eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 بوی‌نرگس می‌دهد هرصبح انگاری که ‌یار هر سحر از کوچه‌ی دلتنگی‌ام رد می‌شود هرکه می‌خواند "فرج"را تا سرآید‌انتظار شامل الطافِ بی‌پایان ایزد می‌شود. 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ | شخصی از کنار مرد ساده پوشی می‌گذشت که نان و نمک می‌خورد. به او گفت: «ای بنده خدا، از دنیا به همین مقدار رضایت دادی؟». گفت: «من اشخاصی را میشناسم که از من نیز راضیتر هستند!». گفت: آنها چه کسانی هستند؟ گفت: کسانی که در عوض آخرت، دنیا را برگزیده اند!. دخترانه🌸 @dokhtaraane
خدایا یاریم کن نگاهم در این فضای مجازی جز برای تو نبیند🤲 و انگشتانم جز برای تو کلیدی را فشار ندهد🤲 اگر هیچکس هم نبینه خدا میبینه خدایی که شاهد و قاضیست🌸 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ✨حضرت آیت الله جوادی آملی: "دنیای کنونی، زن را در معرض نمایش آورد و درندگی جامعه بیشتر شد. اما دنیای اسلام، زن را در صحنه می آورد تا جامعه را مسخر عواطف زن کند نه مسخر غریزه زن." 📙زن در آیینه جلال و جمال، ص٣٧٢ دخترانه🌸 @dokhtaraane
پدرم گفت💬 گل از رنگ و لعابش پیداست🌹 . . . دختر مومنه از طرز حجابش پیداست🧕🌙 دخترنه دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚫 ما میخوایم آزاد باشیم و حجاب آزادی ما رو محدود می کنه. ✅ آره، درست می گید،مهم ترین و طبیعی ترین و حتی شرعی ترین حق یه انسان آزادی ه. ❗️اما کدوم آزادی؟! ❌ خیلی ها فکر می کنن آزادی یعنی این که هیچ محدودیتی نداشته باشن مگه اینکه با آزادی یه نفر دیگه قروقاطی بشه!🤔 ❌ خب با این تعریف، حجاب مانع آزادی شخصه،چون این آزادی هیچ چارچوبی نداره. 🚺 همه ما به حریم خصوصی اعتقاد داریم، این حریم برامون بسیار پراهمیت و قابل احترامه و اجازه ورود🚷 کسی بدون اجازه به این حریم رو نمی‌دیم و اگر کسی خواست بدون اجازه وارد بشه حتماً مانع می‌شیم. حالا شخص مدعی این بشه که ما داریم مانع از آزادیش می‌شیم 😤 مگه آزادی به این معنا نیست که هر جایی که دلم بخواد ورود پیدا کنم و هرکاری که دلم خواست انجام بدم، مگه من انسانی آزاد نیستم؟!!! ما حتماً در جوابش می‌گیم آزادی در چارچوب خاص نه هر آزادی که مانع آسایش عده‌ای بشه. 😕 ✅ پس آزادی باید چارچوب و حد و مرزی داشته باشه که تضاد و تناقض نداشته باشه تا جلوی هرج و مرج گرفته بشه. ✅ اگر آزادی رو در چارچوب شرع و دین تعریف کنیم،هیچ تضاد و تناقضی پیش نمی یاد. ✅ یعنی انسان آزاد و مختاره در چارچوب دین و احکام هر رفتاری داشته باشه. 👈 پس وقتی حریمی را برای جامعه و زندگی پذیرفتیم حجاب را نیز می پذیریم. دخترانه🌸 @dokhtaraane
♻️💢♻️💢♻️💢♻️💢♻️💢 🌹صالحین ناحیه سمنان 🌹 🆔🆔🆔 @salehinsemnan 💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷 ♻️🇮🇷♻️🇮🇷♻️🇮🇷♻️🇮🇷 💢🇮🇷💢🇮🇷💢🇮🇷💢🇮🇷 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۲۰ ازچشمان مهربان مادر میخواندم از اینکه شاید این حرفها نتیجه درگیری بین من و پدر را به نفع من تغییر دهد، خوشحال شده است، هرچند که نگرانی از آینده تنها دخترش همچنان در نگاهش موج میزد. محمد که از اوقات تلخی های عصر بی خبر بود، رو به من کرد و پرسید: الهه! نظر خودت چیه؟ و عطیه که جزئیات ماجرا را از لعیا شنیده بود، با اطمینان جواب داد: الهه اصلا از پسره خوشش نیومده! و هرچند نگاه غضب آلود پدر را برای خودش خرید، اما کار من را راحت کرد و همین صحبتهای خودمانی، توانست نظر پدر را هم تغییر دهد و چند روز بعد که نعیمه خانم برای گرفتن جواب تماس گرفت، مادر با آوردن بهانه ای ماجرای این خواستگار را هم خاتمه داد. * * * باد شدیدی که خود را به شیشه میکوبید، وادارم کرد تا پنجره را ببندم. برای آخرین بار نبات داغ را با قاشق چای خوری هم زدم تا خوب حل شود و سپس به همراه بشقابی برای مادر بردم که روی مبل نشسته و با دستش سرشکن را فشارمیداد تا دردش قرار بگیرد. کمی خودش را روی مبل جلو کشید و با گفتن قربون دستت! لیوان را از دستم گرفت و من همانجا جلوی پایش روی زمین نشستم. تلویزیون روشن بود و با صدای بلند اخبار پخش میکرد. پدر به پشتی تکیه زده و در حالی که پاهایش را به سمت تلویزیون دراز کرده بود، با دقت به اخبار گوش میکرد. تعطیلی روز اربعین برای عبدالله فرصت خوبی بود تا برگه های امتحانی دانش آموزانش را صحیح کند و همچنانکه با خودکار قرمزش برگه پاسخنامه را علامت میزد، به اخبار هم گوش میداد. متن اخبار مربوط به حوادث تروریستی در عراق بود. حادثه ای که با بمب گذاری یک تروریست در مسیر زائران کربلا رخداده و چندین کشته و زخمی بر جای گذاشته بود. عبدالله خودکار را روی میز رها کرد و با ناراحتی گفت: من نمیدونم اینا چه آدمهای بی وجدانی هستن؟!!! ُ از اینور تو جاده کربلا شیعه ها رو و تو بغداد بمب میذارن و سنی ها رو میکُشن! که صدای رعد و برق در اتاق پیچید و عبدالله با لحنی تلختر ادامه داد: اینا اصلاً مسلمون نیستن! فقط از طرف آمریکا و اسرائیل مأموریت دارن که مسلمونا رو قتل عام کنن! مادر که از شنیدن خبر کشته شدن تعدادی انسان بی گناه سخت ناراحت شده بود، نفس بلندی کشید، سپس رو به من کرد و گفت: الهه جان! خیلی باد و خا ک شده. پاشو برو لباسها رو جمع کن. از جا بلند شدم و چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم که همزمان عبدالله هم نیم خیز شد و تعارف کرد: میخوای من برم؟ و من با گفتن؛نه، خودم میرم! چادرم را سر کردم و از اتاق بیرون رفتم. در را پشت سرم بستم و به سمت راهرو چرخیدم که دیدم آقای عادلی با ظرف شله زردی که در دستانش قرار داشت، مردد روی پله اول راه پله ایستاده است. با دیدن من با دستپاچگی سلام کرد و از روی پله پایین آمد. جواب سلامش را زیر لب دادم و خواستم به سمت حیاط بروم که صدایم کرد: ببخشید... روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم. سرش را پایین انداخت و با صدایی که از پشت پرده شرم و حیا بیرون نمی آمد، آغاز کرد: معذرت میخوام، الان که از سر کار بر میگشتم یه جا داشت نذری میداد من میدونم شما اهل سنت هستید ولی...مانده بودم چه میخواهد بگوید و او همچنانکه چشمش به زمین بود، با لحنی گرم و شیرین زمزمه کرد: ولی این نذری رو به نیت شما گرفتم. سپس لبخندی زد و در حالی که ظرف را به سمتم میگرفت، ادامه داد: بفرمایید! نگاهم به دستش که ظرف شله زرد را مقابلم نگه داشته و آشکارا میلرزید، ثابت ماند که دستم را از زیر چادر بیرون آورده و ظرف را از دستش گرفتم. به قدری تحت اضطراب قرار گرفته بود که فرصت نداد تشکر کنم و با گفتن :سلام برسونید! راه پله ها را در پیش گرفت و به سرعت بالا رفت. در حیرت رفتار شتابزده اش مانده بودم و در خیال غذای نذری که به نیت من گرفته بود و با همان حال دوباره به اتاق بازگشتم. عبدالله با دیدن من، چشمانش از تعجب گشاد شد و با خنده پرسید: رفتی لباسها رو جمع کنی یا نذری بگیری؟ با این حرف او، مادر و پدر هم به سمتم رو گرداندند که پاسخ دادم: نه... آقای عادلی تو راهرو منو دید و اینو داد. پدر بی اعتنا سرش را برگرداند و باز به صفحه تلویزیون خیره شد و مادر که با زیرکی مادرانه اش حالم را خوب فهمیده بود، سؤال کرد: خب چرارنگت پریده مادرجون؟!!! از کلام مادر پیدا بود که این ملاقات کوتاه و عمیق، دل مرا هم به اندازه دست او لرزانده که رنگ از رخم پریده است. ظرف را روی میز آشپزخانه گذاشتم و برای تبرئه قلبم که هنوز در پریشانی عجیبی می تپید، بهانه آوردم: آخه تا در رو باز کردم، یه دفعه دیدمش، ترسیدم. و برای فرار از نگاه عمیق مادر، به سمت در بازگشتم و از اتاق بیرون رفتم.... ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺سربازان امام زمان(عج)از هیچ چیز جز گناهانشان نمی ترسند! می‌دانم شَبی تاریک در پِی است و من به چراغِ نامت مُحتاجم مهدی جان💔 📮📮 دخترانه🌸 @dokhtaraane
📆 | ❀امروز↶ •سہ‌شݩبــــــــــــــــــہ •27آبـــــــــاݩ1399 •01ربیع‌الثاݩے‌1442 •17ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالروز‌شهادت‌رسول‌خلیلے ✦امام‌رضا؏ : هرکس‌از‌خدا‌توفیق‌بخواهد‌و‌تلاش‌نکند. خود‌را‌مسخره‌کرده‌است. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭علے‌ابݩ‌الحسیݩ؏ ٭محمد‌ابݩ‌علـــے‌؏ ٭جـعفر‌ابݩ‌محمد؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰3روزتامیلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰7روزتامیلاد‌امام‌حسݩ‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاارحم‌الراحمــــیݩ|~ ~|صـــــدمرٺـــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ بعضی از آیات هستند ڪه وقتۍ اونا رو میخـونیم شـرمنده ی خدا میــــشیم مـثل همـــــین آیه ⇩⇩ «أَلَیْــسَ اللَّهُ بِـــڪَافٍـــ » آیاخدا برای بنده‌اش کافۍنیست؟! دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟حدیث🌟 قال امیرالمومنین علیه السلام: 🌹الحکماءُ أشرفُ الناس أنفساً و أكثَرُهُم صبراً و أسرَعُهُم عفواً و أوسعُهُم أخلاقاً 🌼اشخاص حکیم، باشرف ترین، صبورترین و پرشتاب ترین مردم در گذشت و گشاده روترین آنها هستند. 🔸غرر الحکم دخترانه🌸 @dokhtaraane
📚 شک در وضو پس از نماز دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه دام که ممکن است در مسیر اهداف دچارش شویم : 1.⛔️کمال گرایی افراطی 2.⛔️احساس شکست و تلقین بی ارادگی 3.⛔️نا شکیبایی و نا پایداری و از دست دادن شور و شوق درمیان راه دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 : من مى‏ گويم بايستى جوانان، پيران، مردان، زنان، شهريها، روستاييها و هر كسى كه با كتاب مى‏تواند ارتباط برقرار كند، بايد كتاب را در جيبش داشته باشد و تا يك جا بيكار نشست - مثل اتوبوس، تاكسى، مطب پزشك، اداره، درِ دكان وقتى كه مشترى نيست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - كتاب را دربياورد و بخواند. دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
جان شیعه اهل سنت5.mp3
4.87M
🚩🚩 قسمت ۵ @serratt
🚩🚩 قسمت ۲۱ وارد حیاط که شدم، به سرعت به سمت بندلباسها رفتم. دست قدرتمند باد، شاخه های تنومند نخلها را هم به بازی گرفته بود چه رسد به چند تکه لباس سبک که یکی از آنها هم بر اثر شدت وزش باد کنده شده و روی خا ک باغچه افتاده بود. به سرعت لباسها را جمع کردم و بی آنکه نگاهی به پنجره طبقه بالا بیندازم، به اتاق رفتم. وارد اتاق که شدم دیدم ظرف شله زرد، دست نخورده روی میز مانده است. دسته لباسها را به یک چوب رختی آویختم تا سرِ فرصت مرتب کنم و به آشپزخانه رفتم. حیفم می آمد غذایی که با دنیایی از احساس برایمان آورده بود از دهان بیفتد. چهار کاسه چینی به همراه چهار قاشق در یک سینی چیدم و به همراه ظرف شله زرد به اتاق بازگشتم. شله زرد را با دقت به چهار قسمت تقسیم کردم و درون کاسه ها ریختم. اولین کاسه را مقابل پدر گذاشتم و کاسه بعدی را برای مادر بردم که لبخندی زد و با گفتن دستش درد نکنه! کاسه را از دستم گرفت. سهم عبدالله را کنار برگه ها روی میز گذاشتم که خندید و گفت: این میخواد مثلا مهمونداری مامان رو جبران کنه! ولی قبول نیس! چون خودش که نمیپزه، میره از بیرون میگیره! مادر چین به پیشانی انداخت و با مهربانی گفت: من که از این جوون توقعی ندارم! بازم دستش درد نکنه! بالاخره این بنده خدا هم تو این شهر غریبه! کاری بیشتر از این ازدستش برنمیاد. اولین قاشق را که به دهان بردم حلاوت عجیبی داشت نمی توانستم باور کنم این حلاوت از مقداری برنج و شکر و زعفران آفریده شود، مگر این ِ که احساس ته نشین شده در این معجون طالیی رنگ معجزه کرده باشد! شاید احساس کسی که به مناسبت چهلمین روز شهادت یکی از فرزندان پیامبر آن را پخته یا احساس کسی که به نیتی آن را در ظرف کشیده و تزئین کرده است! هر چه بود در مذاق من، طعمی از جنس طعم های معمول این دنیا نبود! مادر کاسه خالی را روی میز گذاشت و با خوشحالی گفت: با اینکه دلم درد می ِ کرد، ولی مزه داد! عبدالله در حالی که با قاشق و با دقتی تمام ته کاسه را پا ک میکرد، با شیطنت گفت: برم ببینم کجا نذری میدن، اگه تموم نشده بازم بگیرم! از حرف او همه خندیدند، حتی پدر که لبخندی زد و کاسه خالی را کنارش روی فرش گذاشت. کاسه های خالی را جمع کردم و برای شستنشان به آشپزخانه رفتم. در خلوت آشپزخانه، نگاه نجیب و با حیایش، صدای آرام و لبریز از احساسش، لرزش دستانش، همه و همه به سراغم آمده و باز پایه های دلم را میلرزاند. لحظاتی که نگاهش نجیبانه به زیر افتاده بود، گمان میکردم دریایی از احساس در چشمانش موج میزد و به ساحل مژگانش میرسید، احساسی که نه سرچشمهاش را میشناختم و نه میدانستم به کجا سرازیر میشود و نه حتی میتوانستم به عمق معنایش دست پیدا کنم، ولی حس میکردم بار دیگر پرنده خیالش در آسمان قلبم به پرواز در آمده و تنها حصارش، پناه پروردگارم بود که به ذکری خالصانه، طلب مغفرت از خدای مهربانم کردم. * * * آفتاب کمرنگ بندرعباس که دیگر تن نخلها را نمیسوزاند، باد خنکی که از سمت خلیج فارس لای شاخه ها میدوید و خوشه های خالی خرما را نوازش میداد و بارش های گاه و بی گاهی که گرد و غبار را از صورت شهر می شست، همه خبر از بالغ شدن کودک زمستان در این خا ک گرم میداد. روزهای آخر سال 91 به سرعت سپری میشد و چهره بندرعباس را زمستانی تر میکرد، گرچه زمستانش به اندازه شهرهای دیگر بی رحم نبود و با خنکای مطبوعش، مهربانترین زمستان کشور که نه، برای خودش بهاری دلپذیر بود. مادر تصمیم گرفته بود برای ِ نوروز امسال دستی به سر خانه قدیمی و البته زیبایمان بکشد تا چهره ای تازه به خود بگیرد و اولین قرعه به نام پرده ها در آمده و قرار بر این شده بود تا پرده های حریر ساده جایشان را به پرده های رنگی جدیدتری که تازه مد شده بود ، بدهد.پرده ای زیبا که چند روز پیش در بازار پسندیده و سفارش دوختش را داده بودیم، آماده شده و امروز عبدالله رفته بود تا از مغازه تحویل بگیرد. چهار پایه را از زیرزمین بالا آوردم تا وقتی عبدالله باز میگردد، همه چیز برای نصب پرده های جدید، آماده باشد. مادر از تغییری که قرار بود تا لحظاتی دیگر در خانه مان رخ دهد، حسابی سر ذوق آمده بود و با نگاهی به قاب شیشه ای و قدیمی اتاق نشیمن که تصویری از یک قایق محلی در دریا بود، پیشنهاد داد: این قاب هم دیگه خیلی کهنه شده، باید عوضش کنیم. در تأیید حرف مادر، اشاره ای به ظرف بلورین تزئینی روی میز کردم و گفتم: مثل این! از وقتی من بچه بودم این ظرف روی این میز بوده! به جای این یه گلدون تزئینی بذاریم، خونه مون خیلی قشنگتر میشه! که صدای در حیاط بلند شد و خبر آمدن پرده های نو را با خود آورد.... ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾حکیم و عارف و فیلسوف معاصر ، علامه طباطبایی ، نویسنده تفسیر المیزان خطاب به یک «پرستار» گفته اند: _عوض_کنم ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ حاج قاسم 🌹🌺🌸☘💐☘🌸🌺 ناحیه سمنان 🆔🆔🆔 @salehinsemnan 💎✳️💎✳️💎✳️💎✳️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 | ❀امروز↶ •چهار‌شݩبــــــــــــــــہ •28آبـــــــــاݩ1399 •02ربیع‌الثانے‌1442 •18ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالروز‌شهادت‌محمدحسین‌مرادی آغازعملیات‌ظفر۴ در‌منطقه‌دهوک ✦امام‌جواد؏ : چنانچه‌افراد‌جاهل‌ساکت‌باشند مردم‌دچار‌اختلاف‌نمیشوند. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭موسےبݩ‌جعفر‌حضرٺ‌ڪـــاظم؏ ٭‌ابالحسݩ‌حضرٺ‌علےبݩ‌موســـے؏ ٭جواد‌الائمه‌حضرٺ‌محمد‌بݩ‌علے؏ ٭امام‌هادےحضرٺ‌علے‌بݩ‌محمـد؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰2روزتا‌میلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰6روزتا‌میلاد‌حضرت‌امام‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاحے‌یاقیـــــوم|~ ~|صــد‌مرٺـــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane