eitaa logo
📚 دخترک قصه گو📚
961 دنبال‌کننده
432 عکس
231 ویدیو
1 فایل
﷽ اینجا پر از آرامش ه🤩 متن و کلیپ و پروفایل های جذاب🥰 بزودی #داستانک ها و #رمان هام رو میذارم😍😍 پس حتما همراه ما باشین چون کلی حالتون خوب میشه 😊 رمان عاشقانه دختر سنّی 💛| پل ارتباطی: @admine_sabt ⛔️هرگونه کپی برداری پیگیری قانونی دارد⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
[•°○🖇♥] 🍂به خدا عشق به رسوا شدنش مي ارزد 🍂و به مجنون و به ليلا شدنش مي ارزد 🍃گرچه من تجربه‌ای از نرسيدن‌هايم 🍃كوشش رود به دريا شدنش مي ارزد 🌧ټـرݩـمِ‌بـاراݩ 🍃
💔 🔷وقتی شهریار معشوقه‌اش را در سیزده بدر دید! 🔹وقتى كه در كشاكش ميدان عشق مغلوب شدم و اطرافيان نامرد، معشوقه‌ام را به نامردى ربودند و حُسن و جوانى و آزادگى و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسليم شدند، در خويشتن شكستم؛ گويى كه لاشه خشکیده‌ام را بر شانه‌های منجمدم انداخته و به هر سو می‌کشاندم! بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامى شده بود و نيش‌خند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پاره‌پاره می‌کرد. 🔹روزگار طاقت سوزى داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصيل در دانشگاه طب وا‌مانده بودم و از عشق شورآفرینم هيچ خبرى نداشتم، ازدواج كرده بود؟ نمی‌دانستم خوشبخت است يا نه؟ 🔹تقریباً سه سال پس از اين شكست سنگين به تهران سفر كرده بودم، روز سيزده بدر، دوستان مرا براى گردش به باغى واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطرى شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابى جان‌كاه مرا می‌فرسود، تشويشى بنيان كن به سینه‌ام چنگ انداخته و قلبم را می‌فشرد، از ياران فاصله گرفتم، رفتم در كنج خلوتى زير درختى، تنها نشستم و به ياد گذشته‌های شورآفرین تهران اشك ريختم، پر از اشتياق سرودن بودم. 🔹ناگهان توپ پلاستيكى صورتى رنگى به پهلويم خورد و رشته افكارم را پاره كرد. دختركى بسيار زيبا و شیرین با لباس‌های رنگين در برابرم ايستاده بود و با ترديد به من و توپ می‌نگریست. نمی‌توانست جلو بيايد و توپش را بردارد، شايد از ظاهر ژولیده‌ام می‌ترسید. توپ را برداشتم و با مهربانى صدايش كردم، لبخند شيرينى زد، جلو آمد. دستى به موهایش كشيدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دويد. 🔹با نگاه تعقيبش كردم تا به نزديك پدر و مادرش رسيد و خود را سراسيمه در آغوش مادر انداخت. واى... ناگهان سرم گيج رفت، احساس كردم بين زمين و آسمان ديگر فاصله‌ای نيست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش... آرى... او بود... كسى كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكاميش، مرزهاى شكيباييم را ويران ساخت و اين غزل را در آن روز در باغ سرودم: يارو همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل می‌خورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحب‌دل و صاحب‌نظرم من که با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانی‌ست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود که به بازار تو کاری نگشود از هنرم سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه معشوقه خود می‌گذرم تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر شیرم و جوی شغالان نبود آب‌خورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ‌خیـــابان‌عشـ♥️ـق!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت زن رو ناراحت نکن☺️ بارها و بارها ارزش دیدن داره😍 همراه ما باشید که کلی پست باحال توراهه😍 بزن روش عضو میشی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1946812590Cadeb88e305