eitaa logo
دختران زینبی
391 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
176 فایل
✨️ ڪانال دختران نوجوان محلہ زینبیہ پردیسان قم ✨ پایگاه بسیج حضرت زینب سلام الله علیہا حوزه حضرت نرجس سلام الله علیہا ️🍓ڪپۍ مطالب با ذڪر صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
هر سخنرانی کمتر از ده دقیقه هست، به پیام سنجاق شده مراجعه کنید☝️☝️☝️
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 •مدتها بود اطرافیانم بخاطر حجابم منو میکردن و آزارم میدادن؛ 😔 نزدیک بود حجابمو بذارم کنار تا اینکه این ویدیو رو دیدم... 👆 @dokhtaranZeynaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_363232510.mp3
8.07M
با صدای مهدی سلحشور 🖤اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج🖤 @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 40 منزل با حسین(ع)🌹 📣 : قسمت یک مقتل مسلم بن عقیل و جناب هانی بن عروه زمانی که مسلم خبر ورود عبیدالله بن زیاد را به کوفه شنید و از حرف های او و تهدیدهایش نسبت به سرشناسان کوفه ومردم باخبر شد از خانه مختار خارج شد وبه خانه هانی بن عروه رفت. هانی به خاطر حضور مسلم در خانه اش از عبیدالله بن زیاد بر جان خود بیم داشت. از این رو به مجلس ابن زیاد نرفت و خود را به مریضی زد. ابن زیاد به اهل مجلس گفت: چه شده که من هانی را میان شما نمی بینم؟ همه گفتند او مریض است. ص 63 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 40 منزل با حسین(ع)🌹 📣 : قسمت دو ابن زیاد گفت:اگر میدانستم مریض است به عیادت او می رفتم اما شنیده ام او خوب شده است ودر مقابل درب خانه اش می نشیند، او را ببینید و به او امر کنید که حق ما را ضایع نکند، من دوست ندارم که شخصی مانند هانی که از اشراف عرب است در نزد من بی اعتبار شود. ابن زیاد هانی را به دارالاماره خواند، مامورین به سوی هانی رفتند و شبانه نزد او رسیدند،در حالی که در مقابل درب خانه نشسته بود.گفتند: چرا به دیدن امیر نمی آیی؟ امیر از تو یاد کرد و گفت: اگر می دانستم هانی مریض است به عیادتش می رفتم! هانی به آنها گفت: گرفتاری مرا از دیدار امیر باز داشته است! گفتند: به عبیدالله خبر رسیده است که تو هر شام بر درب خانه ات می نشینی و همین باعث شده که ملاقات را به تأخیر بیاندازی!سلطان پشت گوش انداختن و بی اعتنایی را بر نمی تابد، تو را سوگند می دهیم که با ما بیایی! هانی لباس هایش را خواست و به تن کرد و صدا زد که الاغش را بیاورند،بر آن سوار شد، تا این که به نزدیک قصر رسیدند، گویا از بعضی حوادث ناگواری که در انتظارش بود آگاه شد به حسان بن اسماء گفت: ای برادرزاده! به خدا قسم من از این مرد می ترسم! به نزد ابن زیاد رسید در حالی که در اطراف او یارانش ایستاده بودند، وقتی ابن زیاد او را دید گفت: «خائن با پای خود به نزدت آمد». ص64 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 40 منزل با حسین(ع)🌹 📣 : قسمت سه نزدیک ابن زیاد شد و شریح قاضی در کنارش ایستاده بود. هانی رو به ابن زیادگفت: - اینها همه برای چیست؟ ابن زیاد گفت: - ساکت باش هانی! این فتنه ها چیست که در خانه ات علیه امیر المومنین یزید و عموم مسلمین بر پا می کنی؟ مسلم بن عقیل را به خانه ات آورده ای و از خانه های اطراف برایش سلاح و نفرات جمع کرده ای و گمان کرده ای که اینها از من مخفی می ماند؟ هانی گفت: - من چنین کارهایی را نکرده ام و مسلم در نزد من نیست. ابن زیاد گفت: - بلی! این کارها از توسر زده است! وقتی نزاع میان آن دو بالا گرفت و هانی زیر بار نمی رفت، ابن زیاد، معقل را احضار کرد، معقل جاسوس ابن زیاد بود. معقل آمد و در مقابل هانی ایستاد، ابن زیاد گفت: - او را می شناسی؟ هانی گفت: - آری! و فهمید که او جاسوس ابن زیاد ملعون در میان آنان بوده و خبرهایشان را برای ابن زیاد برده است. مدتی مبهوت ایستاد سپس به خود آمد و به ابن زیاد گفت: - آن چه را می گویم بشنو و باور کن! قسم به خدا من دروغ نگفتم، من مسلم را دعوت نکردم و از کارهایش با خبر نبودم، او خود به نزد من آمد و از من خواست که در خانه ام بماند. ص 65 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 40 منزل با حسین(ع)🌹 📣 : قسمت چهار خجالت کشیدم که خواسته اش را رد کنم و بر دوش خود احساس دین کردم، پس اورا به میهمانی پذیرفتم و پناهش دادم و کارهایی که انجام داده همان بوده است که به تو رسانده اند. اگر می خواهی هم اکنون عهدی محکم باتو می بندم، که هیچ کار ناپسندی علیه تو انجام ندهم و هیچ شورشی را علیه تو برپا نکنم ، به پیش تو بیایم و دست در دست تو بگذارم و اگر می خواهی چیزی را به عنوان گرو پیش تو بگذارم تا دوباره به نزد تو آیم و بروم مسلم را از خانه بیرون کنم و او به هرکجا که می خواهد برود تا حق میهمان نوازی و همسایگی او بر دوش من نباشد. ابن زیاد گفت: - بخدا قسم از من جدا نخواهی شد تا اینکه مسلم را به نزد من بیاوری. هانی گفت: -نه به خدا قسم! هرگز اورا به نزد تو نمی آورم! آیا مهمانم را به نزد تو بیاورم تا اورا بکشی؟ ابن زیاد گفت: - قسم به خدا که اورا خواهی آورد ! هانی گفت: - نه به خدا قسم! هرگز اورا نمی آورم! قسم به خدا اگر بخواهم هم نشین و میهمان خود را به دشمنش تحویل بدهم، درحالی که من زنده و سالم باشم و بشنوم و ببینم که دشمن او قوی و لشگرش فراوان است، این رفتار برای من ذلت و خواری همیشگی به دنبال خواهد داشت! قسم به خدا اگر تنها باشم و کسی هم یاورم نباشد، اورا به شما تحویل نمی دهم، تا قبل از او بمیرم. ص 66 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 (ع)🌹 📣 : قسمت پنجم ابن زیاد قسم یاد می کرد که هانی به ناچار مسلم را تحویل می دهد و هانی نیز قسم یاد می کرد که او را تحویل نمی دهد. ابن زیاد گفت: - او را نزدیک من بیاورید و به هانی گفت: - یا او را می آوری یا گردنت را می زنم! هانی گفت: - به خدا قسم که با این کار، آتش فراوانی دور خانه ات را می گیرد! ابن زیاد گفت: - وای بر تو! مرا از آتش می ترسانی؟ او گمان می کند که خویشاوندانش به داد او می رسند! دستور داد او را به نزدیکش بیاورند، او را نزدیک آوردند، دایم با چوبدستی به صورت بینی و پیشانی و گونه ی هانی می زد، تا این که بینی هانی شکست و خون بر پیراهنش جاری شد و گوشت گونه و پیشانی او کنده شده و چوب در دست ابن زیاد شکست. در این حال امر کرد که هانی را بیرون ببرند و در بازار گردن او را بزنند. هانی را بیرون بردند تا به مکانی از بازار رسیدند که محل خرید و فروش گوسفند بود. او را دست بسته بودند و دائم می گفت: - وای بر مَذحِج! و امروز هیچ مزحجی نیست که به فریادم برسد! کجایند قبیله مزحج؟ وقتی دید که کسی به کمک او نمی آید، دست هایش را از بندهای کتف بیرون آورد و فریاد زد: - آیا عصا یا خنجر یا سنگ یا استخوانی هست که مردی با آن از جان خود پاسداری کند؟ ص 67 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby