eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
کوفی عنان (دبیرکل اسبق سیاهپوست سازمان ملل) خاطره ی زیر را از دوران تحصیل خود بازگو نموده است: روزی معلم ما با کاغذی وارد کلاس شد و آن را در وسط تخته چسباند. کاغذ سفیدی که لکه سیاهی در میان آن نمایان بود. سپس به آن اشاره کرد و از شاگردان پرسید: بچه ها چه می بینید؟ همگی یک صدا فریاد زدند: لکه سیاه! معلم کمی دیگر به کاغذ نگریست. سپس نگاهش را از آن برداشت و رو به بچه ها گفت: در میان این همه سفیدی شما فقط لکه سیاه را می بینید؟ از آن روز به بعد تمام تلاشم را کردم که سفیدی ها را بیشتر و با دقت بیشتر بنگرم. ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوتید به شرکت در چالش بزرگ ✨ 🇮🇷 تصمیم مهم محله✌️ 🇮🇷 همه شما عزیزان در هر شهر و روستایی که هستین ، میتونین تولیدات تصویری خودتون‌ با موضوع انتخابات رو، برای ما ارسال کنین و از جوایز ویژه ی طرح بهره مند بشین😊 🗓 آخرین مهلت : ۲۶ خرداد ماه ۱۴۰۰ 📌 کسب اطلاعات بیشتر و ارسال آثار: 👇 ارتباط با ما در ایتا 👇 https://eitaa.com/dokhtarane_morvarid 👇 ارتباط با ما در اینستاگرام👇 https://instagram.com/dokhtaran_morvarid?utm_medium=copy_link                   ─┅─✵🕊✵─┅─                 @Dokhtaran_morvarid                   ─┅─✵🕊✵─┅─ 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ 🌿✨🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ گفتم: باید تنبیهشون کنیم و رأی ندیم!! گفت: خورشید این دولت در حال غروبه... دیگه تنبیه براش معنا نداره، باید به فکر فردا بود و با انتخاب درست، کمک کنیم نواقص جبران بشه... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅😂😄 😄😂😅 ‏يكي از همسایه ها دو هفته قبل گوسفند نذری داشتند، يه نيم كيلويی گوشت هم به ما دادن حالا هر وقت دم در منو ميبينه ميگه : ماشاءالله چقدر چاق شدی 😂 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مردی ﻫﻨﺪﻯ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ، ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻦ : ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻏﺬﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻯ ﺑﮕﻮ "ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ" ﻛﻪ شیطان ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﻧﺸﻪ! ﻫﻨﺪﻳﻪ ﻳﺎﺩﺵ ﻣﻴﺮﻩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ شیطان ﻣﻴﮕﻪ : داداش ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ، ﺍﺯ ﺑﺲ ﻓﻠﻔﻞ ﺧﻮﺭﺩی دهنم تاول زده 😂😂😂😂 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو(بخش دوم) 📝 #قسمت_بیست_و_دوم بچه های فضای مجازی باید از طریق شبکه‌ه
📚 📖 (بخش دوم) 📝 برنامه سازمان این بود که حزب‌اللهی‌ها حواسشون به وجود زنهای بی حجاب پرت بشه و خیلی چیزها یادشون بره. به خاطر همین هم گفته بودند به زنهایی که همکاری کنند، پول خوبی می دن. گفته بودند به زنان مخالف تأکید کنیم که توی خیابون اعتراض کنند و حجابشون رو بردارند و حتی اگه زندان هم رفتند، تمام مخارج مدتی که زندان هستند رو پیش پیش بهشون بدیم. فکر می‌کنید مردم، رسانه‌ها، روحانیت و بقیه باید حواسشون دقیقا به چه چیز این زن ها جلب می‌شد؟ یعنی دقیقاً ماموریتشون چی بود؟ زنانی که از طریق ما بی حجابی رو ترویج می کردند، و یا در جامعه حاضر می شدن، باید حواس همه رو به مسئله حجاب و بی حجابی تن و بدن دختر ها و زن ها جلب می کردن. میگفتند باید کاری کنیم که از بالای منبر های مساجد،صداو سیما، آخوندها و حزب‌اللهی‌ها فقط حرف از حجاب و مقابله با بدحجابی شنیده بشه. باید کاری می کردیم که مسئله حجاب و بی حجابی به تیتر همه ی منبرها و نماز جمعه ها تبدیل بشه. گفتند وقتی صدای داد و بیداد امام جمعه ها رو شنیدین که دارن فقط به خاطر حجاب داد و بیداد می کند و حرف خاص دیگه ای نمی زنند، بدونین دارین موفق میشین و وقتی شما موفق بشین موفقیت بقیه من هم تضمین میشه. نقشه این بود که کاری کنند که حتی موقع انتخابات و غیر انتخابات فقط دغدغه ی حجاب ظاهر و سر و شکل مردم باشد تا به چیزهای دیگه نپردازند و فکر کنند آمال مسائل همه دردها تو جامعه بی حجابیه. می گفتند:« مدیریت نامحسوس و مخملی مطالب تریبون دار ها» خداییش طرح خفن و در عین پدرسوختگی بود!! چون کاری می کرد که اگه از حجاب بگی میگن چرا انقدر میگی؟ اگر نگی که بدتر میشه! اگه بگی میگن مردم لجباز میشن، اگه نگی میگن مردم بی غیرت میشن! به صورت مخملی و غیر مستقیم داشتیم خوراک و مطلب برای اهل تریبون جورمی کردیم. و بعضی از روحانیون و متدینین غافل از اینکه نباید از مفاسد دیگه غافل بشن!!! ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو(بخش دوم) 📝 #قسمت_بیست_و_سوم برنامه سازمان این بود که حزب‌اللهی‌ها
📚 📖 (بخش دوم) 📝 کار دیگه ای که زنای گروه ما انجام می دادند ارتباط با بعضی مردهای ظاهرا مذهبی فعال در مراکز فرهنگی و روحانیون مسئله دار و مخالف نظام بود. مرکز، به ما آدرس اسم و آدرس چند طلبه و روحانی و دانشجوی سرشناس و مسئول فرهنگی رو که مشکل سیاسی داشتند یا مشکلات مالی و معیشتی داشتند ، داده بود . حالا اگر طلبه‌ای زمینه جذب فعالیت علیه نظام رو داشت، قرار بود با حل کردن مشکلات مالی جذبش کنیم. (با اینکه خیلی طلبه ها هستند که مشکلات مالی متعدد دارند و با شهریه اندک طلبگی و امام زمانی زندگی می‌کنند اما از مشکلشون دم نمی‌زنند و به تکلیف شرعی و حوزوی شون عمل می‌کنند اما بالاخره شما وقتی یک گلستان پر از گل و بلبل عطر و گلاب رو هم بیل بزنی و خاکش رو جابجا کنی خواه ناخواه موجودات زیر زمینی و کرم قارچ هم به چشم میخوره خوب این طبیعته! دنیای همه جا همینطوریه! همه جا هم خوب هست هم بد. اینو گفتم برای کسایی که ممکنه خرده بگیرند که این حرف من بی احترامی علیه روحانیونه!. نه مردم خیلی باهوش تر از این حرف ها هستند که ... بگذریم!) مرکز دنبال هر طلبه ای نبود!! طلبه های خاص با میزان هوش استعداد بالا و دارا بودن زمینه‌های منفی یعنی مثلا طلبه‌های سطح پایین معمولی و غیر اجتماعی به درد کار نمی خورد و توسط تیم ما جذب نمی شد! بلکه ما بعضی از طلبه ها رو به بهانه تحقیق و پژوهش در یک مرکز علمی و یا به بهانه تربیت تبلیغ و منبری در مجالس خاص و شهرها و روستاهای از پیش تعیین شده جذب کردیم. قرار بود زنای گروه ما که از لحاظ ظاهری، خوشتیپ هم بودند، مأمور این کار باشند. با ظاهر چادری بی حجاب. تا وقتی چادر رنگ تیره می پوشند و آرایش می کنند و از کنار مرد ها عبور می کنند بتونن توی دلهای بیمار نفوذ کنند و اونها رو به دام بیندازند. دقت کنید!ما بد حجاب نداریم. خانم‌ها فقط دو گونه اند: یا حجاب یا بی حجاب!!! همین چادری های آرایش کرده و بی حیا مرکب از دو مسئله هم چادر و هم بی حجابی! حالا چرا این تیپ رو برای مکان مذهبی و این ماموریت انتخاب کرده بودند؟ چون این تیپ تیپ محبوب دلهای بیماریه که ظاهرشون مذهبیه و فقط یک تیپ میتونه اونا رو جذب کنه و این تیپ هم همون چادری بی حجابه ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
صبح است بيا پنجره را باز كنيم از عشق بخوانيم و غزل ساز كنيم ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه مهرآباد به همراه دو نفر از دوستانم منتظر پرواز به تبریز بودیم. پسرکی حدود هفت ساله ، با موهای خرمایی ، جثه ای متوسط ، گردنی افراشته ، چشمانی که برق میزد ، صورتی گندم گون و کمی خسته ، لباسهایی نه چندان تمیز و دستانی چرب ، جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟ کفشم واکس نیاز نداشت ، اما حس کرامت و بزرگواری و فرهیختگی مرا وا داشت که بگویم : بله به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد ، قوطی واکسش را با دقت باز کرد ، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن ، آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می مالد ، کفش که حسابی واکسی شد را کنار گذاشت تا واکس را جذب کند ، حالا موقع پرداخت بود ، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس ، کم کم کفش برق افتاد ، در آخر هم با پارچه حسابی کفش را صیقلی کرد . گفت : مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی شود در مدتی که کار میکرد با دوستانم فکر می کردیم که این بچه با این سن ، در این ساعت صبح چقدر تلاش می کند! کارش که تمام شد ، کفشها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت ، کفش را پوشیدم ، بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مودب ایستاد گفتم : چقدر تقدیم کنم؟ گفت : امروز تو اولین مشتری من هستی ، هر چه بدهی ، خدا برکت گفتم : بگو چقدر گفت : تا حالا هیچوقت به مشتری اول قیمت نگفتم گفتم : هر چه بدهم قبول است؟ گفت : یاعلی دیشب برای خرید یک آب معدنی کوچک، اسکناس هزار تومانی را به فروشنده داده بودم و او یک پانصد تومانی کهنه و پاره را به من پس داده بود که توی جیب پیراهنم گذاشته بودم با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم ، با آنکه می دانستم حقش خیلی بیشتر است ، از جیبم پانصد تومانی را درآوردم و به او دادم شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی اش زد و توی جیبش گذاشت ، تشکر کرد ، کیفش را برداشت که برود سریع اسکناسی ده هزار تومانی را از جیب درآوردم که به او بدهم قدش کوتاهتر من بود ، گردن افراشته اش را به سمت بالا برگرداند ، نگاهی به من انداخت و گفت : من گفتم هر چه دادی قبول گفتم : بله می دانم ، می خواستم امتحانت کنم نگاهی بزرگوارانه به من انداخت ، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم گفت : تو !! ، تو میخواهی مرا امتحان کنی؟ واژه "تو" را چنان محکم بکار برد که از درون شکست خوردم تمام بزرگواری و سخاوت و کرامت و فرهیختگی را در وجود من در هم شکست رویش را برگرداند و رفت ، هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد ، بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد ، اما با اکراه رفت وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود ، با قامتی افراشته ، دستانی ورزیده ، شانه هایی فراخ ، گامهایی استوار و اراده ای مستحکم مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل می آموخت جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم ، جلوی آن مرد کوچک ، جلوی خودم ، جلوی خدا شاید باید دوباره بیاموزم آنچه را که به آن دلخوشم! ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─