eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد ° م
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 در حالی که مچ پام رو گرفته بودم مدام جیغ میزدم و کلمه " دزد " رو تکرار می کردم مَرده خودش رو به در رسوند و محکم بستش.. به سمتم برگشت و به در تکیه داد با صدای کلفت و مَردونش گفت : + جیغ نزن ! همسایه ها خوابن! صداش خیلی برام آشنا بود اما نشناختمش ! به سختی بلند شدم و با گریه داد زدم : _از جون من چی میخوای 😭 سایه اش رو میدیدم که در حال حرکت بود : + مروا ! آروم باش ! با تموم شدن جمله اش، کل خونه روشن شد ! کنار پریز برق ایستاده بود و با لبخند بهم نگاه میکرد... با دیدن قیافش هین بلندش کشیدم چند دقیقه توی شُک بودم و فقط گُنگ، بهش نگاه می کردم 😶 اشک هام رفته رفته خشک شد.. با همون لبخند گرمش، جلو اومد دستای مَردونش، بازوهام رو گرفت که به خودم اومدم و سریع بغلش کردم و با صدای پر از بغض نالیدم : _ ک ... کاوه کجا بودی داداش ؟! خیلی دلم برات تنگ شده بود ! 😭 محکم تر از قبل به خودش فشردم که باعث شد بیشتر گریه کنم چقدر دلم براش تنگ شده بود.. کمی ازش فاصله گرفتم و دستی به چشمای خیسم کشیدم : _چقدر تغییر کردی داداش ! + ‌‌زمانِ دیگه ! آدم تغییر می کنه ! 🙂 لبخندی زد که چال گونه خطیش مشخص شد و گفت : + حالا چرا اینقدر جیغ زدی ؟! گفتم نصفه شبی تمام همسایه ها میریزن اینجا ! با خنده گفتم : _ خ ... خب مثل ارواح بودی ، ملحفه سفید هم روت انداخته بودی ! وقتی از زیر ملحفه اومدی بیرون هم که مثل داعشی ها بودی .. وقتی اومدم دیدم یه نفر جلوی تلویزیونه ، نمیدونستم بخندم یا بترسم خوب شد دزد نشدی 😐😂 با گفتن این حرفم هردوتامون زدیم زیر خنده کاوه بین خنده هاش گفت: +آخه خواهر من ... کدوم ... دزدی ... میاد برای ... تخلیه کردن ... خونه ، ولی میشینه ... سریال نگاه ... می کنه؟! با این حرفش شدت خندمون بیشتر شد بعد از اینکه حسابی باهم صحبت کردیم رفتم و وسایلم رو از دم در آوردم داخل خونه به شدت کثیف بود توی آشپزخونه بودم که با داد گفتم : _ کاوه تو کِی اومدی ؟! + چته دختر ! چرا داد میزنی ؟! صبح رسیدم تهران _ بلد نبودی یه دستی به سَر و روی خونه بکشی ؟! 😒 + خونه به این بزرگی رو چه جوری تو نصف روز تمیز کنم مروا ! 😐 استکان های چای رو توی سینی گذاشتم و به سمت هال حرکت کردم سینی رو ، روی میز گذاشتم و کنار کاوه روی مبل نشستم _ خب چمیدونم! به مونا خانم زنگ میزدی بیاد تمیز کنه خونه رو دیگه ! کاوه همونجور که داشت کانال های تلویزیون رو بالا پایین می کرد گفت : + فردا بهش زنگ میزنیم بیاد 🙂 _ راستی کاوه ! این همه مدت کجا بودی ؟! کنترل رو ، روی میز گذاشت و به سمتم برگشت و با مهربونی گفت : + یه جای خیلی خوب ! تو چرا اینقدر زود اومدی !؟ مامان گفت تا یک هفته دیگه می مونید که ! با تعجب گفتم : _ من که شمال نبودم ! مگه نمی دونستی ؟! 😳 کاوه هم با تعجب لب زد : + نه خبر نداشتم پس کجا بودی ؟! مثل خودش گفتم : _منم یه جای خوب ! 😁 ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 این‌قسمت: «اندر مزایای تنبلی» 😅😨😁🤔 همه ما معتاد کار شده‌ایم، «پر مشغله بودن شده نشانه‌ی شأن مردم» «ما مدام به دیگران پُز می‌دهیم که ای وای! چقدر سرمان شلوغ است، چرا؟ چون پر مشغله بودن یعنی مهم بودن!» و اینگونه‌ است که از ما کار می‌کشند و ما کار می‌کنیم! و یا همان‌طور که در بالا اشاره کردیم، اینگونه است که ما به کار اعتیاد پیدا می‌کنیم. اما این کتاب گلچینی از استدلال‌ها و نظریه‌های مهم است تا به ما نشان دهد در درجه اول چه اتفاقی می‌افتد که ما اینقدر کار می‌کنیم و اینکه چرا نیاز به آسایش و فراغت و بازی و سرگرمی داریم. ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد_و_یک 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 ° مروا ° در حالی که داشتم چایی میخورد گفتم : _ راستی داداش ماجرای اون دختره که قرار بود بری خواستگاریش به کجا رسید ؟ 🤔 یک دفعه چایی پرید توی گلوش که چند باری پشتش زدم وقتی بهتر شد گفت : + راستش اون اولا که بهش درخواست دوستی دادم؛ خیلی بد برخورد کرد.. هم خودش هم داداشش ... از اون دخترای باحیا و چادری هست فهمیدم عقایدش با ما متفاوته برای همین هم گفتم میام خواستگاری اونم گفت تو قبل از اینکه عاشق خدا بشی عاشق بنده خدا شدی ! خیلی بهم برخورد مروا ، خیلی ... مدت زیادی خواستم فراموشش کنم اما نشد که نشد فهمیدم که واقعا عاشق شدم! 🙂 این مدتی که نبودم رفتم و خودم رو ساختم خیلی روی خودم کار کردم تا تونستم خود اصلیم رو پیدا کنم ! دیگه کاوه قبلی نیستم ! با پدرش صحبت کردم همین امروز صبح که از مشهد اومدم رفتم خونه ی اونا با خنده پریدم وسط حرفش و گفتم : _ لو دادی ، لو دادی پس مشهد بودی کلک ! 😂 خنده ای کرد و ادامه داد : + آره مشهد بودم داشتم میگفتم رفتم پیش باباش و خیلی باهاش صحبت کردم اونم انگار یکم نرم تر شده بود با دیدن وضعیتم. حالا بگذار بابا اینا بیان باهاشون صحبت میکنم ببینم چی میشه کلافه نفسی کشید و نگاهی بهم انداخت نگذاشت حرفی بزنم و با برداشتن استکان چاییش رفت توی حیاط کنترل رو توی دستم گرفتم و کانالا رو بالا پایین کردم دیدم بی فایدست و هی بیشتر حوصلم سر میره تلویزیون رو خاموش کردم چند ثانیه ای به جای خالی کاوه نگاه کردم و با فکر اینکه برم و یکم سر به سرش بگذارم؛ از جام بلند شدم و به سمت حیاط راه افتادم کل حیاط رو دنبالش گشتم اما نبود که نبود . کلافه پام رو به زمین زدم که با یادآوری استخر به سمت حیاط پشتی دویدم کاوه هر وقت ناراحت می شد میرفت کنار استخر با دیدنش بشکنی زدم و ریز خندیدم آخی ! خنده ای کردم و با خودم گفتم : حالا وقت اذیت کردنه ! 😎 خیلی بی سر و صدا رفتم پشتش ایستادم و یک دفعه با صدای نسبتا بلندی زیر گوشش گفتم : _ پِـخ با ترس به عقب برگشت و با دیدن من ، چند قدم عقب رفت و به لبه استخر رسید خواستم بگم عقب نرو ولی دیگه دیر شده بود ! کاوه با کله افتاد توی آب سَرد استخر خنده ی بلندی کردم و دست هام رو محکم به هم کوبیدم 😂 اونم نمیدوست بخنده یا گریه کنه کاوه همونطور که به لطف کلاس های شنا ، روی آب شناور بود ؛ گفت : + رو آب بخندی 😒 خنده ام شدت گرفت و بریده بریده گفتم: _ فعلا ... که ... تو ... داری ... رو ... آب ... میخندی 🤣 با حرف من ، خنده ای کرد و با لرز از آب بیرون اومد مثل موش آب کشیده شده بود ! با یه اخم مصنوعی از کنارم رد شد و به سمت درِ هال راه افتاد من هم با خنده به دنبالش حرکت کردم... ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد_و_دو 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 کاوه حوله اش رو برداشت : + آب استخر پر جلبک بود .... میرم حمام 😒 خنده ای کردم و به سمت اتاقم راه افتادم تا کمی استراحت کنم در اتاق رو که باز کردم؛ یک لحظه با تعجب جا خوردم! چقدر اینجا به هم ریخته و کثیفه! یعنی من انقدر شلخته بودم و خبر نداشتم؟! 😶 کمی تخت رو مرتب کردم و خودم رو پرت کردم روش خیلی خسته بودم ولی اونقدر دلتنگ کاوه بودم که نمیخواستم بخوابم! غرق در خاطرات تلخ و شیرین راهیان نور شده بودم ... آخ مروا ! دیدی آراد چقدر لاغر شده بود 😕 یعنی...یعنی اون هم به تو... نه ! اون فقط به خاطر مسئولیتش نگران بود.. نگران خودش بود که باید جوابگو باشه ! نه چیزِ دیگه !😔 سعی کردم بهش فکر نکنم بلند شدم و با فکر اینکه حتما کاوه از حمام اومده؛ دوباره به سمت هال راه افتادم چند بار صداش کردم ولی جوابی نداد از پله ها پایین اومدم و به سمت مبل رفتم لباس هاش رو عوض کرده بود و روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیده بود پتوی سفید رنگی که کنار انداخته بود رو ، روش انداختم همین که خواستم به سمت آشپزخونه حرکت کنم؛ لپ تاپش توجهم رو جلب کرد یه فایل صوتی در حال پخش شدن بود اما صداش خیلی کم بود نگاهی به کاوه کردم ، غرق خواب بود هیچ وقت دوست نداشت برم سر وسایلش اما این بار نتونستم با خودم کنار بیام و به سمت لپ تاپ رفتم سریع لپ تاپ رو برداشتم و به سمت پله هایی که به اتاقم ختم می شد پا تند کردم به فایل صوتی نگاه کردم ... «اعتماد به نفس نداشته باش ! _استاد پناهیان» یعنی چی اعتماد به نفس نداشته باش ! 🙄 مغز داداشمون رو هم مثل بقیه شست و شو دادن ! والا ...😒 فایل رو پلی کردم ... ⊱ اعتماد به خود کار غلطیه ! من این همه نادانی دارم من چه جوری به خودم اعتماد کنم ؟! آدم عاقل و هوشمند چیزی به نام اعتماد به نفس رو میزاره کنار به ما میگن که اعتماد به نفس داشته باش .. منظورشون چیه ؟! منظورشون اینه از یه قوت و قدرت روحی برخوردار باش که محکم تصمیم بگیری ، محکم عمل بکنی سر حرف خود بایست و متزلزل نباش ! منظورشون از اعتماد به نفس اینه اون چیزی که از اعتماد به نفس منظور ماست ؛ اون قدرت و قوت روحیه ؟! خدا می فرماید خب بله ، قدرت و قوت روحی چیز خوبیه ولی چرا با اعتماد به نفس اون رو به دست بیاری ! ⊰ محو‌‌ حرف هاش شده بودم ! خیلی خیلی تاثیر گذار بود 🙂 از فایل صوتی خیلی خوشم اومد برای همین دوباره پلی کردم در حین گوش دادن؛ سریع بلند شدم و یه کاغذ و خودکار آوردم و همزمان شروع کردم به نوت برداری ... ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
Panahian-Clip-EtemadBeNafs-Mp3.mp3
4.21M
🙂✨ ⊱ اعتمادِ به خدا داشته باش ! ⊰ 😇           ─┅─✵🕊✵─┅─          @Dokhtaran_morvarid               ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎀🌿 ابرها به اسمان تكيه ميكنند ؛ درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر . . .✨ مرواریدی های عزیز ! امیدواریم ساعات پایانی سال رو به خیر و خوشی سپری کنید و با دلی خوش به استقبال بهار بروید 🎉🌱 پیشاپیش نوروز مبارك 😍❤️ @Dokhtaran_morvarid