eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
7745272_176.mp3
2.27M
●━━───── ∞ ⇆ㅤㅤ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤㅤ↻ به شوق میلاد دلبر 🌸 امشب دلم از غم آزاده🌺 (ع) ❤            ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid               ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 _راستی کامران چرا امشب اینقدر شلوغ شده ، بعضی ها رو نمیشناسم! ~ حق داری نشناسی! من هم نمیشناسم! مامانم بیشترشون رو دعوت کرده ... راستی از کاوه چه خبر ؟ اصلا کجاست؟!🤔 _هوووف حرف کاوه رو نزن که بدجور از دستش عصبی ام ~ چرا؟ چیشده؟! شما که جونتون به هم بسته بود😕 _ای خداا... کامران حرفشم عذاب آوره... پسره رفته خودشو شبیه بچه مثبتا کرده ! جوری مثبت شده که وقتی میبینمش یه جوری میشم!😑 یقشو تا خرخره بسته که نکنه یه موقع دخترا عاشقش بشن🙄 ادکلنو که حرفشم نزن😐 تا یه دختر میبینه سرشو دو متر میندازه پایین 😒 اینطوری (ادای کاوه رو در آوردم و چونم رو چسبوندم به گلوم) کامران هم ریز ریز به حرف ها و غر غر ها ی من می خندید رو آب بخندی ، حرف های من کجاش خنده داشت ؟! 😒 نفسی گرفتم و ادامه دادم: _وای وای کامران ... حالا اینجاش منو میسوزونه که رفته عاشق دختر مذهبی شده . از اون چادریا!😑 حالا به قول خودش میخواد منو به راه راست هدایت کنه 😒 اینبار کامران بلند خندید و گفت : باید باهاش حرف بزنم اینجور که تو میگی بچه از دست رفته 😂 مغزشو بدجور شستشو دادنا!😉 انگار که یکی از دوستاش رو از دور دیده باشه ، ازم عذر خواهی کرد و به طرف دیگه ای رفت . همین جور که داشتم آبمیوه پرتقالیمو می خوردم ، آنالی رو دیدم که یه گوشه دیگه ای نشسته بود . آروم رفتم طرفش ... پشتش ایستادم و دستامو سِپر دیدش کردم و زیر گوشش زمزمه وار گفتم : _به به! چه خانم خوشگلی!😁 آنالی چند لحظه مثل برق گرفته ها موند ولی بعد به خودش اومد و خواست سرم داد بزنه که با دستم جلوشو گرفتم و صدای جیغ و دادش تو دستم خفه شد . بعد از اینکه کاملا تخلیه شد بهم گفت : + مری جون بیا ! _کوفت و مری جون . صد بار گفتم اسممو درست تلفظ کن 😑 + خب حالا مروا جون! 🙄😂 _چیه چه کارم داری؟ + اون کامران نیست؟🤔 رد نگاهش رو گرفتم...کامران بود که با یه دختر زیادی گرم گرفته بود! لباس و آرایش غلیظ دختره داشت حالم رو بد میکرد! نگاهم رو که ازشون گرفتم ؛ از دور کاملیا و ساشا رو دیدم! آخ جووون 🤩 می خواستم بدو بدو برم بپرم تا جا داره کاملیا رو بغلش کنم.. که بادیدن سر و وضعش خشکم زد! چقدر تغییر کرده بود 😶 یه آرایش غلیظ میگم یه آرایش غلیظ دیگه میشنوید😑 دیگه واقعا حالم داشت بد میشد! وای خدا عجب غلطی کردما که امشب اومدم اینجا 😩 اصلا از اولشم نباید می اومدم☹️ توی افکار پریشونم بودم که صدای آنالی بلند شد : +چته دختر ... _آنالی من حالم اصلا خوب نیست ... دیگه تحمل اینجا برام خیلی سخته از جَوش خوشم نمیاد . بدون توجه به صدا زدنای آنالی ، به سمت ماشین رفتم و با سرعت به سمت پشت بام تهران حرکت کردم نیاز به خلوت وتنهایی داشتم ، جایی که بتونم داد بزنم ، فریاد بزنم ... چیزایی که امشب دیدم قابل هضم نبود ...😣 ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد!✌️ ما جوان ها ، افسران جنگ نرم هستیم!😎 ✨افسرانی که ریشه ای ترین جهاد شون، تبیینِ ! 🌱 تبیین یعنی امید آفرینی و افشای حقایق . . . باید محکم و استوار بایستی؛ خسته نشی و تنبلی نکنی!             ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid                 ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رغائب نام دیگر توست کاش لااقل یک شب درسال تو را آرزو می‌کردیم... برگرد کاملترین آرزو...           ─┅─✵🕊✵─┅─      @Dokhtaran_morvarid           ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_پنج 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد _راستی
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 بیست دقیقه ای بود که توی ترافیک بودم..خسته شدم😩 حالا دقیقا روزی که من خواب موندم باید ترافیک میشد؟! این چه فکریه مگه مردم باید برای رفت و آمدشون با من هماهنگ کنن...😐 هووف دیشب از ساعت ۱۰ تا ۲ شب ، بام تهران بودم و تا میتونستم داد زدم و گریه کردم🤧 وقتی هم رسیدم خونه طبق معمول مامان کلی غر زد و با هم یک دعوای حسابی کردیم😥 تا صبح چشم روی هم نگذاشتم همش به خودم و زندگیم فکر میکردم؛ به مامان و بابا که هیچ وقت خونه نبودن ؛ به تنها یار و یاورم توی دنیا که کاوه بود.. اونم که ازم گرفتنش ...☹️ من یه آرامش همیشگی میخواستم! یه آرامشی که هیچ وقت توی زندگیم نداشتم... دم دمای صبح بود که خوابم برد و صبح برای دانشگاه خواب موندم🙁 بالاخره از ترافیک اومدم بیرون ماشینم رو پارک کردم و سریع به سمت کلاس رفتم. از سر و صدای بچه ها معلوم بود که هنوز استاد نیومده ‌، رفتم داخل کلاس تا آنالی رو دیدم پریدم سمتش ... _سلام آنالی.. برقراری عزیز ! روز عالی متعالی ... +سلام بر مروا خوشگله ! روز شما هم عالی و متعالی باشه... مُروا چرا دیشب ...🤔 با وارد شدن استاد مختاری ، حرف هامون نصفه موند . استاد بعد از حضور و غیاب و احوال پرسی ، با یه بسم الله مشغول تدریس شد . با صدای خسته نباشید استاد به خودم اومدم و وسایل ام رو به زور چپوندم تو کیف و با آنالی به سمت حیاط حرکت کردیم ... به آنالی گفتم به سمت بوفه بریم چون خیلی گرسنه بودم ، مثل همیشه صبحونه نخورده اومده بودم دانشگاه ... _آنالی برای من یه چیز درست حسابی بخر بیار ...😒 آنالی چشم غره ای بهم رفت و راهش رو به سمت بوفه کج کرد ... بوفه و اطرافش خیلی شلوغ بود و به همین خاطر کمی ازش فاصله گرفتم. همینطور که در هوای سرد پاییزی در حال قدم زدن تو محوطه دانشگاه بودم ، چشمم به یه بنر خورد ...👀 نگاهم روی نوشته ای که به رنگ قرمز بود؛ ثابت موند : ⊱ راهیان نور ⊰ پایینِ متن یه تصویر بود؛ به نظر میومد یه منطقه جنگیه و عکس چند پسر جوون رو زده بودن چهره های قشنگی داشتن.. انگار ... انگار چهرشون نورانی بود ، انگار نگاهشون تاسف داشت ! 🙂💔 ناخودآگاه سعی کردم باهاشون حرف بزنم ! _س...سلام م...ن من مروا فرهمند هستم . م...ن بیست و ... بغض عجیبی به گلوم چنگ انداخت..دیگه نتونستم صحبت کنم.. اشکام سرازیر شدن ! کنترلشون دستم نبود ...😭 من لجوجانه اون ها رو پاک میکردم و اون ها هم با سرعت بیشتری روی صورتم فرود میومدن . انگار جدالی پایان ناپذیر بود که برنده اش با عقب نشینی دیگری پیروز می شد . اما هیچ یک از ما خیال کوتاه اومدن نداشتیم ... توی همین حال بودم که ناگهان ... ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨🦋 🦋✨🌈✨ مدهوشم از این عطر پراکندۀسیب🍎 این است همان رایحۀ روح‌ فریب..🌸 گفتم: که شبِ فراق، طولانی شد گفتند: بخوان «اَلَیسَ صُبحُ بِقَریب» 💛✨اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج✨💛 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا