🚩🚩 قسمت یازدهم
مادر لبخندی زد و با صدایی بی رمق گفت:
صدای تق تِقش میاد که میخوره کف حیاط.
از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: مامان! حالت خوبه؟ دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: آره، خوبم... فقط یکم دلم درد میکنه. نمیدونم شاید بخاطر شام دیشب باشه. در پاسخ من جملاتی میگفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدی تری میداد که پیشنهاد دادم:
میخوای بریم دکتر؟ سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: نه مادر جون، چیزیم نیس...« سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: الهه جان! ببین از این قرصهای معده نداریم؟ همچنانکه از جا بلند میشدم، گفتم: فکر نکنم داشته باشیم. الان میبینم.« اما با کمی جستجو در جعبه قرصها، با اطمینان پاسخ دادم: نه مامان! نداریم.
نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: الان میرم از داروخانه میگیرم. پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله 4سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.« چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: »حلال کو تا عصر؟!!! الان میرم سریع میخرم میام.
از نگاه مهربانش میخواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچه های خیس را به سرعت طی میکردم تا سریعتر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر طول نمیکشید.
قرص را خریدم وً میدویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر و راه بازگشت تا خانه را تقریبا
میکوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. میخواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود. از باز شدن نا گهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بی اختیار سلام کردم. با سالم من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: سلام، ببخشید ترسوندمتون. هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم ولی سیم کارت دقیقا مابین کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت.
نمیدانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید میترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهایی ترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم. حیاط به نسبت بزرگ خانه را با گامهایی سریع طی کردم تا بیش از این خیس نشوم. وارد خانه که شدم، دیدم مادر روی کاناپه چشم به در نشسته است. با دیدن من، با لحنی که پیوند لطیف محبت و غصه و گلایه
بود، اعتراض کرد: این چه کاری بود کردی مادر جون؟ چند ساعت دیگه عبدالله میرسید. تو این بارون انقدر خودتو اذیت کردی!
موبایل خیس و از هم پاشیده ام را روی جا کفشی گذاشتم و برای ریختن آب با عجله به سمت آشپزخانه رفت و همزمان پاسخ اعتراض پر مهر مادر را هم دادم: اذیت نشدم مامان! هوا خیلی هم عالی بود با لیوان آب و قرص به سمتش برگشتم و پرسیدم: حالت بهتر نشده؟
قرص را از دستم گرفت و گفت: چرا مادر جون، بهترم! سپس نیم نگاهی به گوشی موبایل انداخت و پرسید: موبایلت چرا شکسته؟ خندیدم و گفتم: نشکسته، افتاد زمین باتری و سیم کارتش در اومد! و با حالتی طلبکارانه ادامه دادم: تقصیر این آقای عادلیه. من نمیدونم این وقت روز خونه چی کار میکنه؟ همچین در رو یه دفعه باز کرد، هول کردم! از لحن کودکانه ام، مادر خنده اش گرفت و گفت:
خُب مادرجون جن که ندیدی! خودم هم خندیدم و گفتم: جن ندیدم، ولی فکر نمیکردم یهو در رو باز کنه! مادر لیوان آب را روی میز شیشه ای مقابل کاناپه گذاشت و گفت: مثل اینکه شیفتش تغییر میکنه. بعضی روزها به جای صبح زود، نزدیک ظهر میره و فردا صبح میاد. و باز روی کاناپه دراز کشید و گفت: الهه جان!
من امروز حالم خوب نیس! ماهی تو یخچاله امروز غذا رو تو درست کن....
ادامه دارد....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📆 #ٺقویم| #حدیثاݩھ
❀امروز↶
•جمــــــــــــــــــــــعہ
•16آبـــــــــاݩ1399
•20ربیعالاول1442
•06نــــــوامبر2020
❀وقایعرسمےومذهبے↶
✗
✦امامجواد؏↶
تاخیریدرتوبهفریبخوردناست.
٭مٺعلقبھ⇓
٭حجٺابݩحسݩعسگرے؏
✰ݩزدیڪٺریݩها⇓
✰14روزتاولادتحضرتعبدالعظیم؏
✰18روزتاولادتحضرتامامعسکری؏
❀ذڪرروزهاےهفٺه⇓
~|اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد|~
~|صــــــــــــدمـرٺـــــــــــــــــــبه|~
دخترانه🌸
@dokhtaraane
- بدانید مهم نیست ڪه دشمن
چه نگاهے بہ شما دارد.
مذمت دشـمنان و شـماتت آنها
و فـشار آنها، شمـا را
دچـار تفرقـہ نڪند.
[حاجقاسـمعزیز♥️🌱]
#حواسمونهست؟!
دخترانه🌸
@dokhtaraane
مولاے مهربان غزلهاے من، سلام🌼
سمٺ زلال اشڪ من، آقاے من سلام🌼
السلام علیڪ یا صاحبالزمان••࿐
دخترانه🌸
@dokhtaraane
⚠️ #ٺلݩگراݩھ |
⭕️قرین شدن با امام زمان (عج)
💠 شخصی از آیت الله کشمیری (ره) پرسید دل باید قرین حضرت (امام زمان) شود اما این ارتباط این قربت و قرین شدن چگونه است و از کجا شروع کنیم ؟
🔹ایشان پاسخ دادند :
هر روز یک ساعت با حضرت خلوت کنید و به حضرت متوجه باشید زیارت آل یاسین بخوانید .
. «یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی و المستعان بک یا ابن الحسن» را زیاد بگویید تا خود به خود رفاقت حاصل شود . .
📚منبع : کتاب شیدا ، ص 224
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚀 روزهای آیندهساز!
👀 انبار پُری دست شماست که حتی اون دنیا هم میتونید ازش استفاده کنید!
😊 اگه گفتین چجوری؟
دخترانه🌸
@dokhtaraane
💌 پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم: در قيامت هيچ عملي برتر و گرامي تر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست.
📿🌹أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد🌹📿
📚وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۹۷
🕊🔖salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane