eitaa logo
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
9.1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3هزار ویدیو
320 فایل
💌 کانال رسمی «دخترونه حرم امام رضا علیه السلام» 💌https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 💚👈 راه ارتباطی با دخترونه رضوی: @dokhtar_razavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 حوالی اذان صبح بود که بابا و مامان، آماده رفتن به حرم شدند؛ زود سرم را بلند کردم و گفتم: من هم می‌آیمـ.... با صدای من، ریحانه، خواهر کوچکم هم بیدار شد و همگی 💚 سمت حرم راه افتادیم نمازمان را به جماعت خواندیم و همان گوشه صحن، 🌸 ریحانه توی بغل مامان، خوابش برد 🔆 از خواب که بیدار شد، با همان لحن کوکانه‌اش، سمت گنبد گفت: صبح بخیر امام رضا(ع)... _ حرفش چقدر به دلم نشست_ حالا صبح‌ها 🌱 که بیدار می‌شود و به من و مامان صبح بخیر می‌گوید، من ناخوداگاه، یاد حرم می‌افتم... یاد خاطره‌های خوب و زیبایش.... ✋🌸 📷 سارا یوسفی ♥️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛 ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن
💌 مامان بخاطرش پادردش دیگه نمی‌تونست بیشتر از این راه بیاد... از کنار ضریح که برگشتیم، یه گوشه صحن نشست و گفت: من اینجام... هرجای حرم که میخوای برو و 🌿 برگرد همینجا... من عاشق حرم‌گردی‌ام 😍 برای همین، با این حرف مامان، شروع کردم به رفتن از این صحن به اون صحن... از این رواق به اون رواق... وقتی برگشتم، 💛 مامان نگاهش به گنبد بود و داشت دعا می‌خوند... من رو که از دور دید، لبخند روی لب هر کدومون نشست...😀 اون روز، با خودم فکر کردم چه خوب که اینجا، همه حالشون خوبه... چه مثل نسیم، هرطرف بگردی و... چه مثل یه کبوتر، نگاهت به گنبد باشه . . . 💚💜 📷 ج.بهنام ♥️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛 ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن
💌 کنار صحن، آروم آروم داشت تعریف می‌کرد... می‌گفت حال روحی خوبی نداشتم... 🌱 همینجا بود که حرفامو به امام رضا(ع) گفتم و از همون روز، حالم آروم آروم بهتر شد هرروز توی حرم هزارتا معجزه‌ها رخ میده 🔔 که هیچ‌وقت هیچ نقاره‌ای بخاطرش به صدا درنمیاد... معجزه‌های بی‌خبر... معجزه‌هایی که بی صدا، توی قلب‌‌ها اتفاق میفته... دستش رو بالا برد گفت: الهی، دلی غصه‌دار نَمونه... الهی همه دلشون شاد باشه... می‌گفت و می‌گفتم: ... 💚 📷 ج.بهنام ♥️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛 ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن
💌 اشک شوق که 🌸 میان چشم‌هایم نشست، حرم، تار شد در نگاهم... تصویر مات و لرزانی که 🌱 تمام حس‌های خوب دنیا را در خودش جمع کرده بود... اشک، پایین می‌ریخت شبیه یک چشمه... 🌊 مثل موج دریا... و من... غرق در شوق... و چه زیبا بود، 🔆 آن روز، آن لحظه، این حرف عاشقانه و ناب، از طرف خودم و هرکه از حرم دور است: 💚💜 📷 ج.بهنام ♥️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛 ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن
🍃 خودش می‌گفت 💛 پشت پنجره فولاد این هدیه را از آقا گرفته... همین که بعد از عمری چشم‌انتظاری همراه آقاجان، راهی کربلا شود... می‌گفت نیت کرده‌ام قبل از شروع سفرمان، بروم و 💚 با امام رضا(ع) خداحافظی کنم... .. چادر گلدار و 🌹 انگشتر عقیقش را که برای کربلا رفتن آماده کرده بود، برداشت؛ بعد، با هم روبروی ضریح رفتیم... می‌خواست موقع خداحافظی کردین، چادر و انگشترش، 🌱 عطر این حرم را بگیرد... چه روز خوبی بود... روزی که لحظه‌هایش هم عطر کربلا داشت و هم عطر حرم امام رئوف را . . . 🌸🌿🌸 📷 فاطمه‌سادات علوی 🦋 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💚 ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن
💌 از حرم که بیرون آمدم، یادم آمد میخواستم کنار صحن، دو رکعت نماز بخوانم... هی با خودم کلنجار رفتم و آخر، 🌸 دوباره به حرم برگشتم... صحن، مثل همیشه پر بود از آرامش... یک گوشه، جانمازم را پهن کردم و 🔆 ایستادم به نماز... توی سجده رکعت دوم، سرم روی مُهر بود 💚 که تسبیح سبزرنگ را آرام، توی جانمازم گذاشت... 💕 خانم شمالی مهربان که حاجتش رو گرفته بود و با هدیه دادن تسبیح به چند زائر می‌خواست نذرش را ادا کند با لبخند، 🌱 نگاهم به تسبیح بود هم من شاد بودم و هم آن خانم شمالی... 🌸🍃 📷 ج.بهنام 🦋 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💚 ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
💌 راه، طولانی بود اما اینبار با محدثه تصمیم گرفتیم پیاده به حرم برویم... محدثه می‌گفت: 🔆 خب هرجا خسته شدیم، می‌ایستیم! چند لحظه استراحت می‌کنیم و دوباره راه می‌افتیم چادرمان را سر کردیم و راه افتادیم حداقل چهار پنج تا خیابان، 🌱 تا باب‌الجواد راه بود... خیابان آخر دیگر ⛅️ حسابی به نفس نفس افتاده‌ بودیم... اما تصمیممان را گرفته بودیم... محدثه شروع کرد به قرآن خواندن من هم صلوات می‌فرستادم با همان نفس‌نفس زدن‌ها همین که چشممان به باب الجواد افتاد، انگار تمام خستگی‌هایمان دررفت... من که اشک‌هایم جاری شد... محدثه هم یک‌ریز قربان‌صدقه امــام رضا(ع) می‌رفت...😍 آن روز کنار حوض صحن گوهرشاد، آب می‌نوشیدیم و 🌸 از گوشه گوشه حرم عطر خوش بهشت را احساس می‌کردیم... ✋💚 📷 ا. قاسم زاده 🦋 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💚 ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
💌 هنوز خورشید طلوع نکرده بود که همراه مادرم، سمت حرم راه افتادیم 🔆 مادر، دلش می‌خواست قبل از طلوع آفتاب چندرکعت نماز توی صحن بخواند... دست هم را گرفتیم و راه افتادیم وارد حرم که شدیم 🌱 توی صحن گوهرشاد، مادر مشغول نماز و دعا شد و من هم بعد از خواندن نماز زیارت شروع کردم به عکس گرفتن از 💧 حوض و کبوترها... چندتا عکس هم از مادرم گرفتم حالا ⛅️ این روزها که از حرم دوریم، هر چند وقت یکبار، مادرم می‌گوید عکس‌ها را نشانش دهم... عکس‌ها را که می‌بیند، اشک که توی چشمش می‌نشیند، دوتایی، با قلبمـان، انگـار راهی حرم می‌شویم... ✋🌸 📷 م. انتظاری 🦋 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💚 ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
💌 کنار صحن داشتم دعا می‌خواندم که فاطمه کنارم نشست... هنوز حرف‌هاش را شروع‌نکرده، چشم‌های بارانی‌ام را دید... همان‌قت 💛 با اصرار او، سمت گنبد، چندتا عکس گرفتیم... برای یکی از عکسها نبات تبرّکی که از خادم حرم گرفته بودم را هم توی دستم گرفتم ...این روزها که 🌿 کلاس و درس‌ها شروع شده و من هم حسابی دلتنگ حرمم، یکی از همان عکس‌ها را برای تصویر گوشی‌ام انتخاب کرده‌ام حالا با هربار نگاه به گوشی‌ام به امـام مهربانم سلام می‌کنم و 🌸 حس می‌کنم با هر سلام تمام کیف و کتاب‌هایم عطر صحن و رواق می‌گیرند... 💚💜 💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊  ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💚  ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
💌 ساک‌ها را که توی اتاق گذاشتیم، سمیرا مشغول اتو زدن روسری‌اش شد، اما من دل توی دلم نبود... اصلا برای همین هم از شهر خودمان، همه وسایلم را آماده کردم و مرتب توی ساک چیدم... 💕 دلم می‌خواست خودم را زود برسانم به حرم... سمیرا می‌گفت آخر، ده دقیقه دیرتر برسیم که 🍁 اتفاقی نمیفتد...! اما برای من، همان ده دقیقه هم، دههههــــ دقیقه بود.... با غرغرهای من و 😩 صبر کن صبر‌کن‌های سمیرا، 😁 😊 ساعت ده و پنج دقیقه‌ بود که 😍 به حرم رسیدیم... ده و پنج دقیقه‌‌ی صبح... به عبارتی، فاصله زیارت قبلی، 💚 با این زیارت، می‌شد: چهارصد و هشتاد و شش روز و ده‌ساعت دوری... حالا فقط ⏳ نود و هشت ساعت، فرصت داشتیم که مشهد باشیم و من دلم می‌خواست این چند روز تمــــام ساعت‌هایش را در حرم باشم... ✋💚 📷 زهرا محمدی 💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊  ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛  ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
💌 روبروی تابلوی اذن ورود ایستاده بودم که دستش را گذاشت روی شانه‌ام؛ بعد با مهربانی پرسید: دخترم، ضریح از کدام طرف است؟؟ راستش من هم بعد از چندسال دوری مسیر را انقدرها خوب بلد نبودم... برای همین، با هم کنارِ یکی از خادمها رفتیم و 🌱 مسیر را از او پرسیدیم... خادم مهربان گفت 🔆 که از سمت صحن آزادی، زودتر می‌شد سمت ضریح برویم دستش را گرفتم و راه افتادیم 🌸 چهره‌ی مهربانش، شبیه مادربزرگم بود... توی راه با لهجه یزدی زیبایش چندتا نماز و دعا یادم داد... نزدیک ضریح، یک گوشه ایستاد تا نماز امام جواد(ع) بخواند... با هم خداحافظی کردیم... نگاه مهربانش، حال خوش زیارت را برایم چنــد بــرابـــر کرد... 💚💜 ✋🌸 📷 م.انتظاری 💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊  ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛  ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
💌 داشتم توی صحن قدم می‌زدم خوب یادم هست... از صحن آزادی آرام آرام آمدم سمت ضریح و همانجا ایستادم صدای جمعیت را نمی‌شنیدم 🌿 اصلا انگار فقط من توی حرم بودم چهره آن خادم را خوب نمی‌دیدم اما مهربانیش را حس می‌کردم توی خواب اصلا انگار زمان معنا نداشتم ⛅️ نگران اینکه کی باید برگردم نبودم... نگران اینکه با دوستم قرار دارم را هم... آرام جلو می‌رفتم و دست‌هایم آماده رسیدن به ضریح بود توی خوابم 🌸 همان چادر سفید گلدار که از کنار باب الجواد خریده بودم را سر کرده بودم و جانماز ترمه‌ام توی دستم بود با گلی خوشرنگ که عطر تمام لحظه‌های حرم را داشت ...از خواب بیدار شدم اما من هنوز زائر حرم بودم... آخر هنوز عطر خوش حرم را با قلبم احساس می‌کردم....🌸🍃 ✋💚💚 📷 زهرا صبوری شیرازی 💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛 ━┛ 🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن