاشقی را به وجد می آری، یوسفانه تبسمی داری به کدامین ملیح رفتی که، چهره ای سبز و گندمی داری؟ وصف آیینه کار شاعر نیست، از لب خود شنیدنی هستی کاش می شد خودت بگویی که از خودت چه تجسمی داری مرهم و زخم در نگاه شماست، حلقه ی اتحاد خوف و رجاست بر سر مهربانی چشمت، مژه هایی تهاجمی داری با یقین می رسم به این معنی، چارده نور واحدی، یعنی؛ عشق از هر نظر خودت هستی با خودت چه تفاهمی داری کفر را جذبه های لبخندت، چاره ای نیست جز مسلمانی خنده کن یا مکارم الاخلاق معجزات تبسمی داری ♥️ @dokhtar_asemooni313
جهان برای شکوفا شدن مهیا بود، و این قشنگترین اتفاق دنیا بود، گمان کنم که شروع غدیر اینجا بود، که دست فاطمه در دستهای مولا بود @dokhtar_asemooni313
پدر به فاطمه رو کرد ، اینچنین فرمود دلیل خلقت لاهوت ازدواج تو بود قرار شد که شما بی قرار هم باشید جهان دچار شما شد دچار هم باشید تمام عمر دمادم کنار هم باشید و در مصاف خطر ذوالفقار هم باشید دعای من همه این بوده تا به هم برسید که خلق گشته زمین تا شما به هم برسید @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
مولای ما نمونه دیگر نداشته است اعجاز خلقت است و برابر نداشته است وقت طواف دور حرم فکر میکنم این خانه بی دلیل ترک برنداشته است دیدیم در غدیر که دنیا به جز علے آیینه ای برای پیمبر نداشته است سوگند می خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علے درِ دیگر نداشته است طوری ز چارچوب ،درِ قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است! یا غیر لافتے صفتی در خورش نبود، یا جبرئیل واژه ی بهتر نداشته است چون روز روشن است که در جهل گم شده است هرکس که ختم ناد علے بر نداشته است این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست،برابر نداشته است!
یه شعر فوق العاده دیگه از آقای برقعی تنهاترین نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ رحمة للعالمین وا شد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن، اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت، برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی، تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آن‌که نامش را نخواهم برد برای آن‌که عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ نمک‌نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت شهادت (ع) تسلیت @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
عاشقی را به وجد می آری، یوسفانه تبسمی داری به کدامین ملیح رفتی که، چهره ای سبز و گندمی داری؟ وصف آیینه کار شاعر نیست، از لب خود شنیدنی هستی کاش می شد خودت بگویی که از خودت چه تجسمی داری مرهم و زخم در نگاه شماست، حلقه ی اتحاد خوف و رجاست بر سر مهربانی چشمت، مژه هایی تهاجمی داری با یقین می رسم به این معنی، چارده نور واحدی، یعنی؛ عشق از هر نظر خودت هستی با خودت چه تفاهمی داری کفر را جذبه های لبخندت، چاره ای نیست جز مسلمانی خنده کن یا مکارم الاخلاق معجزات تبسمی داری ♥️ @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
جهان برای شکوفا شدن مهیا بود، و این قشنگترین اتفاق دنیا بود، گمان کنم که شروع غدیر اینجا بود، که دست فاطمه در دستهای مولا بود @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
پدر به فاطمه رو کرد ، اینچنین فرمود دلیل خلقت لاهوت ازدواج تو بود قرار شد که شما بی قرار هم باشید جهان دچار شما شد دچار هم باشید تمام عمر دمادم کنار هم باشید و در مصاف خطر ذوالفقار هم باشید دعای من همه این بوده تا به هم برسید که خلق گشته زمین تا شما به هم برسید @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
یه شعر فوق العاده دیگه از آقای برقعی تنهاترین نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ رحمة للعالمین وا شد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن، اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت، برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی، تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آن‌که نامش را نخواهم برد برای آن‌که عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ نمک‌نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت شهادت (ع) تسلیت @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد  بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد به سر شعر هوای غزلی زیبا زد   دختر حضرت موسی به دل دریا زد چادرش دست نوازش به سر دشت کشید دشت هم از نفس چادر او گل می چید چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید   من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید باور این سفر از درک من و ما دور است  شاعرانه غزلی راهی "بیت النور" است آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید ماند تا آینهء مادر دنیا باشد    حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز   چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز   چشم در راه برادر شد اگر هفده روز روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می خواند  شک ندارم که فقط روضهء زینب می خواند @dokhtar_asemooni313