eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا تو بگو محال، می گویم چشم 🌷 یک جمله شعار سال، می گویم چشم شد امر تو، تولیدی دانش بنیان ؟؟ افزایش اشتغال؟ می گویم چشم✋ 🌸🎉 سال‌۱۴۰۱سال‌ «تولیددانش‌بنیان‌واشتغال‌زایے» مبارڪ...🌿                 ─┅─✵🕊✵─┅─              @Dokhtaran_morvarid                 ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد_و_سه 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 ° مروا ° نگاهی به ساعت توی اتاقم انداختم ساعت سه بود پس هنوز فرصت داشتم ... یکی دیگه از فایل های استاد پناهیان رو آوردم و دوباره شروع کردم به گوش کردن ⊱ ‌قبل از اینکه انسان عملی انجام بده ؛ شیطان در گوش آدم زمزمه شومی داره ، می خواد ارزش عمل رو پیش ما پایین بیاره . می خوای بری نماز جماعت تو حرم شرکت کنی. قبل از اینکه بری شیطان میاد چی کار میکنه ؟ میگه : اوو حالا نمی خواد همین جا نماز بخوان! مگه چه فرقی داره ؟! بابا خیلی فرق داره جماعت ، مکان مقدس ، یک سلامی هم آدم میده زیارت هم داره شیطان هی میاد ارزشش رو میاره پایین ! ⊰ تند تند مطالب رو نوشتم و رفتم سراغ فایل صوتی بعدی اما اون از استاد پناهیان نبود زیرش نوشته بود : «نماز سکوی پرواز _استاد شجاعی» سریع یه کاغذ دیگه آوردم و همراه با استاد شروع کردم به نوشتن ... ⊱ عبادت بکنید خدا رو تا اینکه به یقین برسید ، یقین ! آرامش ، قدرت ، شادی ، نشاط ، اینا همه از طریق عبادت به دست میاد . وقتی مومن نشاطش دائمیه یعنی هیچ وقت تو عمرش غصه نمی خوره . چقدر پدرا هستند که خودشون نماز می خوانند ولی اصلا دوست ندارند بچه هاشون مذهبی باشند ، میگن شما آزاد باشید غصه نخورید ! بعضی ها میگن یعنی چی ؟! یعنی برای همین نوار گوش کردن من و برای همین حجاب رعایت نکردن و یا دو رکعت نماز نخواندن من رو میخوان ببرن جهنم ؟! عجب خدای عقده ای ! عجب خدای خشنی ! این من رو می خواد ببره جهنم ؟! این اصلا هیچیو نفمیده ! نمی فهمه جهنم یعنی وقتی تو این کار رو انجام نمیدی خودت با جهنم سنخیت پیدا می کنی نه اینکه اون بخواد تو رو ببره جهنم ! ⊰ با جمله جملۀ صحبت هاشون موهای بدنم سیخ میشد و احساس پوچی بیشتری می کردم ! 😞 دوباره به ساعت نگاهی کردم تقریبا ساعت چهار بود هول کردم و سریع لپ تاپ رو خاموش کردم در اتاق رو باز کردم و بدون سر و صدا پایین رفتم ، خداروشکر هنوز کاوه خواب بود لپ تاپ رو ، روی میز گذاشتم و رفتم آشپزخونه تا وسایل صبحانه رو آماده کنم اونم ساعت چهار صبح ! 🙄 کاوه گفته بود صبح خروس خون باید بره بیرون کار مهمی داره خودم هم باید یه سر به دانشگاه میزدم برای همین خیلی سریع وسایل صبحانه رو ، روی میز چیدم به سمت مبلی که کاوه اونجا خوابیده بود حرکت کردم که با دیدن جای خالیش نگاهی به اطراف کردم ، اما نبود ! نگاهی به ساعت کردم ، نزدیکای اذان صبح بود به سمت آشپزخونه رفتم تا وضو بگیرم اگر مامان خونه بود عمرا اجازه نمی داد توی ظرفشویی دست هام رو بشورم 🤦‍♀ از موقعیت استفاده کردم و سریع وضو گرفتم با یاد آوری اینکه توی خونه مُهر نداریم ، دستم رو مشت کردم و محکم روی ظرفشویی زدم 😠 + چته تو ؟! چرا اینطوری میکنی سر صبحی ! 😐 با شنیدن صدای کاوه هول کردم و دستپاچه به عقب برگشتم _چ ... چیزه . یعنی خونه ، مهر نداریم . متفکرانه بهم خیره شد + مهر ؟ میخوای نماز بخوانی؟! جل الخالق! به طرف پنجره آشپزخونه رفت و در حالی که به آسمون خیره شده بود گفت : +آفتابم از جای همیشگی طلوع کرده ! پس چه خبره؟ _ اولا فضولیش به تو نیومده ! دوما اولا سوما احتمالا تو مهر داری ، حالا یکی میدی ؟! ثانیا ... +ثانیا؟ _شبا توی دریا میخوابی که اینقدر با نمکی؟ 😒 خنده ای کرد و گفت : + آره 😂 میگم مروا؟! _ ها ؟ 😒 +جانت بی بلا خواهرم 😐 با حرفش زدم خنده ای کردم 😂 +این مدت کجا بودی؟ با پرویی گفتم : _یه جای خوب حالا مهر رو میدی یا نه ؟! نمازم دیر میشه کاوه می خواست روی صندلی بشینه که با این حرفم صندلی رو سرجاش گذاشت و به سمتم اومد + اون جای خوب کجاست ؟! _کاوه الان وقت این سوالا نیست ! آفرین مهر رو بده دیگه ‌! خنده ای کرد و گفت : + نکنه با راهیان نور دانشگاه رفتی شلمچه ‌؟ 🙂 _شاید یه بحث مفصله بعدا توضیح میدم برات . مهرو بده دیگه ... 🙄 + خیلی خب گفتی توضیح میدی ! ‌مهر و جانماز توی کشوی میز سفیده توی اتاقم هست تیکه ای از نون روی میز رو برداشتم و توی مربا زدم و با خوشحالی به سمت اتاق کاوه دویدم و کاوه رو در شوک عمیقش تنها گذاشتم ! ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد_و_چهار 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 مهر و جانماز رو در آوردم حالا که چادر ندارم ! هوف خدا هوف ! البته میشه پوشش کامل داشت و نماز خوند ! سریع روسری و مانتوم رو تنم کردم و موهام رو پوشوندم همین که خواستم نماز بخوانم ؛ یادم افتاد جهت قبله رو بلد نیستم 😩 با عصبانیت مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم در حالی که داشتم از پله ها پایین می اومدم با بلند ترین صدای ممکن گفتم : _ کاوه ‌ داداشی داداش کاوهههه دیگه به آشپزخونه رسیده بودم با دیدن کاوه که لقمه نون پنیر توی گلوش گیر کرده بود و صورتش قرمز شده بود ؛سریع به سمتش دویدم _وای کاوه با خودت چی کار کردی ؟! آروم‌ باش بابا ! همه ی این سفره برای خودته 😂 لیوان چایی که روی میز گذاشته شده بود رو به سمتش گرفتم ، یکم خورد و خوشبختانه بهتر شد سرفه ای کرد و گفت : +چرا اینطوری صدا میکنی تو آخه ؟! زهرم ترکید 😣 حق به جانب گفتم : _حالا که چیزی نشده 🙄 داداش ! میگی قبله کدوم سمته ؟! نگاهی بهم انداخت و مشغول صبحانه خوردن شد لحنم رو یکم بچگانه کردم و گفتم : _ خیلی خب داداشی دیگه آروم‌ صدات میکنم تغییر لحن دادم و با عصبانیت دستم رو ، روی میز زدم و گفتم : _ حالا بگو کدوم طرفه ! کاوه نگاه خنده داری بهم کرد و گفت : + از دست تو ! 😂 پشت به پنجره اتاقم نماز بخوان سری به نشونه تشکر تکون دادم و به سمت اتاقش دویدم... ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@sabke_madahi (1).mp3
642.6K
° 🌿🌸 ° بهار می آید تا بگوید : حتی اگر نمیشود همیشه سبز ماند ؛ ولی میتوان دوباره ‌و دوباره و دوباره سبز و پر شکوفه شد ! 🙂🌱 _عیدتون مبارک مرواریدی ها 🤩🎉 الهی حال دل همه اَحسَنُ الحال باشه❤️ بیاین از همین اولین روزهای قرن و به عشق مهدی 🙂✨ یک کار بد رو کنار بگذاریم و یه کار خوب رو جایگزینش کنیم ! 😉✌️ 😍❤️          ─┅─✵🕊✵─┅─          @Dokhtaran_morvarid               ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀❤️ وما دلتنگیم ... دلتنگ تر از قبل وهمچنان جای خالیِ تو در روز تولدت قلبمان رامی فشارد؛ اما نگاهت امان از نگاهت که هنوز به ماست مایی که باید شکوفه های تو را به ثمر برسانیم . . .✨ 🌱 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد_و_پنج 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 ° مروا ° بعد از خواندن نماز صبح ، مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم کاوه هنوز داشت صبحانه می خورد _ چه خبرته پسر ! چقدر میخوری بلند شو بلند شو کاوه در حالی که لقمه پنیر و گردو می گرفت گفت : + اینقدر حرف نزن مروا ببین من یه کارایی دارم باید انجامشون بدم تا بعد از ظهر برنمیگردم تو هم حتما حتما قبل از اذان مغرب خونه باشی ها ! شب بیرون نمون لقمه اش رو برداشت و از آشپزخونه بیرون رفت ، سریع دنبالش دویدم و گفتم : _ کاوه راستی ... به سمتم برگشت . + بله ؟! _ قرار بود شماره مونا خانوم رو بهم بدی + شمارش رو ندارم من یعنی شماره ها رو پاک کردم چیزه ... مامان یه دفترچه قهوه ای رنگ داره اگر اشتباه نکنم شماره مونا خانوم رو اونجا میتونی پیدا کنی باشه ای گفتم و به سمت آشپزخونه رفتم یه استکان چایی برای خودم ریختم و مشغول صبحانه خوردن شدم بعد از اتمام صبحانه همه ی ظرف و ظروف رو توی سینک ظرفشویی ریختم نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم : _ شروعی جدید ! آره مروا ! هنوزم دیر نشده 🙂 به قول آراد کافیه آدم پیشمون باشه ! از کارهاش از گناهش از عملش اگر از ته ته قلبش پشیمون باشه همین اکتفا می کنه با یادآوری یکی از حرف های آراد هین بلندی کشیدم و ذوق زده گفتم : _آراد گفت به قول حاج آقا پناهیان ، خدا دوستمون داره ، ما سرمون رو انداختیم پایین رفتیم دنبال دلمون ما سرمون رو انداختیم پایین و توجه نکردیم ! پس اون حاج آقا پناهیانی که آراد می گفت همون حاج آقایی بود که دیشب فایل های صوتیش رو گوش کردم 😃 بابا مروا ، ایول به اون مخت 😎 خنده ای کردم و از آشپزخونه بیرون اومدم کاوه رفته بود و بهترین کاری که در نبودش میتونستم انجام بدم این بود که برم سراغ فایل های صوتی لپ تاپش : « دین اومده حالت رو خوب کنه ! _حاج آقا پناهیان » با خودم گفتم : دین اومده حالت رو خوب کنه ؟! اگر منظورتون از دین همون دینیِ که سراسر افسردگیه من یکی که حال خوبی توش ندیدم والا ...😒 با این حال فایل رو پلی کردم و همزمان با گوش کردن شروع کردم به نوت برداری ⊱ اولین کاری که دین انجام میده چیه ؟! حال آدم رو خوب میکنه . تمام احکام دینی مهم ترین اثر فوری که دارن اینه که حال آدم رو خوب میکنن . هرچی توصیه در دین وجود داره ، ایناها اولین اثرش و اثر فوریش اینه که حال آدم رو خوب میکنه و مراقبت می کنه انسان حالش بد نشه نگاه حرام نکن حالت بد میشه. غیبت نکن حالت بد میشه . دروغ نگو حالت بد میشه . صدقه بده حالت خوب میشه. کار کن پول در بیار حالت خوب میشه . اسراف نکن حالت خوب میشه . ما دین رو باید واقعا کارکرد اولیش رو این بدونیم که حال آدم رو خوب میکنه. دشمنی داریم به نام ابلیس که او مهم ترین کارش اینه که حال آدم رو بد میکنه . مدام آدم رو وادار میکنه آدم به صحنه هایی نگاه کنه که حالش بد بشه . به اینکه کی بیشتر از آدم داره . به اینکه آدم چی نداره . به اینکه آدم چی رو نمی تونه به دست بیاره . به اینکه چی رو از دست داده ⊰ بعد از گوش دادن به فایل صوتی، لبخند پهنی روی صورتم نقش بست استاد پناهیان اینقدر خوب صحبت می کرد که کلی انرژی مثبت به آدم تزریق میشد خواستم برم سراغ فایل صوتی بعدی که با خودم گفتم : نه ، اینجوری که نمیشه ! مروا تا کی میخوای از مطالب کاوه استفاده کنی و دزدکی بری سراغ لپ تاپش ، اگر متوجه این کارِت بشه؛ خیلی ناراحت میشه ! 😕 با این فکر، رفتم و لپ تاپ خودم رو که مدت زیادی خاموش بود ؛ آوردم تمام فایل های صوتی و فیلم های سخنرانی رو برای خودم ارسال کردم نفس راحتی کشیدم و با لبخند پیروزمندانه ای لپ تاپ کاوه رو خاموش کردم و سر جای خودش گذاشتم 😌 لپ تاپ خودمم توی شارژ زدم که برای شب شارژ داشته باشه دیگه کم کم باید آماده می شدم و میرفتم دانشگاه اما اول باید با مونا خانوم تماس میگرفتم ، برای همین بلند شدم و به سمت اتاق مامان رفتم بعد از اینکه حسابی کل اتاق رو زیر و رو کردم دفترچه رو توی کمدش پیدا کردم روی تخت نشستم و دفترچه رو باز کردم و دنبال شماره مونا خانوم گشتم همه شماره ها با اسماشون به ترتیب حروف الفبا نوشته بودند برای همین رفتم توی قسمت میم ها ... میلاد پسر خسرو . مریم خانوم . مرجان پ _ ز مسعود . مژگان دختر لیلا خانوم همسر آقا سجاد . خنده ی بلندی کردم و گفتم : _ این چه طرز اسم ثبت کردنه مادر من ؟! آدرس خونشونم مینوشتی دیگه ! 😂 دوباره شروع کردم به خوندن اسم ها تا اینکه به اسم مونا رسیدم ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد_و_شش 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 از پله ها آروم آروم پایین اومدم و به سمت تلفن رفتم شماره مونا رو گرفتم... بعد از گذشت چند دقیقه جواب داد + ‌الو _سلام مونا جان ، حالتون چطوره ؟ + سلام ، ممنون ببخشید شما ؟ _فرهمند هستم ، مروا فرهمند. + ‌‌آها عزیزم ای وای نشناختمتون شرمنده _دشمنتون شرمنده . یه زحمتی داشتم براتون. + درخدمتم عزیزم. _ امروز میتونید بیاید خونمون برای تمیز کاری ؟! مامان اینا یه مدت خونه نیستن ، منم نبودم ، خونه حسابی بهم ریخته شده + آره میتونم بیام. فقط اینکه ساعت چند ؟ _هرچه زودتر بهتر + خب مروا جان ، امیرحسین رفته کلاس، کسی هم نیست بره دنبالش ، حدود یک ساعت دیگه کلاسش تموم میشه من میرم دنبالش از اونجا هم میام خونه شما ولی ممکنه دو ساعتی طول بکشه ، مشکلی که نداره ؟! _ نه نه چه مشکلی پس دو ساعت دیگه حتما بیاید فقط اینکه من یه کار مهمی دارم نمیتونم خونه بمونم کلید ها رو همون جای همیشگی میگذارم دیگه خودتون بردارید 🙂 + ‌باشه چشم عزیزم ‌_ ‌چشمتون بی بلا خداحافظ بعد از قطع کردن تماس ، بشکنی زدم ، اینم از این 😁 همین که خواستم از پیش تلفن بلند بشم ، یاد آنالی افتادم ، تلفن رو برداشتم و شماره اش رو گرفتم چند تا بوق خورد ولی جواب نداد از اینکه تلفنش خاموش نبود خیلی خوشحال شدم ! ممکن بود برگشته باشه خونه دیگه کم کم داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صداش توی تلفن پیچید + الو سکوت کردم ... + الو مگه با تو نیستم ؟! هوی چرا جواب نمیدی؟😠 از لحنش عصبانی شدم و با صدای بلندی گفتم : _ هوی و زهر مار ! چقدر بی ادب شدی تو کلا رد دادی ها ! 😒 + ‌‌اوهوع مری جون خودتم دست کمی از من نداریا ! چه خبر شده یاد من افتادی ؟ نکنه باز پول میخوای ؟! 😏 ‌ ‌در برابر گستاخیش جوابی ندادم و بحث رو عوض کردم _مامانت گفت بود وسایلت رو جمع کردی رفتی . کجا رفته بودی ؟! + اولا مامان من اشتباه کرده که به تو گفته! دوما به تو هیچ ربطی نداره من کجا رفته بودم 😑 _این چه طرز حرف زدنه آنالی ! 😐 الان خونه خودتونی ‌؟ + همینه که هست 😒 نه خونه خودمون نیستم _ پس کجایی ؟! آدرس بده بیام پیشت + اوکی برات اس ام اس می ... سریع پریدم وسط حرفش و گفتم : _ نه نه من گوشیم خراب شده ، آدرس رو بگو یادداشت کنم + ‌ببین خونه کاملیا رو که یادته ؟! _ خب ... + خب و ... 😑 میگم یادته ؟ نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و گفتم : _ آره یادمه ، که چی ؟! + من اونجام _ اونجا چی کار می کنی ؟! + داستانش مفصله _ خیلی خب تا یک ساعت دیگه اونجام کاری نداری ؟! + نه بای یک دفعه از دهنم در اومد و گفتم : _ یاعلی 🙂 انگار آنالی متوجه نشد چون خیلی سریع تلفن رو قطع کرد ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─