eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی یه خانم میگه هرجور راحتی(اونم باگوشه چشم:) این معنی رو میده 😂😂 😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_نهم - 😍 #علمــــــــدارعشـــــق😍# میخاستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم
بسم رب العشق - 😍😍# انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاقمون خوابیدم حتی دنبال اینکه نرجس کجاست هم نگرفتم 🕢ساعت رو هفت و نیم تنظیم کردم. برای نماز صبح هم که صددرصد نرجس بیدارم میکرد ... بعداز نماز بازم خوابیدم با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدارشدم رفتم پذیرایی لب تاب رو روشن کردم آقاجون : نرگس بابا تویی!؟ - سلام صبح بخیر آقاجون بله بیدارشدم نتایج انتخاب رشته رو ببینم آقاجون: ان شاالله خیره باباجان منم یه دوساعت دیگه زنگ میزنم نتیجه رو ازت میپرسم - باشه خیلی ممنونم آقاجون: فعلا بابا - خداحافظ سرعت اینترنت برابر بود باسرعت لاک پشت یه ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا سایت سنجش باز بشه همه مشخصاتمو وارد کردم منتظر بودم یکی از چِرت ترین رشته ها زیر اسمم نمایان بشه اما یهو فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل قزوین نمایان شد از شادی و هیجان جیغ ماورای بنفش کشیدم نرجس: توچرا بلد نیستی مثل آدم هیجانتُ خالی کنی ؟ 🙄🙄 - حالا یه جیغ کوچلو کشیدما نرجس: آره خیلی کوچولو بود علاوه بر داداش اینا همسایه ها هم صداتو شنیدن🤐 - خب حالا دعوام نکن گناه دارم😢 نرجس: حالا چی قبول شدی؟ - وای نرجس وای فیزیک کوانتوم خود قزوین نرجس جیغی کشید که من مجبور شدم دستمو بذارم رو گوشم بعد دستام گرفت بالا وپایین میپرید باهام با دو پله ها رو پایین رفتم دستمُ گذاشتم رو 🔔 زنگ در رقیه سادات درُ باز کرد. - زن داداش جانم عزیزم - فیزیک کوانتوم قزوین قبول شدم 😃 - خب خداشکر 😇 رفتم بالا انقدر ذوق داشتم صبر نکردم آقاجون زنگ بزنه خودم ☎️ تلفن برداشتم زنگ زدم حجره - بله بفرمایید - الو سلام ببخشید گوشی بدید به آقاجونم بله چند لحظه حاج آقا دخترخانمتون باشما کار دارن آقاجون : بله بفرمایید - الو سلام آقاجون - سلام نرگس بابا جان چی شد نتیجه - وای آقاجون همونی که میخواستم شد : خیلیم خوب خداشکر فرداشب برات مهمونی میگریم عزیزجون زنگ زدن تک تک فامیلا رو برای فرداشب دعوت کردن خونمون از پنج شنبه همین هفته ثبت نام اینترنتی شروع میشه یک هفته طول میکشه بعداز یک هفته بافاصله ۹ روز ثبت نام حضوری من یک کت وشلوار سرمه ای با یه روسری سفید و چادری که گلای آبی داشت سرم کرده بودم نرجس سادات برعکس یه کت شلوار سفید با روسری آبی خیلی خوشرنگ با چادری مادرشوهرش از مکه 🕋 براش خریده بود سر کرده بود زن عمو و پسرعمو جز آخرین مهمونایی بودن که اومدن تا زن عمو سبدگلی رو که دست سیدمهدی ( پسرعموم)بود رو دید گرفت سمتم و گفت : مال عروس گلمه سید مهدی هم زیرچشمی باخجالت نگاهم میکرد دلم میخاست سبدگل بگیرم بزنم توسر سیدمهدی پسره ی پرروو پارسال بهش گفتم" برای من شما مثل داداشم هستید" تا اومدم باخشم زیاد و پیش از حد جواب زن عمو بدم 🤫 زن داداش بزرگم ( لیلاسادات) گفت سلام زن عمو خوش اومدید سلام پسرم سیدمهدی خوبی ؟ سیدمهدی: سلام ممنونم بعدروبه‌ زن عمو گفت: زن عمو نرگس سادات تازه دانشگاه قبول شده ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه تااون موقع هم ان شاالله آقاسیدمهدی یه خانم خوب گرفته آخیش فدات بشم زن داداش اینقدری که من به اینا گفتم نه دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم 😕 زن عمو و سیدمهدی دیگه هیچی نگفتن بعداز رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم وای زن داداش خیلی ممنونم نجاتم دادی من چیکارکنم از دست این زن عمو آخه زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه - ☺️☺️ان شاالله اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که زن عمو تو جمع از رضیه سادات دخترخالم برای سید مهدی خواستگاری کرد یعنی چشمای همه چهارتا شده بود امامن خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما ...‌ :))) ❤️           ─┅─✵🕊✵─┅─      @Dokhtaran_morvarid           ─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق - 😍😍# ثبت نام اینترنتی انجام دادم پانزده روز بعد باید برم ثبت نام حضوری امروز بانرجس سادات و سیدمحسن رفتم یه همایش درمورد مدافعین حرم بود من به احترام شهدا بازهم چادر سر کردم وسطای همایش بود که گوشیم رفت رو ویبره اسم مخاطب که نگاه کردم رضیه سادات بود باخودم گفتم حتما زنگ زده درموردسیدمهدی حرف بزنه - الو سلام خواهر خوشگل خودم رضیه : سلام نرگس سادات خوبی ؟ - ممنون تو خوبی؟ رضیه : ممنون نرگس خونه ای ؟ بیام باهات حرف بزنم - رضیه من نرجس و آقاسید اومدیم یه همایش بذار ببینم تا کی با اینام - آجی نرجس کی میریم خونه سیدمحسن : آجی خانم امشب شام مهمون مایید - ممنون مزاحمتون نمیشم سیدمحسن : نه خواهر مزاحم نیستید - رضیه سادات من شب میام خونتون باهم حرف بزنیم رضیه : باشه منتظرتم شب بعداز شام از شوهرخواهرم خواستم منو برسونه خونه خاله ام اینا زنگ در زدم خاله ام پاسخ داد: بله - سلام خاله جان خاله: تنهایی؟ - بله رفتم داخل رضیه تنها نشسته بود - رضیه کجایی؟ رضیه: إه کی اومدی؟ - خسته نباشی خانم معلوم بود خیلی نگران بود رو به خالم گفتم خاله جان میشه رختخواب ما تو بهارخواب بندازید خاله: آره عزیزم - فقط خاله یه چادر بدید ما ببنیدیم که داخل مشخص نشه آره عزیزم بیا رضیه دخترخالم تک فرزند بودخیلی دختر مومن و محجبه ای بود و شوهرخالم هم پاسداربود رفته بود ماموریت رو تشک که دراز کشیدم رو به رضیه گفتم رضیه منو ببین رضیه من یه هزارم ثانیه هم توی این دوسال به سیدمهدی به چشم یه همسر نگاه نکردم اونم همینطور همیشه بهم خواهر- برادر میگفتیم تا دوهفته پیش سیدمهدی اومد خونه ما باهم رفتیم مزارشهدا باهم برنامه ریزی کردیم شب مهمونی زن عمو از تو خواستگاری کنه چون تمام این دوسال فکر و ذهن سیدمهدی پیش تو بود فقط مسخره چون از پس مادرش برنیومد نمیگفت رضیه : واقعا راست میگی؟ - نه دارم دورغ میگم تو خوشت بیاد رضیه : ممنونم - خواهش میکنم فقط رضیه از اول بگو خونه مستقل رضیه : چرا - چون زن عمو تو امور زندگیت دخالت میکنه رضیه : مرسی صبح رفتم خونمون رضیه سادات و سیدمهدی عقد کردن امروز دیگه من باید برم ثبت نام حضوری از آقاجون خواستم بامن حتما بیان برای ثبت نام حضوری آقاجون هم قبول کرد بعداز ثبت نام اومدیم خونه عصری با نرجس و عزیزجون رفتیم خرید دانشگاه یه مانتوسرمه ای و شلوار لی سرمه ای روشن با مقنعه لبنانی مشکی کیف و کتانی سیاه که دوتا خط سفیدهم توش بود سه روز دیگه جشن ورودی دانشگاه هست من از آقاجون و عزیزجون خواستم همراهم بیان ❤️           ─┅─✵🕊✵─┅─      @Dokhtaran_morvarid           ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنگ زدم آگهی یارو گفتم این ماشین تمیزه؟ گفت اره..هیچی بلد نبودم بگم گفتم پیش همه عزیزه؟ 😂😂😂 😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
من حرف میزنم معنی نداره اونوقت شما سکوتِ معنادار میکنید؟ 😏😂😪 😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_یازدهم - 😍#علمــــــــدارعشــــــــق😍# انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاق
بسم رب العشق - 😍 # امروز جشن ورودی دانشگاه هست من با آقاجون و عزیزجون اومدیم دانشگاه و ردیف سوم نشستیم یه ربع بعد مجری که یه پسر جوون بود اومد روی سن باصدای شادی شروع کرد به صحبت کردن مجری : سلاممممممم آقایون خانمها زشته ها هشت تا دانشجو اینجاست از مامان و باباهاتون خجالت بکشید 🤨 دوباره سلام بچه ها هم بلند گفتن سلام مجری ادامه داد من شروع بدبختی تون رو از طرف خودم تبریک میگم دنبال استاد دویدن ها التماس کردن سر نیم نمره ها بچه ها خوش اومدید به دانشگاه تک نفر اومدید ان شاالله با اهل و عیال دونفره ،سه نفره ،الی ده نفر خارج بشید خیلی پسر شادی بود تائتر و سرود اجراشد رئیس دانشگاه اومد یه نیم ساعتی حرف زد بعد دوباره مجری میکروفون گرفت خوب نوبتی هم باشه نوبت آشنایی و معرفی نخبه های تازه وارده سکوت قابل وصفی کل سالن برداشته بود اولین نخبی ما از بانوان محترمه هستن سرکارخانم نرگس سادات موسوی تشویقشون کنید اولین کسایی که تشویقم کردن آقاجون و عزیزجون بودن بلندشدم و به سمت جایگاه حرکت کردم ایشان بارتبه ۹۸ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدند نخبه بعدی هم باز از بانوان هستن لطفا تشویقشون کنید سرکار خانم زهرا کرمی ایشون هم با رتبه ۱۰۱ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدن اسم چندنفر دیگه خونده شد بعدگفت خب حالا نوبتی هم باشه نوبت نخبه های آقاست گل پسرا اساسی تشویق کنیدا 😉 آقای سید علی صبوری با رتبه ۱۸۳ ورودی رشته فیزیک کوانتوم خب اما ما یه مهمان ویژه داریم کسی که پارسال وارد رشته فیزیک کونتوام شد و در این دو ترم متوالی نمره A کسب کر بردار مومن و همیشه در صحنه حاضرمون آقاااااااای مرتضی کرمی بزن دست نهههههه صلوات قشنگ رو به افتخارش 😁 بعد رئیس دانشگاه نفری یه دونه بهمون سکه بهار آزادی با یه لوح تقدیر داد و گفتن یه هفته دیگه یه اردوی ده روز برای ورودی هاست که شمال + مشهده درراه برگشت آقاجون بهم گفت نرگس بابا امروز جزء بهترین روزای زندگی من بود ان شاالله باز هم موفقتر بشی - ممنونم آقاجون آقاجون : منو مادرت بهت افتخار میکنیم - 😍😍😍😍من هرچی دارم از شما دارم ❤️           ─┅─✵🕊✵─┅─      @Dokhtaran_morvarid           ─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق - 😍 😍 وارد خونه شدیم عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون برو مادر آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره مرتضی کرمی برات آشنانبود ؟ چرا حاجی انگار یه جا دیدمش اما خوب یادم نمیاد تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد فردا اردوی دانشگاه است آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده تو عابربانکمم پول ریخته امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس جدیدا دکتر رانندگی رو برای آقاجون ممنوع کرده چمدونمو بستم و آماده گذاشتم گوشه اتاق کیف دسته ایم هم آماده است تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود بعداز نماز صبح دیگه هیچکس نخوابید تا صبحانه بخوریمو منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم 😢 بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم تقریبا بچه ها اومده بودن تا سیدهادی از ماشین پیاده شد آقای کرمی اومد جلو إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟ سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن بعداز خداحافظی سیدهادی آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم بسم الله الرحمن الرحیم ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی رو تبریک میگم خواهرای محترم توجه داشته باشند مسئولشون خانم کرمی هستن هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید ایشون به من میگن لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم یاعلی خواهران و برادران بفرمایید سوارشید علی جان لطفا برادران رو راهنمایی کنید سمت اتوبوس شون ❤️                          ─┅─✵🕊✵─┅─                       @Dokhtaran_morvarid                          ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨🦋 🦋✨🌈 🌱میتونی ســـربـاز ویـــژه حضرت باشی بشرطی که: «بخوای» 💛✨اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج✨💛 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─