eitaa logo
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
9.1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3هزار ویدیو
320 فایل
💌 کانال رسمی «دخترونه حرم امام رضا علیه السلام» 💌https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 💚👈 راه ارتباطی با دخترونه رضوی: @dokhtar_razavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 توی خیابان همین چند قدمی باب الجواد، با هم آشنا شدیم . نوزاد کوچکش 👛 همراه یک کیف بزرگ و چند تا وسیله‌ی دیگر توی بغلش بود و با سختی تا حرم می‌آمد اینکه می‌خواستم کمکش کنم بهانه‌ای شد که توی مسیر با هم حرف بزنیم؛ اسم نوزادش سمانه، اسم خودش سمیه بود، و آن روز 🔆 بدون همسرش به زیارت آمده بود توی حرم هم با هم بودیم و 🌸 چند بار هم سمانه را من بغل کردم؛ ... توی آغوش من آرامِ آرام بود راستش من خواهر ندارم و آن روز توی صحن، وقتی سمانه در آغوشم می‌خندید طعم متفاوتی از زیارت را حس کردم؛ 🌿 زیارتی که در آن، من خاله‌ی یک نوزاد زیبا و کوچک بودم . . . 😍 ✋💜 📷 فاطمه سادات علوی دخترونه حرم رضوی ❣️ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 نیم ساعت منتظر بودم برگردد ⛅️ اما وقتی نیامد، برایش یک پیامک خداحافظی فرستادم و از حرم بیرون آمدم توی راه هی به این فکر می‌کردم نکند اتفاقی افتاده باشد که سرموقع نیاد... از نگرانی، دوباره به حرم برگشتم 🌿 وسط صحن آزادی بود که وسط جمعیت پیدایش کردم 🎀 با دو تا زائر کوچولو که نمی‌شناختمشان داشت به کبوترها آب می‌داد کنارش رفتم 🌸 زمان را فراموش کرده بود من را که دید تازه یادش آمد که با هم قرار داشتیم... 🔆 چند دقیقه بعد من هم مثل او کنار آن کبوترها یادم رفت که با خودم قرار گذاشته بودم امروز کمی سوغاتی بخرم و زودتر برگردم . . . 💚💜 ✋ 📷 م. انتظاری دخترونه حرم رضوی ❣️ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 گفت: چشم روی هم بگذاری رسیده‌ایم... 🚌 اتوبوس آرام آرام حرکت می‌کرد چشمهایم را بستم 🌿 به آخرین باری که حرم را دیده بودم فکر کردم... همان روز که با سمیه روبروی ضریح زیارتنامه خواندیم و دعا کردیم ... سمیه حالا یک دختر کوچک هم دارد... فکر کردم 🌸 به باب الجواد... به آن تابلوی سنگی اذن ورودش... به خادمهایی که کنار صحن با دسته‌پَرهای سبز زائرها را راهنمایی می‌کنند... به رواق‌ها، به نبات حرم... ... راستی سوغاتی یادم نرود... چشم‌هایم بسته بود داشتم به زیارت فکر می‌کردم که صدای راننده بلند شد: حرم... حرم... حرم... یک وقت جا نمانید... _ این، زیباترین لحظه اجابت دعاهایم بود_ 😍💚 📷 حدیث محمدگلی دخترونه حرم رضوی ❣️ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 صدای زیارت امین‌الله همه صحن را پر کرده بود؛ آنقدر صدا، آرامش‌بخش بود که دلم نمی‌آمد از صحن بیرون بروم هما‌نجا 💛 سمت گنبد، مفاتیح را برداشتم و شروع کردم به زمزمه دعا میان دعا، چشمم به پنجره‌ای افتاد که انتهای صحن، تصویر زیبای گنبد روی آن نقش بسته بود 🌱 یاد حس و حال خودم افتادم وقتی از مشهد دورم و 💕 بیقرار حرم... پنجره انگار داشت به من می‌گفت: دوری، فراموشی نیست! می‌شود دور بود... دورِ دور... اما عاشق... خیلی عاشق... ✋💜 📷 سارا یوسفی دخترونه حرم رضوی ❣️ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 گاهی برای خودم نامه‌ای می‌نویسم؛ به آینده‌ام یا به دیروزها... آن روز برای خودم نوشتم که چقدر بیتاب زیارتم... به خودم گفتم وقتی حرم رفتم، 🌿 دلم می‌خواهد کجاها را ببینم... آن روز 🔆 به صحن انقلاب که رسیدم، یاد نامه‌ی خودم افتادم... چقدر خودم دلش می‌خواست روبروی پنجره فولاد بنشیند... هوس کرده بود آنجا دورکعت نماز بخواند... 💕 قدم‌هایم را کمی تندتر کردم میان جمعیت، روی فرش‌ها یک نقطه‌ی مناسب درست رو به پنجره پیدا کردم و با شوق نماز خواندم بعد، همانجا، از خودم چندتا عکس گرفتم 📷 ممکن بودم یکی از فرداها نامه‌ای برای امروز بنویسم و به خودم بگویم: کاش خاطره‌‌ای از آن روز خوب را 💜 برایم جایی امانت می‌گذاشتی . . . ✋💚 📷 س. جعفری دخترونه حرم رضوی ❣️ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 برخلاف همه روزهای عادی هنوز هوا روشن نشده بود که کیف و سجاده‌م رو برداشتم و راه افتادم 💕 از باب الجواد وارد حرم شدم کمی توی صحن قدم زدم و به مسجد گوهرشاد رفتم چند دقیقه‌ای نماز خوندم... بعد سمت صحن آزادی رفتم و اونجا مشغول خوندن زیارتنامه شدم دوباره سمتِ صحنهای دیگه راه افتادم از روبروی ضریح که برگشتم 🔆 تازه هوا روشن شده بود.... چه روز پر برکتی... انگار خورشید هم داشت تلاش می‌کرد زمـان، دیــرتر بگذره تا کمی بیشتر توی حرم بمونه . . . 🌿 💚💜 📷 ا. قاسم زاده دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ♥️ ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 گوشه‌ صحن ایستادند از لباس‌هایشان پیدا بود که 🌿 اهل شهر یا کشور دیگری هستند زیارتنامه می‌خواندم، اما نگاهم به آنها بود. گروهشان جمع شد پرچم‌های عزا را بالا بردند و ⛅️ شروع کردند به نوحه‌خوانی نه مشهدی، نه بختیاری، نه کورد... حرف‌هایشان را نمی‌فهمیدم اما آنقدر زیبا و 🌙 با سوز و گداز، نوحه را زمزمه می‌کردند که زائرهای دیگر دورشان جمع شدند چند دقیقه بعد، 💔 وقتی نام حضرت زهرا(س) و جمله‌های مصیبت، از نوحه‌ی آنها شنیده شد، ناخوداگاه چشمان زائرها با اندوهی بزرگ، بارانی شد... اینجا عاشقهای دنیا، زبان همدیگر را می‌فهمند . . . . ✋💛🌿 📷 ج. بهنام دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ♥️ ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 این سفارش مامان بود 🌿 همین که: وقتی رسیدی حرم نماز امام زمان(عج) بخون و هم به خودت، هم به همه، حسابی دعا کن... تسبیح رو برداشتم و 🔆 سمت صحن انقلاب راه افتادم؛ یه گوشه‌ی صحن ایستادم چادر سفیدی که هفته پیش، مامان برام دوخته بود، رو سر کردم و نماز رو شروع کردم 🌸 توی هر رکعت، موقع خوندن سوره حمد، باید رو صد بار زمزمه کردم خب... یه کم طول کشید... توی رکعت دوم، دستام رو برای قنوت 💚 بالا اوردم تا دعا بخونم که... یه پرِ سفید کبوتر توی دستم نشست... چقدر حس خوبی بود... حس یه اجابت ناگهانی و قشنگ . . . 💞💜 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ♥️ ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش
💌 از پنجره‌ی اتاق 🍃 بیرون را نگاه کرد برف تمام کوچه را پر کرده بود چشمم به قاب کوچکی که عکس ضریح را داشت افتاد ❄️ یاد برف حرم... آن روز که با فرزانه و مریم دست هم را گرفتیم که خودمان را برسانیم به آن طرف صحن... صدای شادی‌مان 🌿 توی گوشم پیچید... خیالم رفت و مسیر رواق تا ضریح را مرور کرد از باب الجواد تا صحن کوثر را... عجیب بود... با برف نشسته در کوچه ✈️ زودتر از هر قطار و هواپیمایی به مشهد رسیده بود... قلبم را می‌گویم... همین قلب بیقرار حرم را . . . 💚💜 📷 ا. قاسم زاده دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ♥️ ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 چشمهای خواب‌آلودم را به سختی باز کردم صدای ساعت آنقدر بلند بود که نزدیک بود هم‌اتاقی‌ها بیدار شوند 👛 کیف و چادرم را از شب قبل آماده گذاشته بودم؛ آمدم راه بیفتم که صدای خواب‌آلود فرزانه بلند شد: ... صبر کن من هم می‌آیم... 🌿 می‌خواستم زودتر برسم، اما چاره‌ای نبود... فرزانه هم خیلی تند آماده شد و سمت حرم راه افتادیم ❄️ آنقدر هوا سرد بود که به سختی می‌شد قدم از قدم برداشت هرطور بود خود را به حرم رساندیم... 🔆 آفتاب تازه داشت آرام به صحن می‌تابید انگار فقط من و فرزانه نبودیم که می‌خواستیم به دعای عهد حرم برسیم... خورشید هم برای همین خودش را رسانده بود... ✋💚💜 📷 س.ح.حسینی 🤍 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ♥️ ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 قول داده بود هرطور که شده جورش کند... گفت حواسم هست که هوایش را داریم اما دلمان هوای مشهد کرده... کار و کاسبی بابا 🍁 خیلی وقت بود که رو به راه نبود... راستش ما هم فراموش کرده بودیم قولی که داده بود را... اصلا توی آن شرایط مگر می‌شد...؟ مگر امکان داشت...؟ چندوقتی بود که دیر به خانه می‌آمد و تا آخر وقت، توی مغازه می‌ماند روز پدر، به اصرار ما بود که 🔆 کمی زودتر به خانه آمد اما روز پدر آن سال، فرق داشت... آخر، فقط این ما نبودیم که با پول توجیبی‌مان، هدیه‌های کوچکی برای بابا تهیه کرده بودیم، بابا هم برایمان خبر خوبی داشت... چندروز بعد 😍 همه با هم راهی مشهد شدیم مشهدی که هر لحظه‌ زیارتش عطر دعا داشت... دعای همه‌ی ما برای بابا... بخاطر همه مهربانی‌هایش. . . ✋💚🌸 📷 م. اسماعیل آبادی 🤍 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ♥️ ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 خوب که با هم حرف زدیم گفتم: راستش من هم یادم می‌رود هم این مدل جمله‌ها را بلد نیستم... خودت حرف‌هایت را از همین‌جا بگو من روبروی ضریح دعا می‌کنم 💕 راهی مشهد بودم؛ اما خب... من با امام رضا(ع) ساده حرف می‌زنم؛ با عشق اما رک و راست! از این مدل‌هایی که قربان صدقه می‌روند و حرف می‌زنند، گِل زبانم نمی‌چرخد 🔆 روبروی ضریح بود که یاد التماس‌دعاهایش افتادم؛ به امام رضا(ع) گفتم: خودتان حرف‌هایش را می‌شنوید، من فقط می‌خواهم بگویم: خیلی دوستتان دارد... به کارهایش گره خورده، 🌸 هوایش را داشته باشید . . . 💚🌿 📷 ج. بهنام 🤍 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ♥️ ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...